eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
4.4هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
141 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - — - - تبلیغات ِچنل: @tabsajed⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗در حوالی پایین شهر💗 پارت پنجم --رها! --هوم؟ --الان کمرت بهتر نشد؟ --چرا یکمی بهتر شد. --حسام هزینه ی بیمارستان؟ --خیریه زدن رایگانه. فکری به ذهنم رسید -- سیاوش به تو پول داد؟ --آره چطور؟ --ببین من یکم پول دارم. توهم که میگی بهت پول داده. --خب که چی؟ --الان ساعت ۵صبحه میریم خونه تا تیمور نفهمه بیرون بودیم،اما واسه کار یه جوری جیم میزنیم میریم بازار. --رها اینا چیه بلغور میکنی؟ --بلغور نمیکنم دارم زر میزنم خیر سرم. --حالا گیریم زر بقیش بزن --بعدش میریم بازار و تو رو نونوار میکنیم. --با کدوم پول؟ --ای بــابـــا! تازه میگه لیلی زنه یا مرد! خب با پولی که داریم دیگه! --نمیشه. --چرا؟ --محض اِرا گفتم نمیشه! --گفتم چرا؟ -- خوش ندارم با پول عرق ریختن بقیه رخت بخرم تنم کنم! لجبازانه گفتم --اما مجبوری! --چرا اونوقت؟ --ببین حسام تو میگی به خاطر سر و وضعت بهت کار ندادن! خب سر و وضعتو یکم درس کنی کار حله!....... سر سفره تو فکر این بودم که حسام قبول کنه. نمیدونم اصلاً چیزی خوردم یا نه. تیمور روبه سیاوش و میترا گفت --امروز نمیخواد برید سرکار. میترا دخترارو ببر حموم و سیاوشم پسرارو. به من و حسام اشاره کرد --اما شما دوتا تا بوق سگ باید کار کنید! خوب تو گوشاتون فرو کنید!... کم کم داشتیم به خیابون نزدیک میشدیم. --چیشد حسام؟ --قبوله.....! کنار درب اتاق پرو ایستاده بودم در زدم. --چیشد پس؟ درو باز کرد و به لباسش اشاره کرد --چطوره؟ لب و لوچم آویزون شد --نه. دنبال یه پیراهن سرمه ای سیر بودم. --آقا میشه اون پیرهنو بیاری؟ بالاخره بعد از چندتا پیراهن سرمه ایه واسش خوب بود. یه شلوار کتون مشکی و کمربند چرم و یه جفت کفش اسپرت مشکی رو هم خریدیم. هزینه خریدا خیلی زیاد بود و مجبور شدم از پس انداز ۵۰۰هزار تومنم مایه بزارم. لباسارو گذاشتیم تو مغازه به عنوان امانت تا حسام فردا بره تحویل بگیره... تو خیابون چشمم افتاد به دستفروشی که عینک دودی میفروخت. --حسام! --هوم؟ -- از اونا هم بخر! --رها ولم کن! تو دلم دارن رخت میشورن! اما راضی شد و رفتیم عینک خریدیم..... همه ی پولامون تموم شده بود. نشستم سر جای قبلیمو و کارمو شروع کردم. حسامم رفت دنبال کار خودش. خیلی واسه حسام خوشحال بودم. اون روز اولین روزی بود که خریدن اینهمه لباسو باهم تحربه میکردم. از تموم کسایی که بالاشهر یه کاره ای بودن متنفر شده بودم،دلیل ظاهربینی آدما واسم قابل درک نبود،داشتم فکر میکردم اونا طعم خوردن نون کپک زده... شب گرسنه خوابیدن و ولگردی تو خیابونا از سر بی خانمانی رو چشیدن یانه... از همه بدتر طعنه های آدما بدترین چاقوی دنیا زبون آدماس! که به جای میوه دل پوست میکنن باهاش:) یه خانم نشست روبه روم و با لبخند دوتا تراول ۵۰تومنی گذاشت تو دستم. خندیدم و با ذوق گفتم --وااای اینا خیلی زیاده خانم! حرفی نزد و رفت.... ظهر با حسام رفتیم تو پارک و کیک و نوشابه خوردیم ،دوتامون ۳۰۰تومن کار کرده بودیم. حسام هزاری آخرم گذاشت رو پولا و با دستش زد تو صورتش. -- قربونت کرمت اوس کریم! --درمونش یه کیفه. --چی گفتی؟ --کیف میزنیم. --غلط میکنیم! --تو نزن من میزنم! --بینم رها تو از کی تا حالا از این غلطا میکنی؟ معنی دار نگاهش کردم --اولین باره! کیف میزنم تا نفله نشم زیر کتکای اون مردک! --من نمیزارم تو کیف بزنی! --میزنم حالا میبینی. دستشو برد بالا --رها گفتم نه! --چیه میخوای بزنی؟ بیا بزن! ما دربست کتک خوریم مشتی! دستشو مشت کرد. ناخودآگاه بغض کردم --چیشد؟ --عصبانیم کردی یه خبطی کردم! بی هیچ حرفی رفتم سرجای قبلیم. انگار خدا بهم رو کرده بود چون بعد از ظهر ۵۰۰تومن کاسب شدم و واسم تعجب آور بود...... شب تو راه برگشت هیچ حرفی با حسام نزدم. نازک نارنجی نبودم اما انتظارم از حسام دراون حد نبود.تیمور تو حیاط منتظر بود. بدون هیچ حرفی ۶۵۰۰هزارتومن رو گذاشتم تو دستش و اومدم برم که صدام زد --هی دختر؟ برگشتم سمتش --چته چرا غمبرک زدی؟ بی هیچ حرفی بهش زل زدم. حسام اومد تو. --سام علیک. پولاشو گذاشت تو دست تیمور. --اینم سهم ما.... رفتم تو اتاق پیش میترا و بچه ها. --سلام. دخترا با شادی اومدن طرفم و سلام کردن. چشمم افتاد به میترا. به دیوار تکیه داده بود و سرشو گذاشته بود رو پاهاش. با صدای بلندی گفتم --سلام کردیما! سرشو بلند کرد و کلافه جوابمو داد. رفتم کنارش نشستم --چته چرا عزا گرفتی؟ --ولم کن حوصله ندارم. --برو بابا ادای این دخترای قری فری رو واسه من در نیار. -- ازم خواستگاری کردن! با ذوق گفتم --نگو که قبلم وایساد! کی هست حالا؟ --تو حیاطه! با فکر اینکه حسام از میترا خواستگاری کرده باشه یه نمه اخم بین ابروهام اومد. پرسیدم -حسام؟ 🍁حلما🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗در حوالی پایین شهر💗 پارت ششم بغضش شکست و شروع کرد گریه کردن. --واااا چته چرا جنی شدی؟ سرو گذاشته بود رو پاهاش و گریه میکرد. سرشو آوردم بالا --چته تو میترا چرا همچین میکنی؟ --امروز که با بچها از حموم برگشتیم... گریه امونش نداد بغلش کردم و کمرشو نوازش کردم. --گریه نکون اینجوری دلم ریش شد!! --رها من نمیخوام ازدواج کنم! من نمیخوام زن یه مردی که سن بابامو داره بشم. با حرفی که زد اخمامو کشیدم تو هم و شونه هاشو گرفتم. --عین آدم بنال ببینم چی زر میزنی. با جدیت گفتم --هیس! گریه نکن فقط حرف بزن. --رها.. --جون رها؟ --امروز تو حیاط داشتم لباسای بچه هارو آویز میکردم رو بندلباس. سیاوشم هنوز با پسرا نیومده بود. تیمور صدام زد. رفتم پیشش اما برعکس بقیه ی روز ها خیلی باهام خوب حرف زد و تحویلم گرفت. قطره ی اشک گوشه ی چشمشو گرفت برگشته به من میگه زنم شو دوباره شروع کرد گریه کردن. با عصبانیت به بیرون اشاره کردم --چیــــی!؟ اون تیمور نامرد از تو خواستگاری کرده؟ تأییدوار سرشو تکون داد. --غـــــلــــط کردهــــه! ایستادم تا از اتاق برم بیرون که دستمو گرفت ملتمس گفت --رها توروخدا نرو! الان میری چرت و پرت میگی ولش کن! برگشتم طرفش و کنجکاو گفتم --بینم نکنه قبول کردی؟ --نه به اون بالاسری قسم! --به سیاوش گفتی؟ --نه! اگه بگم خون به پا میکنه! کلافه نفسمو دادم بیرون --باشه بزار برم بیرون کاری به تیمور ندارم. با گریه گفت --رها من که بد بخت هستم تو بدترش نکن! نشستم روبه روش و به چشمای طوسی رنگش زل زدم. اشکاشو با دستام پاک کردم --میترا تو مثه آبجیمی! اشک گوشه ی چشممو گرفتم --نمیتونم بزارم اون مردک هرکاری میخواد بکنه! تنها کسی که میتونست کمکم کنه حسام بود که باهاش قهر بودم. رفتم تو حیاط دیدم حسام نشسته لب حوض. با فاصله ی خیلی خیلی زیاد از حسام دست به سینه نشستم لب حوض. --سام علیک خانم قهرو! جوابی ندادم. --جوابش واجبه ها! --سلام. برگشت طرف من --بابا من که گفتم غلط کردم. --باشه بخشیدم. خندید --مرامتو عشقه! --حسام گاومون زاییده دوقلو! --چرا؟ --دیوونه نشی بزنی به سیم آخرا! --رها بگو ببینم چیشده! --تیمور از میترا خواستگاری کرده. اخماشو کشید توهم --چیـــــی؟؟ --هیـــس آروم! --رها چی داری میگی؟ اون جای باباشه خیر سرش! یدفعه از جاش بلند شد و چاقوشو درآورد. آستینشو گرفتم --گاماس گاماس وایسا باهم بریم!کجا مشتی؟ --میخوام برم خون تیمور رو حلالش کنم. ایستادم روبه روش. --چیچی بلغور میکنی واسه خودت؟ --رها برو کنار بزار برم. سیاوش از اتاق اومد بیرون --چی میگید شمادوتا؟ چشمش رو چاقو تو دست حسام خیره موند. --اینو چرا درآوردی؟ حسام کلافه نشست لب حوض و سرشو گرفت بین دستاش. سیاوش عصبانی شد و با دستش زد تو سینه ی حسام --تو غلط میکنی رو رها دست بلند کنی؟ یقشو گرفت --چرا چاقو کشیدی واسش؟ حسام عصبانی بلند شد و سیاوشو هول داد عقب --به توچه؟ تورو سنن؟ هـــان؟ سیاوش داد زد --همش به منـــه! تو غلط میکنـــ... تیمور از اتاف اومد بیرون --چتونه این خراب شده رو گذاشتین رو سرتون؟ سیاوش گفت --چیزی نی آق تیمور شوما ناراحت نشو! دلم واسه سیاوش سوخت. همیشه به تیمور احترام میذاشت اما الان...... شام نون و پنیر بود میترا نیومده بود سر سفره. تیمور کنجکاو گفت --میترا کجاست؟ با اخم گفتم --خوابه گرسنش نبود. زیر لب گفت --اینجوری نمیشه که. یه لقمه گرفت و رفت طرف اتاق. همه با تعجب به هم دیگه نگاه میکردن. سیاوش تحمل نکرد و رفت دنبالش. چند ثانیه بعد صدای فریاد سیاوش و تیمور و صدای جیغ میترا بلند شد. حسام لقمه ی دستشو انداخت --ای بر شیطون لعنت. من و سیمین هم رفتین تو اتاق. میترا یه گوشه ایستاده بود و اشکاش بیصدا میریخت. سیاوش تیمور رو چسبونده بود به دیوار و بیخ گلوشو گرفته بود.حسام رفت جلو --ولش کن سیاوش! چت شد یهو؟ 🍁حلما🍁
همین الان هر کاری داری انجام میدی چند ثانیه صبر کن! فقط یک صلوات بفرست🙂 حالا این پیام رو برای دوستانت فوروارد کن این متن رو تو برای هر کسی بفرستی و اون بخونه و صلوات بفرسته تو هم در ثوابش شریک میشی😃 به همین راحتی کلی ثواب کن😄 فقط یادت نره حتما فورواردش کن➡️ اصلا تبلیغ نیست فقط می خواهیم ببینیم چند نفر با خواندن این پیام صلوات فرستادن🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨دل را پر از طراوت عطر حضور کن آقا تو را به حضرٺ زهرا ظهورکن آخر کجایی ای گل خوشبوی فاطمه(س) برگرد و شهر را پر از امواج نورکن✨ سلام 🖐 کانال وقف امام زمان (عج) و درباره ی آقا هست ان شاءالله که در ظهور آن حضرت موثر باشیم... 🤲 با عضو شدنتون خوشحالمون کنید و به دیگران هم معرفی کنید و همراه با یاران مهدی فاطمه (س) شوید 🍃 https://eitaa.com/zaoRMayy
سلام بیا به کانال:عاشقان زهرا یه نامه ی مهم برا عاشقای بی بی زهرا💌 یه کانالی برت دختر و پسرای مذهبی ما همه ی تلاشمون رو می کنیم که از کانالمون راضی باشی 😉 پس عضو شو و لذت ببر🥺☺️ تو عضو شو من احتمال می دم که خوشت میاد از فعالیت هامون فعالیت هامون پروفایل مذهبی دخترانه و پسرانه کلام شهدا امام زمانی حجاب فاطمی کلیپ های مذهبی و ظهور کلیپ خای استاد:عالی:دانشمند:استاد رائفی پور و................ دعوت فاطمی هارو رد نکن 😉 https://eitaa.com/qw34er
اگه دلتون خواست عضو شین چون جایزه های خیلی قشنگ بهتون می دیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 خوش اخلاقی 🎙 استاد رفیعی 🦋🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تم درخواستی بگین میزارم @Motahareehhhh