eitaa logo
﴿ ســلاݦ ۱۴۰۴ ﴾
98 دنبال‌کننده
1هزار عکس
129 ویدیو
0 فایل
‌‌﷽️کـارے از انجـمݩ باۼ گرڊو نکتـه هایی براے تفڪر و ټـدبر ️مختصـر ۆ مفـیـد 🔻نشآنۍ باݞ https://eitaa.com/joinchat/893845586Cdbed134827 🔻ݩمایشـگاه باۼ https://eitaa.com/joinchat/3109486626C599256fa61 ▪️ځمایـت مـان ڪنیـد ڪه ید اللّه مـع الجـماعة
مشاهده در ایتا
دانلود
○از ماست ڪہ بࢪ ماست ° _نهم ربیع @salam1404』 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡زمان زمان شروع زعامت مهدێ است ♡غدیࢪ دوم شیعہ ، امامت مهدێ است 『@salam1404』 🌸
شازده کوچولو: یعنی گل منم یه گل معمولی مثل شماهاست؟! آخه اون بهم گفت تنها نمونه از نوع خودش تو کل دنیاست. روباه: اما اون یه گل معمولی نیست گل توست. زمانی که صرف گلت کردی اون رو انقد مهم میکنه...✨ @salam1404』 ☘
یکی نبود‌. یکی بود. یه جنگلی بود که درختای بزرگی داشت. زیر درختا یه شهری بود. بابا سنجابه اومد خونه. بچه سنجاب به مامانش گفت: (از من سوال کرد. مامان اون قهوه‌ای ها چیه سنجاب تو سبدش جمع میکنه؟ گفتم: اونها بلوطه) ادامه داد. بچه سنجاب به مامانش گفت: مامان بشقاب موش کوچولو که برامون پنیر آورده رو بلوط بریز من ببرم براشون. قصهِ ما بسر رسید کلاغه به خونشون رسید. (قصه‌ي دختر 5 ساله با توجه به تصویر خواستم برایش داستان بگوید.) 『@salam1404』 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡داࢪند ضࢪر مێ ڪنند مࢪدم دنیا بێ تـو...♥️ 『@salam1404』 🍂
🔸قدرت تخیل محسن همراه مادرش به خانه‌ی خاله رفت. کتاب رنگ آمیزی‌اش را هم با خود برد و رنگ آمیزی پینوکیو را به پسر خاله‌اش مجید نشان داد. مجید خندید و گفت: -اشتباه رنگ آمیزی کردی. ساعت چهار کارتون نشون میده. ببین توی تلوزیون رنگی ما چه رنگیه. محسن گفت: ولی تلوزیون سیاه و سفید ما همین جوری نشون میده. مجید دوباره خندید و گفت: -تلوزیون سیاه و سفید که رنگ‌ها رو نشون نمیده. محسن نگاهش کرد و گفت: -پس چرا من رنگ‌ها رو می‌بینم؟ مجید ساعت چهار تلوزیون رنگی را روشن کرد. صفحه‌ی تلوزیون را نشان داد و گفت: -ایناهاش، ببین. پینوکیو چه رنگیه. تو اشتباه لباسهاش رو رنگ کردی. محسن چشمهایش گرد شد و پرسید: -هر جلسه همین رنگی لباس می‌پوشه؟ مجید کنار محسن نشست و موهای او را به هم زد. -بله که همین رنگی می‌پوشه. محسن اخم کرد و گفت: -پینوکیوی تلوزیون شما کثیفه. حمام نمی‌ره. پینوکیوی تلوزیون ما هر هفته حموم می‌ره و لباساش رو عوض می‌کنه. آرمینه آرمین 『@salam1404』 🍂
﴿ ســلاݦ ۱۴۰۴ ﴾
🔸قدرت تخیل محسن همراه مادرش به خانه‌ی خاله رفت. کتاب رنگ آمیزی‌اش را هم با خود برد و رنگ آمیزی پین
🔶ماکارونیِ حلزونی سینا جلوی قفسه‌ی کتاب‌ها ایستاد. گفت:«من از این کتاب‌ها می‌خواهم.» مادر به کتاب‌ها نگاه کرد:«کدام کتاب؟» سینا انگشتش را روی عکس پینوکیو گذاشت. گفت:«همین که توی کارتون بود.» مادر کتاب را برداشت و نگاه کرد. گفت:«این کتاب برای سن شما نیست. برای نوجوان نوشته شده.» سینا ابروهایش را توی هم کرد. دست به سینه ایستاد. گفت:«من کارتون آن را دیدم؛ همین کتاب را می‌خواهم.» مادر کتاب را سرجایش گذاشت. گفت:«اگر کتابِ این داستان را برای خردسال دیدیم؛ می‌گیریم.» سینا ابروهایش را بالا انداخت. گفت:«من همین را می‌خواهم.» مادر کنار او نشست. دستش را روی شانه‌ی او گذاشت. گفت:«ما برای چی به فروشگاه آمدیم؟» سینا به اطرافش نگاه کرد. گفت:«او...م، خواستیم برای ناهار خرید کنیم.» مادر آهسته گفت:«مگر قرار نبود ماکارونیِ فرم‌دار را شما انتخاب کنی؟» سینا خندید و گفت:«فرم‌دار نه، حلزونی.» به طرف قفسه‌ی ماکارونی دوید. سرجایش ایستاد. برگشت و گفت:«ولی آن کتاب را می‌خواهم.» مادر بلند شد. لبخند زد و گفت:«این‌بار برای وسایلِ غذا آمدیم؛ بار دیگر برای کتاب خریدن می‌آییم.» سینا سرش را به راست کج کرد. به طرف قفسه‌ی ماکارونی‌ها دوید. @salam1404』 ☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا