eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
4.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
141 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - — - - تبلیغات ِچنل: @tabsajed⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
- بسم‌‌اللهِ‌الذی‌خَلقَ‌الـمهدی - - ای‌ظهورت‌دردهارابهترین‌درمان ، بیا💚 ִִֶֶָָ࣪࣪𖥻.
دعاۍفرج✨ بـِسـم‌اللـّٰھ‌الرَحمـٰن‌الرَحیـم🕊…! الـٰهـِۍ‌عـَظـُمَ‌الْبـَلآءُ،وَبـَرِحَ‌الْخـَفـآءُ، وَانْڪَشـَفَ‌الْغـِطآءُ وَانْقـَطـَعَ‌الرَّجـآءُ،وَضـٰاقـَتِ‌الْأَرْضُ،وَمـُنِعـَتِ‌ السَّمـآءُ، وَأَنـْتَ‌الْمـُسْتـَعـٰانُ،‌وَإِلـَیْڪَ‌الْمـُشْتـَکـٰۍ‌، وَعـَلَیْڪَ‌الْمـُعـَوَّلُ‌فـِۍ‌الشـِّدَّةِ‌وَالـرَّخـآءِ...! اللـّٰهـُمَّ‌صـَلِّ‌عـَلـٰۍ‌مُحـَمـَّدٍوَآلِ‌مُحـَمـَّدٍ أُولـِۍ‌الْأَمـْرِالـَّذِیـنَ‌فـَرَضْتَ‌عـَلـَیْنـٰاطآعـَتـَهـُمْ، وَعـَرَّفْتـَنـٰابـِذَلـِکَ‌مـَنْزِلـَتَهـُمْ،فَفـَرِّجْ‌عـَنـّٰا‌ بِحـَقِّهـِمْ‌فـَرَجاً‌عـٰآجـِلاً‌قـَرِیباً‌کـَلَمْحِ‌الْبـَصَرِ‌ أَوْ‌هـُوَ‌أَقـْرَب یـَامُحـَمـَّدُیـَاعـَلـِیُّ،یـَاعـَلـِیُّ‌یـَامُحـَمـَّدُ اڪْفِیـٰآنـِۍ‌فـَإِنـَّکُمـٰاکـآفِیـٰانِ،وَانْصـُرآنـِۍ‌ فـَإِنـَّکُمـٰانـٰاصِرآنِ یـَآمَوْلآنـٰایـَاصـآحـِبَ‌الـزَّمـٰآنِ، الْغـَوْثَ‌الْغـَوْثَ‌الْغـَوْثَ،أَدْرِڪْنـِۍ‌أَدْرِڪْنـِۍ‌‌ أَدْرِڪْنـِۍ، السـَّآعـَةَ‌السـَّآعـَةَ‌السـَّآعـَةَ‌،الْعـَجـَلَ‌الْعـَجـَلَ‌ الْعـَجـَلَ، یـَاأَرْحـَمَ‌الـرَّآحـِمِینَ‌،بـَحـَقِّ‌مُحـَمَّدٍ‌وَآلـِهِ‌ الطَّآهـِرِینَ...!
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
_
نگاهی کن به چشم بی قـرارم کــه بارانــی تـر از ابـر بـهـارم فقـط یک آرزو در سینـه مانـده هـوایِ دیـدنِ شش‌ گوشـه دارم اربابم ..❤️‍🩹:)) ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
یک ماه دیگه هم گذشت. احضاریه به دست دکتر مستان رسید. فاطمه از اتاق بیمارش بیرون رفت.تو راهرو با دکتر رو به رو شد.دکتر با عصبانیت ولی جوری که کسی نشنوه گفت: _تو فکر کردی کی هستی بچه.. فاطمه با آرامش گفت: _وقتی منو بچه می بینی معلومه این طفل معصوم ها رو اصلا نمی بینی. -به نفعته این مسخره بازی ای که راه انداختی رو خودت تمومش کنی وگرنه... نایستاد حتی حرفشو تمام کنه.بی تفاوت از کنارش رد شد و رفت.دکتر مستان از عصبانیت دست هاشو مشت کرده بود و بلند نفس میکشید. بعد از شیفت لباس هاشو عوض کرد. چادر میپوشید که خانم پناهی وارد اتاق شد. -آخرش کار خودتو کردی؟! -هنوز مونده به آخرش برسه. -فکر میکنی دکتر مستان رو متهم کنی دیگه دنیا گلستان میشه؟ -من به اندازه خودم علف هرز این بخش رو میچینم.اگه هرکسی علف هرزهای اطراف شو بچینه،دنیا گلستان میشه. از اتاق بیرون رفت. روز بعد رئیس بیمارستان احضارش کرد. اولین باری بود که رئیس بیمارستان رو از نزدیک میدید.به نظر آدم معقولی بود. -خانم فاطمه نادری،درسته؟ -درسته. -از اونی که فکر میکردم،جوان تر هستین. چند وقته اینجا کار میکنین؟ -تقریبا دو ساله. -فکر میکنید میتونید دکتر مستان رو متهم کنید؟ -ایشون درحال حاضر متهم هستن.به زودی اتهام شون اثبات میشه. -ایشون و بعضی از اعضای هیئت رئیسه خواستار اخراج شما هستن.اما اگه از ادامه رسیدگی به پرونده انصراف بدید میتونم راضی شون کنم به همکاری ادامه بدید. -جناب ملایری،من تحت هیچ شرایطی... با تأکید گفت: _هیچ شرایطی..از ادامه دادخواهی انصراف نمیدم. ایستاد و گفت: _منتظر نامه اخراجم هستم...با اجازه. از اتاق بیرون رفت. چند روز گذشت.دیگه بیمارستان نمیرفت. -میگم علی جان،این ماجرا کنار همه تلخی ها و سختی ها،محاسنی هم داره ها. -چه محاسنی مثلا؟!! -همیشه دوست داشتم یه خانوم خانه دار باشم.از طرفی هم الان که نیاز به استراحت دارم،استراحت میکنم. خنده ای کرد و ادامه داد: _تو هم که ماشاءالله تو همین چند روز، چند کیلو اضافه کردی.حالا خوبه من همیشه غذا درست میکردم. علی هم خندید. -غذاهات همیشه خوشمزه بود ولی الان فهمیدم خوشمزه تر هم میتونه باشه. وضو گرفت و مشغول نماز شد. بعد از نماز روی سجاده نشسته بود و فکر میکرد.علی درو باز کرد و وارد خونه شد. اما خبری از مراسم استقبال نبود. نگران شد....
نگران تر شد.به اتاق رفت.فاطمه رو دید.صداش کرد. -فاطمه!!! فاطمه هم متوجه علی شد.سریع بلند شد. -سلام علی جانم..چه زود اومدی؟!! -زود!!! فاطمه به ساعت نگاه کرد.تازه متوجه شد ساعت ها تو فکر بوده. -ببخشید علی جان،حواسم به ساعت نبود..غذا هم درست نکردم..الان سریع یه چیزی درست میکنم. از کنار علی رد شد که به آشپزخونه بره، علی دست شو گرفت و سمت مبل برد. -بشین،نمیخواد غذا درست کنی. فاطمه نشست و علی به آشپزخونه رفت.با یه لیوان شربت پیش فاطمه نشست. -بیا بخور.رنگت پریده. شربت رو گرفت و تشکر کرد.وقتی خورد، علی گفت: -بهتری؟ -خوبم. -چیشده؟!! چشم های فاطمه پر اشک شد.علی با نگرانی گفت: _فاطمه حرف بزن،چی شده؟ -امروز پویان و مریم اومدن اینجا.چند تا پرونده از دو سال پیش برای چند تا مریض دکتر مستان بهم داد. سکوت کرد. -خب؟؟ -دو تاشون بخاطر اشتباه پزشکی مردن. یه بچه سه ماهه و یه بچه هفت ساله. اشک هاش ریخت روی صورتش.علی متعجب گفت: _یعنی چی؟!!! دو تا بچه بخاطر اشتباه یه دکتر مردن،بعد هیچکس هیچ کاری نکرده!!! -پدرومادر اون بچه ها که اطلاعات پزشکی نداشتن.کادر بیمارستان هم به روی مبارک نیاوردن...اگه اولین باری که مستان اشتباه کرد،یه نفر تذکر میداد،اون اینقدر راحت برا خودش جولان نمیداد. مستان تاوان همه اشتباهات و خون اون بچه ها رو میده ولی همه ی اونایی که سکوت کردن هم مقصرن..فاصله مرگ اون دو تا بچه،یک ماهه.بعدش میره کانادا.یک سال و نیم بعد برمیگرده،وقتی آب ها از آسیاب افتاد.اما بازهم براش درس عبرت نشد..هفت ماهه دارم میگم دکتر مستان،اشتباه میکنه،ولی کسی توجه نکرد. -وقت دادگاه معلوم شده؟ -امروز اون پرونده ها رو دادم به وکیلم. گفت با اینا دیگه کارش تمامه.گفت هفته دیگه وقت دادگاهه. دو روز بعد فاطمه از مطب دکتر به خونه میرفت.از عرض خیابان رد میشد که با ماشینی تصادف کرد.😭😱علی به سرعت خودشو به بیمارستان رسوند.زهره خانوم پشت در اتاق عمل نشسته بود.نزدیک رفت. -حالش چطوره؟ از نگرانی صداش میلرزید و سلام کردن هم فراموش کرده بود. -خوبه،پاش شکسته..ولی... -ولی چی؟!! -بچه...سقط شد. -الان کجاست؟ -اتاق عمل. علی روی صندلی نشست و به زمین خیره بود.زهره خانوم کنارش نشست. -علی آقا یه لیوان آب سمتش گرفت و گفت: _بخور پسرم.رنگت پریده. -من تو این دنیا جز فاطمه....
-من تو این دنیا جز فاطمه هیچکسی رو ندارم.همه زندگیم فاطمه ست.اگه نباشه.. -هست..حالش خوب میشه. آرامشی که تو لحن و صدای زهره خانوم بود کمی آرامش کرد ولی تا فاطمه رو نمیدید تپش قلبش آرام نمیشد. چند دقیقه بعد حاج محمود و امیررضا هم رسیدن.فاطمه به بخش منتقل شد. علی کنار تختش ایستاده بود.آروم صداش کرد.فاطمه چشم هاشو باز کرد. لبخند بی حالی زد. -سلام علی جانم،خوبی؟ -سلام...اگه تو خوب باشی منم خوبم. -من خوبم عزیزم...ولی بچه.. اشک هاش از کنار چشم هاش پایین میریخت. علی اشک هاشو پاک کرد.با لبخند تلخی گفت: _علی،پسر بود..پسر مامان...میخواستم امشب بهت بگم اسمشو بذاریم.... محسن. سکوت کرد.بعد نفس عمیقی کشید و گفت: _خدایا شکرت. از بیمارستان مرخص شد.وکیلش تماس گرفت. -حدسم درست بود.تصادف عمدی بود.کار دکتر مستان بود. -چطور مطمئن شدید؟ -پلیس بهم گفت. علی به فاطمه گفت: _دیگه ادامه نده. فاطمه با تعجب نگاهش کرد. -یعنی چی؟!! علی تو گفتی پشتمی،حالا چیشده؟ -تو گفتی اخراجت میکنن،نگفتی تهدیدت میکنن.یا بلایی سرت میارن! -من نمیدونستم اینجوری میشه.ولی اگه میدونستم هم فرقی نمیکرد. -تو فکر میکنی اگه دکتر مستان مجازات بشه دیگه هیچکس بخاطر اشتباه پزشکی نمیمیره؟!! -علی جان،من به نتیجه فکر نمیکنم. کاری که وظیفمه انجام میدم، نتیجه ش دست من نیست.ولی از یه چیزی مطمئنم،اگه فاطمه نادری ها سکوت نکنن، دکتر مستان ها جرأت نمیکنن اشتباه کنن. علی خواهشی گفت: _فاطمه من جز تو کسی رو ندارم. نمیخوام بلایی سرت بیاد. -فرصت خوبیه که تمرین کنی بخاطر خدا از همه چیزت بگذری. دادگاه برگزار شد...
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
_
-خودمانیم‌.. بی‌حب‌علی‌این‌دل،دل‌نمیشد:))❤️‍🔥
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
_
رحمت به روان آنكه گفت اين مصرع ؛ ايوان نجف عجب صفایی دارد... ❤️‍🔥!
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
_
دانشجوی جنونم ، استاد من علیست' من پای بحث عشقِ عليﷻ جُم نمیخورم...❤️‍🔥!
- بسم‌‌اللهِ‌الذی‌خَلقَ‌الـمهدی - - ای‌ظهورت‌دردهارابهترین‌درمان ، بیا💚 ִִֶֶָָ࣪࣪𖥻.
دعاۍفرج✨ بـِسـم‌اللـّٰھ‌الرَحمـٰن‌الرَحیـم🕊…! الـٰهـِۍ‌عـَظـُمَ‌الْبـَلآءُ،وَبـَرِحَ‌الْخـَفـآءُ، وَانْڪَشـَفَ‌الْغـِطآءُ وَانْقـَطـَعَ‌الرَّجـآءُ،وَضـٰاقـَتِ‌الْأَرْضُ،وَمـُنِعـَتِ‌ السَّمـآءُ، وَأَنـْتَ‌الْمـُسْتـَعـٰانُ،‌وَإِلـَیْڪَ‌الْمـُشْتـَکـٰۍ‌، وَعـَلَیْڪَ‌الْمـُعـَوَّلُ‌فـِۍ‌الشـِّدَّةِ‌وَالـرَّخـآءِ...! اللـّٰهـُمَّ‌صـَلِّ‌عـَلـٰۍ‌مُحـَمـَّدٍوَآلِ‌مُحـَمـَّدٍ أُولـِۍ‌الْأَمـْرِالـَّذِیـنَ‌فـَرَضْتَ‌عـَلـَیْنـٰاطآعـَتـَهـُمْ، وَعـَرَّفْتـَنـٰابـِذَلـِکَ‌مـَنْزِلـَتَهـُمْ،فَفـَرِّجْ‌عـَنـّٰا‌ بِحـَقِّهـِمْ‌فـَرَجاً‌عـٰآجـِلاً‌قـَرِیباً‌کـَلَمْحِ‌الْبـَصَرِ‌ أَوْ‌هـُوَ‌أَقـْرَب یـَامُحـَمـَّدُیـَاعـَلـِیُّ،یـَاعـَلـِیُّ‌یـَامُحـَمـَّدُ اڪْفِیـٰآنـِۍ‌فـَإِنـَّکُمـٰاکـآفِیـٰانِ،وَانْصـُرآنـِۍ‌ فـَإِنـَّکُمـٰانـٰاصِرآنِ یـَآمَوْلآنـٰایـَاصـآحـِبَ‌الـزَّمـٰآنِ، الْغـَوْثَ‌الْغـَوْثَ‌الْغـَوْثَ،أَدْرِڪْنـِۍ‌أَدْرِڪْنـِۍ‌‌ أَدْرِڪْنـِۍ، السـَّآعـَةَ‌السـَّآعـَةَ‌السـَّآعـَةَ‌،الْعـَجـَلَ‌الْعـَجـَلَ‌ الْعـَجـَلَ، یـَاأَرْحـَمَ‌الـرَّآحـِمِینَ‌،بـَحـَقِّ‌مُحـَمَّدٍ‌وَآلـِهِ‌ الطَّآهـِرِینَ...!
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
_
وأنَا أبحَثُ‌ عنِّي ، وَجَدْتُكَ🤍!' در پیِ خودم بودم و تو را یافتم💕.. › ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ 「➜• @sajad110j
دوتا پسر دهه هشتادی یه کانال زدن برای کمی حرف دل😇✋🏻 و شاید نشون دادن گوشه ای خرابکاری هاشونننننن😔😂 https://eitaa.com/joinchat/3821404953C0d24bfd04e فقط کل کل های محمد حسین تو ناشناسااا😒🔪😂 اخوی اندکی صبور باش خوووو😔😂
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
ممد داداش واقعا از سنت خجالت نمی‌کشی؟😒🔪 خیر سرت معلمیییی 🦦😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کینه ‌دارد‌ ز محبان ‌علی ‌قوم ‌یهود یک‌تنه ‌خیبرشان ‌را‌ به ‌فنا ‌داده‌ علیﷻ!
امشب یه دقیقه بیشتر عذاب وجدان درس نخوندن دارم🤣