♡•°
۴دی
۹دی
۱۳دی
ماهی که درس شهادت، بصیرت، ایثار و مقاوت میده
ماهی که نشون دهنده ی امتداد روحیه ی انقلابیه
"مهرگان"
ʲᵒᵛᶦⁿ↯°♡-
『 @salam1404 』🌱
.
"وَسَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَی مُنْقَلَبٍ ینْقَلِبُونَ"
و آنان که ظلم و ستم کردند به زودی خواهند دانست که به چه کیفرگاهی باز میگردند!
.
هدایت شده از هنر مجاهد
دین من انسانیت است
من آدم دینداری نیستم.
دین من انسانیت است.
اگر چند بمب صوتی منفجر شود و همه مردم شهر بترسند، برای من اهمیتی ندارد چون دین من انسانیت است. من نگرانم لاک پشت های پوزه عقابی سواحل جنوب توسط ماهی ها بزرگ تر مقرض نشوند.
اگر بمب های خوشه ای روی سر مردم ریخته شود، من ناراحت نمی شوم. باید به فکر سگ های ولگرد کنار خیابان باشم که گرسنه نمانند چون دین من انسانیت است.
اگر بمب های فسفری گوشت و پوست آدم ها را ذوب کند، برای من مهم نیست. کسی که دین انسانیت را انتخاب کرده باید به فکر خورده نشدن تخم های فلامینگوها توسط روباه ها باشد.
اگر بمب های ساچمه ای بدن مادرها و بچه ها را سوراخ سوراخ کند، چیز خاصی نیست. طرفداران دین انسانیت باید غصه ی گربه هایی را بخورند که شامپوی مخصوص شان را پیدا نکرده اند.
هر کسی با من هم عقیده نیست، بویی از انسانیت نبرده است.
دین من انسانیت است.
دین انسانیت یعنی به فکر هر جانداری باشی به جز انسان.
من آدم دینداری نیستم.
#کرمان
#ایران_تسلیت
عضو شوید
@hibook
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡
ویدیومپینگ «کرمان تسلیت» روی برج آزادی
ʲᵒᵛᶦⁿ↯°♡-
『 @salam1404 』🕯
🍀
صاحبدلی را گفتند:
بدین خوبی که آفتابست، نشنیدهایم که کس او را دوست گرفته است و عشق آورده.
گفت:
برای آنکه هر روز میتوان دید مگر در زمستان که محجوبست و محبوب.
📚گلستان سعدی
باب دوم حکایت بیست و هشتم
ʲᵒᵛᶦⁿ↯°♡-
『 @salam1404 』🌱
🍀
نقل است که شیخ گفت:
آن کار که بازپسینِ کارها میدانستم
پیشینِ همه بود
و آن رضای والده [مادر] بود.
📚تذکرة_الاولیاء_عطار
#حکایت
°🌱-
『 @salam1404 』
🌴
پدر:علی پسرم کار می کنم که پول در بیارم، اون وقت می تونیم خونه بخریم ، ماشین بخریم…
علی: بابا واسه زهرا هم کفش می خری؟
#دیالوگ
#بچههای_آسمان
°🌱-
『 @salam1404 』
شَهْرُ رَجَب شَهْرُ
مُبَدّلَالسَیّئاتبالحَسَناتاست
#حلولماهرجبمبارک
ʲᵒᵛᶦⁿ↯°♡-
『 @salam1404 』🌱
بر مردم زمانی می آید که امامشان از منظر آنان غايب می شود. خوشا به حال آنان که در آن زمان در امر ما ثابت بمانند.
ʲᵒᵛᶦⁿ↯°♡-
『 @salam1404 』🌱
🌹
بر مردم زمانی می آید که امامشان از منظر آنان غايب می شود. خوشا به حال آنان که در آن زمان در امر ما ثابت بمانند.
ʲᵒᵛᶦⁿ↯°♡-
『 @salam1404 』🌱
❤️
علیک السلام يا باقر العلوم
°🌱-
『 @salam1404 』
#عیدی
به قول مان عمل کردیم❣️
#تقویتمهارتحلمسئلهکودکان
مطالعه #رایگان کتاب «داستان بزرگترین مشکل» در فراکتاب:
www.faraketab.ir/b/193508?u=152412
#معرفیکتاب
مهمانی بزرگ شروع شده ولی علی همه فکرش دنبال بزرگترین مشکل است
به او کمک کنید بزرگترین مشکل را پیدا کند.
با کمک هم می توانیدآن را حل کنید.
هدایت شده از هنر مجاهد
#عیدی
به قول مان عمل کردیم❣️
#تقویتمهارتحلمسئلهکودکان
مطالعه #رایگان کتاب «داستان بزرگترین مشکل» در فراکتاب:
www.faraketab.ir/b/193508?u=152412
#معرفیکتاب
مهمانی بزرگ شروع شده ولی علی همه فکرش دنبال بزرگترین مشکل است
به او کمک کنید بزرگترین مشکل را پیدا کند.
با کمک هم می توانیدآن را حل کنید.
💚
صلی الله علیک یا ابالحسن ایها الهادی النقی و رحمة الله و برکاته
ʲᵒᵛᶦⁿ↯°♡-
『 @salam1404 』🌱
「🌷」
امام هادی عليه السلام:
به دستان مهدی (عج) تمام اختلافها از زمین خواهد رفت و نعمت برهمه تمام خواهد شد.
الهدایه الکبری ص ۳۶۳
ʲᵒᵛᶦⁿ↯°♡-
『 @salam1404 』🌱
「🌸」
رنجوری را گفتند: دلت چه میخواهد؟
گفت: آنکه دلم هیچ نخواهد.
📚گلستان سعدی
حکایت هفتم باب سوم
ʲᵒᵛᶦⁿ↯°♡-
『 @salam1404 』🌱
✨
خیری که در پِیِ آن آتش باشد، خیر
نخواهد بود. و شـری که در پـس آن
بهشت است، شرّ نخواهد بود. و هـر
نعمتی بی بهشت ناچیز است، و هـر
بلایی بی جهنّم، عافیت است.
- شناخت خوبیها و بدیها
نهجالبلاغه حکمت ۳۸۷
ʲᵒᵛᶦⁿ↯°♡-
『 @salam1404 』🌱
هدایت شده از خالقی
شیرهای گرسنه و بویِ خوش
شیر قهوهای دور قفس چرخید. نعرهای کشید و گفت: «پس چرا غذای ما را نمیآورند؟ آن آدمی که غذا میآورد، کجاست؟»
شیر زرد سر جایش نشست. گفت: «آنجا را ببین، همان آدم است.»
شیر قهوهای به سمت آدم برگشت. او با چند نفر حرف میزد. شیر قهوهای ابروهایش را توی هم کرد. گفت: «چه میگوید؟ غذای ما کجاست؟»
شیر زرد بینیاش را چین داد. گفت: «بو کن... این بو برایت آشنا نیست؟»
شیر قهوهای پایش را زمین کوبید. گفت: «من هیچ بوی گوشتی حس نمیکنم؟ منظورت این است که این آدمها را بخوریم؟»
شیر زرد نعرهای کشید. گفت: «اه... درست بو کن، این بو چقدر آشناست، یادم نمیآید بوی چیست!»
شیر قهوهای نعره کشید و دور قفس چرخید. گفت: «من چند روز است چیزی نخوردم، بویی حس نمیکنم. فقط غذا میخواهم. اگر آن آدم نزدیک قفس شود، همان را میخورم.»
شیر زرد ابروهایش را بالا برد. گفت: «نگاه کن، دارند سمت ما میآیند. پس آماده باش که آدم بخوریم.»
شیرها به در قفس خیره شدند. در باز شد. مردی توی قفس آمد. در قفس را پشتش بستند. شیر قهوهای نعرهی بلندی کشید. گفت: «بهبه غذا»
به سمت مرد دوید. ناگهان سر جایش ایستاد. شیر زرد گفت: «تو هم بو را حس کردی؟»
شیرها نزدیک مرد ایستادند. شیر قهوهای یالش را به مرد مالید. شیر زرد دور مرد چرخید. سرش را مقابل مرد پایین برد. گفت: «میدانیم آدمی که این بوی خوش را میدهد، نباید بخوریم. از دیدن شما خوشحالیم.»
مرد دستی بر سر آنها کشید و از قفس بیرون رفت. شیرها آرام سر جایشان نشستند و به مرد نگاه کردند.
✍🏻 خالقی