eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
4.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
141 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - — - - تبلیغات ِچنل: @tabsajed⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
- حضرت آقا فرمود ؛ ایران قوی ، مُقتـدر است ، مق‍تدرتر هم خـواهد شد . - ¹⁴⁰³/⁹/²¹ .
علی بلند خندید. -قبلا بهش گفتی؟ -نه،اصلا. فاطمه گفت: _چطور؟ درست گفتم؟ علی گفت: -دقیقا،مثل همیشه زدی تو خال. بعد مدتی فاطمه به آشپزخونه رفت تا شام آماده کنه.علی به مادرش گفت: _خب نظرت چیه؟ -تو واقعا الان فقط با اون هستی؟ علی از یادآوری گذشته ناراحت شد. -آره. -میدونه قبلا با خیلی ها بودی؟ -میدونه. -پس چرا حاضر شده با تو ازدواج کنه؟ اونقدر زیبا و خوش اخلاق هست که نمیشه گفت چون خواستگار نداشته با تو ازدواج کرده یا عاشق چشم و ابروی تو شده.از مال و اموال هم که دیگه هیچی نداری..واقعا چرا با تو ازدواج کرده؟! -خودتون گفتین من تغییر کردم. -ولی بالاخره یه کارهایی تو گذشته ت انجام دادی که اینا با اون کارها موافق نیستن. فاطمه گفت: _بفرمایید،غذا آماده ست. علی و مادرش به آشپزخونه رفتن. فاطمه میز زیبایی چیده بود.خورشت قیمه درست کرده بود و خیلی با سلیقه تزیینش کرده بود.سالاد هم مثل تابلو نقاشی بود.حتی ماست هم تزیین شده بود.با احترام برای مادر علی غذا کشید و خورشت تعارف کرد.وقتی اولین لقمه رو خورد،علی گفت: _چطور بود؟ مادرش گفت: _خوبه،خوش مزه ست. به فاطمه خیره شد.گفت: _چرا با افشین ازدواج کردی؟ -چون خیلی خوبه. -اون موقعی که با تو ازدواج کرد،خوب بود؟ -بله. -قبلش چی؟ فاطمه متوجه منظورش شد. -قبلش هم خوب بود. -قبل ترش؟ -همه آدم ها ممکنه اشتباه کنن.کسی که متوجه اشتباهش میشه و سعی میکنه درستش کنه،معلومه آدم قوی و عاقل و باجرأتی هست.آدمی که عاقل و قوی و باجرأت باشه،قابل اعتماده. -یعنی نگران نیستی بازهم بره سراغ یکی دیگه؟ فاطمه لبخند زد و گفت:....
فاطمه لبخند زد و گفت: _وقتی یه فرشته ی خوشگل و خوش اخلاق مثل من داره،چرا بره سراغ یکی دیگه؟ علی و مادرش بلند خندیدن. -افشین،زنت خیلی هم پرروئه. دوباره هر سه تاشون خندیدن. با شوخی های فاطمه و علی با خنده شام خوردن.بعد از شام همونطوری که صحبت میکردن،فاطمه میوه ها رو پوست میگرفت. و زیبا تزیین میکرد.با چنگال جلوی مادر علی گذاشت و گفت: _نوش جان کنید. مادر علی از این همه مهربانی و مهمان نوازی و خوش سلیقه گی فاطمه،هم تعجب میکرد،هم خوشش اومد.فاطمه با علی،هم با احترام و محبت رفتار میکرد، هم خیلی باهاش شوخی میکرد که هرسه تاشون بلند میخندیدن. مادر علی چشمش به ساعت دیواری افتاد. به ساعت مچی ش هم نگاه کرد. تعجب کرد که اصلا متوجه گذر زمان نشده بود.فاطمه گفت: _پیش ما بمونید. -نه.باید برم.دیر وقته. وقتی داشت میرفت،فاطمه گفت: _بازهم تشریف بیارید.از دیدن تون خیلی خوشحال میشم. مادرعلی با اینکه از مهربانی های فاطمه خوشش اومده بود،فقط لبخند کوتاهی زد و رفت.فاطمه کت علی رو بهش داد و گفت: _تا پایین برو باهاشون. علی لبخند زد،کتش رو گرفت و رفت. -لازم نبود بیای پایین -دستور خانومم بود. -دستور هم میده بهت؟ خندید و گفت: -نه. علی جلوی در ایستاده بود و مادرش سوار ماشین شد.شیشه رو پایین داد و صداش کرد: _افشین. علی جلو رفت و گفت: _جانم -قدر زندگی تو بدون. و رفت... فاطمه همراه دکتر مستان برای ویزیت بچه ها وارد اتاق شد.تلفن همراه دکتر شروع به لرزیدن کرد....
- بسم‌‌اللهِ‌الذی‌خَلقَ‌الـمهدی - - ای‌ظهورت‌دردهارابهترین‌درمان ، بیا💚 ִִֶֶָָ࣪࣪𖥻.
دعاۍفرج✨ بـِسـم‌اللـّٰھ‌الرَحمـٰن‌الرَحیـم🕊…! الـٰهـِۍ‌عـَظـُمَ‌الْبـَلآءُ،وَبـَرِحَ‌الْخـَفـآءُ، وَانْڪَشـَفَ‌الْغـِطآءُ وَانْقـَطـَعَ‌الرَّجـآءُ،وَضـٰاقـَتِ‌الْأَرْضُ،وَمـُنِعـَتِ‌ السَّمـآءُ، وَأَنـْتَ‌الْمـُسْتـَعـٰانُ،‌وَإِلـَیْڪَ‌الْمـُشْتـَکـٰۍ‌، وَعـَلَیْڪَ‌الْمـُعـَوَّلُ‌فـِۍ‌الشـِّدَّةِ‌وَالـرَّخـآءِ...! اللـّٰهـُمَّ‌صـَلِّ‌عـَلـٰۍ‌مُحـَمـَّدٍوَآلِ‌مُحـَمـَّدٍ أُولـِۍ‌الْأَمـْرِالـَّذِیـنَ‌فـَرَضْتَ‌عـَلـَیْنـٰاطآعـَتـَهـُمْ، وَعـَرَّفْتـَنـٰابـِذَلـِکَ‌مـَنْزِلـَتَهـُمْ،فَفـَرِّجْ‌عـَنـّٰا‌ بِحـَقِّهـِمْ‌فـَرَجاً‌عـٰآجـِلاً‌قـَرِیباً‌کـَلَمْحِ‌الْبـَصَرِ‌ أَوْ‌هـُوَ‌أَقـْرَب یـَامُحـَمـَّدُیـَاعـَلـِیُّ،یـَاعـَلـِیُّ‌یـَامُحـَمـَّدُ اڪْفِیـٰآنـِۍ‌فـَإِنـَّکُمـٰاکـآفِیـٰانِ،وَانْصـُرآنـِۍ‌ فـَإِنـَّکُمـٰانـٰاصِرآنِ یـَآمَوْلآنـٰایـَاصـآحـِبَ‌الـزَّمـٰآنِ، الْغـَوْثَ‌الْغـَوْثَ‌الْغـَوْثَ،أَدْرِڪْنـِۍ‌أَدْرِڪْنـِۍ‌‌ أَدْرِڪْنـِۍ، السـَّآعـَةَ‌السـَّآعـَةَ‌السـَّآعـَةَ‌،الْعـَجـَلَ‌الْعـَجـَلَ‌ الْعـَجـَلَ، یـَاأَرْحـَمَ‌الـرَّآحـِمِینَ‌،بـَحـَقِّ‌مُحـَمَّدٍ‌وَآلـِهِ‌ الطَّآهـِرِینَ...!
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
_
هر که از عشق تو دیوانه نشد عاقل نیست؛ عاقل آن است که از عشقِ تو دیوانه شود!
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
_
بر بلندای فلک ذکر ملائک یاعلـیست هر که گوید یاعلی، در روز محشر با علیست❤️‍🔥
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
_
꯭گ꯭ف꯭ت꯭ن꯭د ꯭ب꯭ر ꯭م꯭ن꯭ه ꯭د꯭ی꯭و꯭ا꯭ن꯭ه ꯭د꯭ل ꯭ک꯭ه ꯭ب꯭ن꯭و꯭ی꯭س ꯭ج꯭ه꯭ا꯭ن ꯭خ꯭و꯭د ꯭ر꯭ا꯭د꯭ر ꯭ک꯭ل꯭م꯭ه ꯭ا꯭ی .. ꯭ل꯭ب ꯭گ꯭ش꯭꯭و꯭د꯭م꯭و ꯭ی꯭ک ꯭ک꯭ل꯭ا꯭م ꯭گ꯭ف꯭ت꯭م ؏ࢦي ❤️‍🔥
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
_
علی آنکه از سرفرازان سر است به سرپنجه اش فاتحِ خیبر است اگر تشنه‌ای ساقیِ کوثر است چو از تشنگانی بگو یاعلي!❤️‍🔥
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
چقدر‌نبودت؛حال‌جهان‌را... پریشان‌کرده‌است؛مولا‌ی‌من‌بیا:)!🌱✨ ‹
محال است شکست بخورد آنکه چشم امیدش به خداست؛)) ‹
برای اونایی که فردا امتحان دارن یه صلوات بفرستیم؛)🙌🏻
- بسم‌‌اللهِ‌الذی‌خَلقَ‌الـمهدی - - ای‌ظهورت‌دردهارابهترین‌درمان ، بیا💚 ִִֶֶָָ࣪࣪𖥻.
دعاۍفرج✨ بـِسـم‌اللـّٰھ‌الرَحمـٰن‌الرَحیـم🕊…! الـٰهـِۍ‌عـَظـُمَ‌الْبـَلآءُ،وَبـَرِحَ‌الْخـَفـآءُ، وَانْڪَشـَفَ‌الْغـِطآءُ وَانْقـَطـَعَ‌الرَّجـآءُ،وَضـٰاقـَتِ‌الْأَرْضُ،وَمـُنِعـَتِ‌ السَّمـآءُ، وَأَنـْتَ‌الْمـُسْتـَعـٰانُ،‌وَإِلـَیْڪَ‌الْمـُشْتـَکـٰۍ‌، وَعـَلَیْڪَ‌الْمـُعـَوَّلُ‌فـِۍ‌الشـِّدَّةِ‌وَالـرَّخـآءِ...! اللـّٰهـُمَّ‌صـَلِّ‌عـَلـٰۍ‌مُحـَمـَّدٍوَآلِ‌مُحـَمـَّدٍ أُولـِۍ‌الْأَمـْرِالـَّذِیـنَ‌فـَرَضْتَ‌عـَلـَیْنـٰاطآعـَتـَهـُمْ، وَعـَرَّفْتـَنـٰابـِذَلـِکَ‌مـَنْزِلـَتَهـُمْ،فَفـَرِّجْ‌عـَنـّٰا‌ بِحـَقِّهـِمْ‌فـَرَجاً‌عـٰآجـِلاً‌قـَرِیباً‌کـَلَمْحِ‌الْبـَصَرِ‌ أَوْ‌هـُوَ‌أَقـْرَب یـَامُحـَمـَّدُیـَاعـَلـِیُّ،یـَاعـَلـِیُّ‌یـَامُحـَمـَّدُ اڪْفِیـٰآنـِۍ‌فـَإِنـَّکُمـٰاکـآفِیـٰانِ،وَانْصـُرآنـِۍ‌ فـَإِنـَّکُمـٰانـٰاصِرآنِ یـَآمَوْلآنـٰایـَاصـآحـِبَ‌الـزَّمـٰآنِ، الْغـَوْثَ‌الْغـَوْثَ‌الْغـَوْثَ،أَدْرِڪْنـِۍ‌أَدْرِڪْنـِۍ‌‌ أَدْرِڪْنـِۍ، السـَّآعـَةَ‌السـَّآعـَةَ‌السـَّآعـَةَ‌،الْعـَجـَلَ‌الْعـَجـَلَ‌ الْعـَجـَلَ، یـَاأَرْحـَمَ‌الـرَّآحـِمِینَ‌،بـَحـَقِّ‌مُحـَمَّدٍ‌وَآلـِهِ‌ الطَّآهـِرِینَ...!
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
_
خدا آن‌حس‌زیبایےسٺ که در تاریڪے‌صحرا زمانےڪہ‌هراس‌مرگ‌میدزددسکوتت‌را یڪےهمچون‌نسیم‌دشت‌میگوید.. ڪنارت‌هستم‌ا؎تنها! › ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
تصمیماٺ‌قاطعانہ‌بـگیر وبہ‌اُمیدخـ🤍ــدا،بروتـودل‌ڪار چون‌خـدا‌عاشق‌اینہ‌کہ‌کمکت‌ڪنه؛✨ سـوره‌آل‌عمران ' آیہ۱۵۹ ‹
تلفن همراه دکتر شروع به لرزیدن کرد. جواب داد.همزمان که با تلفن صحبت میکرد،از شرح حال بچه دو ساله میپرسید. فاطمه صبر کرد،تماس دکتر تموم بشه. ولی دکتر مستان میخواست زودتر بره. کمی بچه رو معاینه کرد، دستورات لازم رو نوشت و رفت.هنوز هم با تلفن صحبت میکرد.فاطمه برگه شرح حال بیمار رو روی میز پرستاری گذاشت و به سرپرستار گفت: _خانم پناهی،لطفا یه نگاه به این بندازین. سرپرستار نگاهی به برگه ها و مهر دکتر مستان کرد و گفت: _من هرچی تلاش میکنم مریض های دکتر مستان به تو نیفته،نمیشه. -مشکل همکاری من و دکتر مستان نیست.مشکل بی مسئولیتی و بی دقتی جناب دکتره که باعث میشه تشخیص اشتباه بده و نسخه اشتباه تجویز کنه. -حواست به حرف زدنت باشه.زبان سرخت،سر سبزت رو به باد میده ها.این هزار بار. به پرونده بیمار اشاره کرد و گفت: _من الان با این چکار کنم؟!! -طبق دستور دکتر مستان عمل کن.... پرید وسط حرفش و گفت: _که اون بچه بیشتر از این اذیت بشه!!! -تو برو.به یه پرستار دیگه میسپارمش. فاطمه پرونده رو برداشت و گفت: _نیازی نیست.یه درس درست و حسابی به جناب دکتر میدم. -فاطمه،با دکتر مستان درنیفت.اون عضو هیئت رئیسه بیمارستانه.دنبال دردسر میگردی.؟! -من دنبال دردسر نیستم ولی جلوی حرف زور و اشتباه می ایستم،هرکسی که باشه. -از کار بیکار میشی ها..منکه میدونم تو تازه ازدواج کردی و به این حقوق نیاز داری.. -فوقش یه خونه کوچکتر،چندتا خیابان پایین تر میگیریم.بهتر از اینه که قبر تنگ و تاریک داشته باشم. به اتاق همون بچه دو ساله رفت.به پدر بچه گفت: _آقای رستمی،وقتی شیفت من تمام شد، لطفا تشریف بیارید لابی بیمارستان.باید باهاتون صحبت کنم. آقای رستمی روی صندلی نشسته بود. نزدیک رفت و سلام کرد.بلند شد و جواب سلام شو داد و گفت: _مهتا از وقتی به دنیا اومده مریضه و هرچند وقت یه بار بیمارستان بستری شده.تو این مدت شما بهترین پرستاری هستین که ما دیدیم...خانم نادری،خدا وکیلی این دکتر مستان،دکتر خوبی هست؟..آخه چند روزه اینجاییم حتی یک بار هم درست و حسابی مهتا رو معاینه نکرده. -ازتون خواستم بیاید اینجا تا درمورد همین موضوع باهاتون صحبت کنم...این بیمارستان،بیمارستان خوبیه.پزشک خوب هم کم نداره اما دکتر مستان پزشک خوبی نیست.بهتون پیشنهاد میدم دخترتون رو با رضایت شخصی مرخص کنید و ببریدش یه جای دیگه. -یعنی چی؟!!....