هدایت شده از ســلام بـࢪ شـهــید
🕌 سلام صبح گاهی محضر اربابمون
📿 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. 📿.
@salam_bar_shahid
صبحتان حسینی
☘️ سلام بر ابراهیم ☘️
💥قسمت یازدهم : شکستن نفس
✔️راوی : جمعي از دوستان شهيد
🔸باران شديدي در #تهران باريده بود. خيابان 17 شهريور را آب گرفته بود. چند پيرمرد ميخواستند به سمت ديگر خيابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهيم از راه رسيد. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پيرمردها، آنها را به طرف ديگر خيابان برد.
🔸ابراهيم از اين کارها زياد انجام ميداد. هدفي هم جز شکستن #نفس خودش نداشت. مخصوصاً زماني که خيلي بين بچه ها مطرح بود!
٭٭٭
🔸همراه ابراهيم راه ميرفتيم. عصر يک روز تابستان بود. رسيديم جلوي يک کوچه. بچه ها مشغول #فوتبال بودند به محض عبور ما، پسر بچه اي محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقيم به صورت ابراهيم خورد. به طوري که #ابراهيم لحظه روي زمين نشست. صورت ابراهيم سرخ سرخ شده بود.
🔸خيلي عصباني شدم. به سمت بچه ها نگاه كردم. همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند. ابراهيم همينطور که نشسته بود دست کرد توي ساك خودش. پلاستيک #گردو را برداشت. داد زد: بچه ها کجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد!
🔸بعد هم پلاستيک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت كرديم. توي راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه کاري بود!؟
گفت: بنده هاي خدا ترسيده بودند. از قصد که نزدند. بعد به بحث قبلي برگشت و موضوع را عوض کرد! اما من ميدانستم انسانهاي بزرگ در زندگيشان اينگونه عمل ميکنند.
٭٭٭
🔸در باشگاه #كشتي بوديم. آماده ميشديم براي تمرين. ابراهيم هم وارد شد. چند دقيقه بعد يکي ديگر از دوستان آمد. تا وارد شد بي مقدمه گفت: ابرام جون، تيپ وهيکلت خيلي جالب شده! تو راه كه مي اومدي دو تا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف ميزدند!
🔸بعد ادامه داد: شلوار و پيراهن #شيك كه پوشيدي، ساک ورزشي هم که دست گرفتي. کاملاً مشخصه ورزشکاري!
به ابراهيم نگاه كردم. رفته بود تو فكر. #ناراحت شد! انگار توقع چنين حرفي را نداشت.
🔸جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهيم را ديدم خنده ام گرفت! پيراهن بلند پوشيده بود و شلوار گشاد!
به جاي ساك ورزشي لباسها را داخل کيسه پلاستيكي ريخته بود! از آن روز به بعد اينگونه به باشگاه مي آمد!
بچه ها ميگفتند: بابا تو ديگه چه جور آدمي هستي؟!
ما #باشگاه ميایيم تا #هيکل ورزشکاري پيدا کنيم. بعد هم لباس تنگ بپوشيم. اما تو با اين هيکل قشنگ و رو فُرم، آخه اين چه لباسهائيه که ميپوشي؟!
🔸ابراهيم به حرفهاي آنها اهميت نميداد. به دوستانش هم توصيه ميکرد که: اگر ورزش براي خدا باشد، ميشه #عبادت. اما اگه به هر نيت ديگه اي باشه ضرر ميکنين.
٭٭٭
🔸توي زمين چمن بودم. مشغول فوتبال. يکدفعه ديدم ابراهيم در كنار سكو ايستاده. سريع رفتم به سراغش. سلام کردم و با #خوشحالي گفتم: چه عجب، اين طرفها اومدي؟!
مجله اي دستش بود. آورد بالا و گفت: عکست رو چاپ کردن!
🔸از خوشحالي داشتم بال در مي آوردم، جلوتر رفتم و خواستم مجله را ازدستش بگيرم.
دستش را كشيد عقب و گفت: يه شرط داره!
گفتم: هر چي باشه قبول
دوباره گفت: هر چي بگم قبول ميکني؟
گفتم: آره بابا قبول. مجله را به من داد. داخل صفحه وسط، عکس قدي و بزرگي از من چاپ شده بود. در كنارآن نوشته بود: «پديده جديد فوتبال جوانان » و کلي از من تعريف کرده بود.
کنار سكو نشستم.
🔸دوباره متن صفحه را خواندم. حسابي مجله را ورق زدم. بعد سرم را بلند کردم و گفتم: دمت گرم ابرام جون، خيلي خوشحالم کردي، راستي شرطت چي بود!؟
آهسته گفت: هر چي باشه قبول ديگه؟
گفتم: آره بابا بگو، کمي مکث کرد و گفت: ديگه دنبال فوتبال نرو!!
خوشکم زد. با چشماني گرد شده و با تعجب گفتم: ديگه فوتبال بازي نکنم؟! يعني چي، من تازه دارم مطرح ميشم!!
گفت: نه اينکه بازي نکني، اما اينطوري دنبال فوتبال حرفه اي نرو. گفتم: چرا؟!
جلو آمد و #مجله را از دستم گرفت. عکسم را به خودم نشان داد و گفت:
🔸اين عکس رنگي رو ببين، اينجا عکس تو با لباس و شورت ورزشيه. اين مجله فقط دست من و تو نيست. دست همه مردم هست. خيلي از دخترها ممکنه اين رو ديده باشن يا ببينن.بعد ادامه داد: چون بچه مسجدي هستي دارم اين حرفهارو ميزنم. وگرنه کاري باهات نداشتم. تو برو اعتقادات رو قوي کن، بعد دنبال #ورزش حرفه اي برو تا برات مشکلي پيش نياد.بعد گفت: کار دارم، خداحافظي کرد و رفت.
🔸من خيلي جاخوردم. نشستم و کلي به حرف هاي ابراهيم فکر کردم. از آدمي که هميشه شوخي ميکرد و حرف هاي عوامانه ميزد اين حرفها بعيد بود.هر چند بعدها به سخن او رسيدم. زماني که ميديدم بعضي از بچه هاي #مسجدي و نمازخوان که #اعتقادات محکمي نداشتند به دنبال ورزش حرفه اي رفتند و به مرور به خاطر جوزدگي و... حتي نمازشان را هم ترک کردند!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━╮
@salam_bar_shahid
╰━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━
🔴 عارفی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازه اش همه جا پیچیده بود. روزی به آبادی دیگری رفت
عابد به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت.
مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟ گفت: نه. گفت: فلان عابدبود، نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم،
عابد قبول نکرد.
نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد، وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟
عابد: دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی نان دادی!
🌹امام جعفرصادق(عليهالسلام):
عمل خالص آن عملی است که دوست نداری درباره آن، احدی جز خدای سبحان از تو تعريف و تمجيد کند.
📚 اصول کافی، ج 3، ص 26
︻︻︻︻︻︻︻
⛅️ أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج ⛅️
╲\╭┓
╭❤️🇮🇷💚 @salam_bar_shahid
┗╯\╲
ایـݩ قــصّہ کمےدگـر بـہ سـر مےآید...✨
آن یـار کہ رفتہ از سفـر مےآید...💚
با پـرچـم سـرخ و ذوالـفقـار حـیـدر...🍃
با سـیـصـد و سیــزده نفـر مےآید...✨🌷
#اݩٺظار_فـرج...🌙✨
#اَللّٰهُمَ_عَجِݪْ_لِوَݪیٖڪَ_اݪْفَرَجْ...
@salam_bar_shahid
✨❤️✨❤️✨❤️✨❤️
🕌 سلام صبح گاهی محضر اربابمون
📿 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. 📿.
@salam_bar_shahid
صبحتان حسینی
☘️ سلام بر ابراهیم ☘️
💥قسمت دوازدهم : يدالله
✔️راوی : سيد ابوالفضل كاظمي
🔸ابراهيم در يکي از مغاز ههاي #بازار مشغول کار بود. يك روز #ابراهيم را در وضعيتي ديدم که خيلي تعجب کردم!
دو کارتن بزرگ اجناس روي دوشش بود. جلوي يک مغازه،کارتنها را روي زمين گذاشت.
🔸وقتي کار تحويل تمام شد، جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابرام براي شما زشته، اين کار باربرهاست نه کار شما!
نگاهي به من کرد و گفت: #کار که عيب نيست، بيکاري عيبه، اين کاري هم که من انجام ميدم براي خودم خوبه، مطمئن ميشم که هيچي نيستم. جلوي غرورم رو ميگيره!
🔸گفتم: اگه کسي شما رو اينطور ببينه خوب نيست، تو ورزشكاري و... خيلي ها ميشناسنت. #ابراهيم خنديد وگفت: اي بابا، هميشه كاري كن كه اگه #خدا تو رو ديد خوشش بياد، نه مردم.
٭٭٭
🔸به همراه چند نفر از #دوستان نشسته بوديم و در مورد ابراهيم صحبت ميكرديم.
يكي از دوستان كه ابراهيم را نميشناخت تصويرش را از من گرفت و نگاه كرد. بعد با تعجب گفت: شما مطمئن هستيد اسم ايشون ابراهيمه!؟
با تعجب گفتم: خُب بله، چطور مگه؟!
🔸گفت: من قبلاً تو #بازار سلطاني مغازه داشتم. اين آقا ابراهيم دو روز در هفته سَر بازار مي ايستاد. يه كوله #باربري هم مي انداخت روي دوشش و بار ميبرد. يه روز بهش گفتم: اسم شما چيه؟
گفت: من رو #يدالله صدا كنيد!
🔸گذشت تا چند وقت بعد يكي از دوستانم آمده بود بازار، تا ايشون رو ديد با تعجب گفت: اين آقا رو ميشناسي!؟
گفتم: نه، چطور مگه!
گفت: ايشون #قهرمان واليبال و كشتيه، آدم خيلي باتقوائيه، براي شكستن نفسش اين كارها رو ميكنه. اين رو هم برات بگم كه آدم خيلي بزرگيه! بعد از آن ماجرا ديگه ايشون رو نديدم!
🔸صحبتهاي آن آقا خيلي من رو به فكر فرو برد. اين ماجرا خيلي براي من عجيب بود. اينطور مبارزه كردن با #نفس اصلاً با #عقل جور در
نمي آمد
٭٭٭
🔸مدتي بعد يكي از دوستان #قديم را ديدم. در مورد كارهاي ابراهيم صحبت ميكرديم. ايشان گفت: قبل از انقلاب. يك روز ظهر آقا ابرام آمد دنبال ما. من و برادرم و دو نفر ديگر را برد چلوكبابي، بهترين #غذا و سالاد و نوشابه را سفارش داد.خيلي خوشمزه بود. تا آن موقع چنين غذائي نخورده بودم. بعد از غذا آقا #ابراهيم گفت: چطور بود؟
گفتم: خيلي عالي بود. دستت درد نكنه، گفت: امروز صبح تا حالا توي بازار باربري كردم. خوشمزگي اين غذا به خاطر زحمتيه كه براي پولش كشيدم!!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━╮
@salam_bar_shahid
╰━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━
💠حدیث روز💠
💎قال رسولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم :
💐 جلوسُ المَرءِ عِندَ عِيالِهِ أحَبُّ إلَى اللّهِ تَعالى مِنِ اعتِكافٍ في مَسجدي هذا؛💚
💐نشستن مرد در كنار خانوادهاش، نزد خداوند متعال، دوست داشتنىتر از اعتكاف در اين مسجد من است.💚
📚 تنبيه الخواطر : ج ٢ ص ١٢٢
━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━╮
@salam_bar_shahid
╰━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━
#دلنوشته
✨رفاقت مثل یک هنره.
باید رفت و یاد گرفت و تمرین ڪرد.
✨هر ڪسی نمی تونه ادعا ڪنه رفاقتو بلد هستم.
✨شهدا به حق رسم رفاقت را خیلی خوب بلد بودند و یه رفیق واقعی بودند و هستند.
رفیق شهیدم #ابراهیم_هادی
🍃
🌸🍃 @salam_bar_shahid
امام حسن علیه السلام میفرمایند:
مَن عَبَدَ الله عَبَّدَ الله لَهُ کُلَ شَی ء
هرکس بنده خدا شود و اورا بندگی کند خداوند هرچیزی را بنده اوکند.
📙مجموعه ورام،ج۲،ص۱۰۸
گاهی ما شاید خودمان ببینیم یا شنیده و خوانده ایم که فلان حیوان وحشی در برابر فرد متقی آرام و رام شده است در حالیکه فرد دیگری باشد اورا لت و پار میکند، این نمونه کوچکی از مصداق و نمونه این حدیث هست.
📲 @salam_bar_shahid
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت سیزدهم : حوزه حاج آقا مجتهدي
✔️راوی : ايرج گرائي
🔸سالهاي آخر، قبل از #انقلاب بود. #ابراهيم به جز رفتن به بازار مشغول فعاليت ديگري بود.
تقريباً کسي از آن خبر نداشت. خودش هم چيزي نميگفت. اما كاملاً رفتار واخلاقش عوض شده بود. ابراهيم خيلي معنويتر شده بود. صبحها يک پلاستيک مشكي دستش ميگرفت و به سمت بازار ميرفت. چند جلد #کتاب داخل آن بود.
🔸يكروز با موتور از سر خيابان رد ميشدم. ابراهيم را ديديم. پرسيدم: داش ابرام کجا ميري؟!
گفت: ميرم بازار. سوارش کردم، بين راه گفتم: چند وقته اين پلاستيک رو دستت ميبينم چيه!؟ گفت: هيچي کتابه!
بين راه، سر کوچه نائب السلطنه پياده شد. خداحافظي کرد و رفت. تعجب کردم، محل کار ابراهيم اينجا نبود. پس کجا رفت!؟
🔸با كنجكاوي به دنبالش آمدم. تا اينکه رفت داخل يك مسجد، من هم دنبالش رفتم. بعد در کنار تعدادي جوان نشست و کتابش را باز کرد.
فهميدم دروس حوزوي ميخونه، از #مسجد آمدم بيرون.
🔸از پيرمردي که رد ميشد سؤال کردم: ببخشيد، اسم اين مسجد چيه؟ جواب داد: حوزه حاج آقا مجتهدي با تعجب به اطراف نگاه کردم. فکر نميکردم ابراهيم #طلبه شده باشه. آنجا روي ديوار حديثي از #پيامبر نوشته شده بود: «آسمانها و زمين و فرشتگان، شب و روز براي سه دسته طلب آمرزش ميکنند: علماء ،کسانيکه به دنبال #علم هستند و انسانهاي با سخاوت .»
🔸شب وقتي از زورخانه بيرون ميرفتم گفتم: داش ابرام حوزه ميري و به ما چيزي نميگي؟
يکدفعه باتعجب برگشت و نگاهم کرد. فهميد دنبالش بودم. خيلي آهسته گفت: آدم حيفِ عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابيدن بکنه. من طلبه رسمي نيستم. همينطوري براي استفاده ميرم، عصرها هم ميرم بازار ولي فعلاً به کسي حرفي نزن.
🔸تا زمان #پيروزي انقلاب روال کاري ابراهيم به اين صورت بود. پس از پيروزي انقلاب آنقدر مشغوليتهاي ابراهيم زياد شد که ديگر به کارهاي قبلي نميرسيد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━╮
@salam_bar_shahid
╰━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━
🌹بسم الله الرحمن الرحیم
#تبرّج_با_چادر
امروزه متاسفانه علاوه بر بی حجابی و بدحجابی معضل دیگری نیز به آنها اضافه شده که تبرج و خودنمایی با چادره!
برخی عزیزان وقتی این بحث پیش میاد اصلا قبول نمیکنند و زیر بار نمیروند و ادعا میکنن این دیگه افراط کاریه!!
برخی ها میگن ای کاش همه اصلا چادری بودن ولی مثل اینا میشدن!!
عزیز من دین ما دین زور و اجبار نیست دین منطقه دین عقل و تفکر و اندیشه هست.
شمایی که چادر رو انتخاب کردی حتما باید از روی عقل و اندیشه باشه و فلسفه چادر و حجاب رو فهمیده باشی تا حجاب و چادر رو انتخاب کنی!
این خودنمایی ها نشان میدهد طرف هنوز فلسفه حجاب و چادر رو یا کلا نفهمیده یا کم فهمیده! چون اگه فلسفشو بفهمه که چادر و حجاب برای این هست که نامحرم ذره ای به تو دلگرمی و رغبت پیدا نکند دیگر این خودنمایی ها دیده نمیشود.
اسلام دین زور نیس ،به زور نمیگه حجاب داشته باش پس مجبور نیستن عده ای چادر پوشیده و خودنمایی کنن ولی دین ما دین منطقه و دین تفکر،لذا باید روی این حجاب و فلسفش فکر کرد و با منطق و عقل به آن رسید🙏
مدیر کانال(طلبه تبریزی)
#تبرج_حجاب
#حجاب_آمریکایی
کپی همراه لینک کانال موردی نداره🙏
✔️ @salam_bar_shahid
🔹 شیخ رجبعلی خیاط:
👈 بطری وقتی پر است و میخواهی خالیاش کنی، خمش میکنی. هر چه خم شود خالیتر میشود. اگر کاملاً رو به زمین گرفته شود سریعتر خالی میشود.
💠 دل آدم هم همین طور است، گاهی وقتها پر میشود از #غم، از غصه، از حرفها و طعنههای دیگران.
👌 قرآن میگوید: "هر گاه دلت پر شد از غم و غصهها، خم شو و به خاک بیفت "
✅این نسخهای است که خداوند برای پیامبرش پیچیده است: "ما قطعاً میدانیم و اطلاع داریم، دلت میگیرد، به خاطر حرفهایی که میزنند. سر به سجده بگذار و خدا را تسبیح کن"
📚سوره حجر، آیه ۹۸
#لحظه_ای_قرآن
تا میتونین منتشر کنین🙏
🍃
🌺🍃 @salam_bar_shahid
➕️دیر فهمیدیم آقا چه گفتی ولی باز هم خیلی دیر نیست ان شاءالله در پای صندوق های رای نشان میدهیم که کلامت را گرچه دیر شد ولی عمل کردیم
#انتخاب_ولایی
#پشتیبانی_ولایت
💠 @salam_bar_shahid 💠
هدایت شده از ســلام بـࢪ شـهــید
اَللهــمَ عَجِــــل لِـولیـِڪَ الــفَـرج🌸🌱
اَللهــمَ الـرزُقـــنا شَهـــادتَ فِـــے سَبیــلِڪ☘
اَللهــمَ الـرزُقـــنا زیـارَتـــَ الحُسَیــــن🥀
اَللهــمَ الـرزُقـــنا شَــفاعَـــةَ الـحُسَیـــــن🌹🍃
الهــــــے آمیـــــن❤️
رفقـا قبــل خــواب وضـــو یـادمـــوݩ نــره🦋
شبتـــــــوݩ مهــــــدوے🌙
🦋♥️🦋 @salam_bar_shahid