دعایعهد۩اباذرحلواجی.mp3
5.18M
📜 دعای عهد امام زمان (عج)
🎙 با نوای اباذر حلواجی
💚هجدهمین روز ختم؛ هدیه می کنیم خدمت حضرت بی بی حیات علیه السلام دختر امام موسی کاظم 💚
التماس دعا عزیزان ❤️
#بهکانال_سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین_بپیوندید
🆔@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 ای آرزوترین بهار
🎤 حامد جلیلی
🏷 #امام_زمان_عج #صوت_مهدوی
#انتظار #ظهور
🌤 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🌤
🆔@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر امام زمانت رو دوست داری؟!
میدونی چقد برات دعا میگنند؟
حتی برای منی که گنه کارم .....
دعای امام زمان علیه السلام برای گناه کاران...
🌤 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🌤
🆔@salamalaaleyasiin
استادپناهیانمیفرمودند:
اگربیقرارِ #امام_زمان هستیداین
نشانھیِسلامتےروحےشماست!
+ چقدر روحت سلامته؟(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
± میشہ امامزمان(؏ـج)رو دید ؟!!
#السلامعلیڪیاصاحبالزمانعج🌼🌿@salamalaaleyasiin
🌠☫﷽☫🌠
ذكر يا رئوف و يا رحيم
🔻امام رضا (ع) نقل می کنند که پدرم #امام_کاظم (ع) را در خواب دیدم که فرمودند:
اگر بلا و گرفتاری بسیار شد ذکر یا رَئوفُ یا رَحیم را زیاد بگویید”.
امام رضا (ع) همچنین به این نکته اشاره می کنند آنچه را که در خواب از پدرم دیدم، مانند آنچه است که در بیداری از ایشان شنیده ام و از این نظر، تفاوتی ندارد.
از یکی از بزرگان هم نقل شده که وقتی به حرم امام هشتم (ع) رفتید، ذکر یا رَئوفُ یا رَحیم را به تعداد اسم #امام_رضا به حروف ابجد یعنی هزار و یک مرتبه، با خود تکرار کنید.
@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠
🎥سعودیها فهمیدهاند که کلید ثبات خاورمیانه در دست تهران است
▪️کارشناس صهیونیست:پیش از بهار عربی، عربستان سعودی به سوریه پیشنهاد داد تا در صورت کاهش روابط و قطع اتحاد با ایران در بازسازی سوریه کمک کند. سوریها این پیشنهاد را رد کردند و با شروع بهار عربی، عربستان، امارات و دیگر کشورها وارد نبرد علیه نظام سوریه شدند.
▪️سعودیها نتوانستند در هیچ کشوری سلطه خود را اعمال کنند به همین خاطر آتشبس اعلام کردند.
#ایران_قوی با
#لبیک_یا_خامنه_ای
نائب بر حق #امام_زمان
╭🌺🍂🍃
🇮🇷
@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بچهکش نباشید‼️
⭕️ چه بسا این بچه.ای را که تکه تکه کردید، فردا یک مرجع تقلید، مخترع یا نویسنده بینظیر میشد.
🔰#حجت_الاسلام_انصاریان
🌤 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🌤
🆔@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼مصادیق موسیقی حرام🔥
⁉️موسیقی حرام چیست؟
🔻آیا ما موسیقی حرام را می شناسیم؟
⭕️پیشنهاد دانلود 👌👌
💠 #استاد_محمدی_نژاد
#موسیقی #موسیقی_حرام
🆔@salamalaaleyasiin
کانال عشاق الحسین_۲۰۲۳_۰۴_۲۶_۱۱_۳۰_۱۴_۹۰۲.mp3
7.28M
📆سالروز ورود حضرت مسلم به کوفه🩸
✍🏻بنویسید مرا یار اباعبدالله ....
🎙#حاج_سید_مجید_بنی_فاطمه
🆔@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلمی از دعای شب قدر و لحظه شهادت آیت الله سلیمانی و تصویری پس از شهادت
┅🆔@salamalaaleyasiin
🔴 #ایمان_بی_فایده
♦️امام خامنه ای: مشکل افرادی که درتاریخ نقش خود را درست ایفاء نمیکنند بی ایمانی نیست، #عدم_لحظه_شناسی است، #لحظه را باید شناخت، نیاز را باید دانست
♦️اگر کوفیان خصوصاً توّابین که دلهاشان پر از ایمان به امام حسین بود در هنگام ورود جناب مسلم به کوفه او را یاری میکردند اوضاع عوض میشد، شناخت نیاز لحظه خیلی مهم است
🔮کانال مرجع گفتمان
#لحظه_شناسی
#ما_اهل_کوفه_نیستیم_علی_تنها_بماند
@salamalaaleyasiin
ازخدآپرسیدم (:
چرآفآسدهآخوشگلترن؟
چرآآدمآیالکیوسیگآریبآحآلترن؟
چرآاونآییکهدیگرآنرومسخرهمیکنن...
بیشترتودلمردممیرن؟
چرآاونآییکهخیآنتمیکنن،
تهمتمیزنن،غیبتمیکنن،
دروغمیگنموفقترن؟
چرآهمیشهبدآبهترن؟!
پرسید (:
پیشمنیآمردم؟
دیگهچیزینگفتم
#امام_زمان
#طریق_الجهاد
🌤 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🌤
🆔@salamalaaleyasiin
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
🌷 #دختر_شینا #پارت_سی_و_هفتم ✅ فصل دهم 💥 سفره را که انداختند و ناهار را آوردند، یکدفعه بغضم ترکی
#دختر_شینا
#پارت_سی_و_هشتم
✅ فصل یازدهم
باورم نمیشد به این سادگی از حاجآقایم، زندادشم، شیرین جان و خانه و زندگیام دل بکنم. گفتم: « من نمیتوانم طاقت بیاورم. دلم تنگ میشود.»اخمهایش تو هم رفت و گفت: « خیلی زرنگی. تو طاقت دوری نداری، آنوقت من چطور دلم برای تو و بچهها تنگ نشود؟! میترسم به این زودی چهار پنج نفر بشوید؛ آنوقت من چهکار کنم؟! »
گفتم: « زبانت را گاز بگیر. خدا نکند. »
آنقدر گفت و گفت تا راضی شدم. یکدفعه دیدم شوخی شوخی راهی همدان شدهام. گفتم: « فقط تا آخر عید. اگر دیدم نمیتوانم تاب بیاورم، برمیگردمها! »
همینکه این حرف را از دهانم شنید، دوید و اسباب اثاثیهی مختصری جمع کرد و گذاشت پشت ژیان و گفت: « حالا یک هفتهای همینطوری میرویم، انشاءاللّه طاقت میآوری. »
قبول کردم و رفتیم خانهی حاجآقایم. شیرین جان باورش نمیشد. زبانش بند آمده بود. بچهها را گذاشتیم پیشش و تا ظهر از همهی فامیل خداحافظی کردیم. بچهها از مادرم دل نمیکندند. خدیجه از بغل شیرین جان پایین نمیآمد. گریه میکرد و با آن زبان شیرینش پشت سر هم میگفت: « شینا، شینا »
هر طور بود از شینا جدایش کردم. سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. صمد آنقدر ماشین را پر کرده بود که دیگر جایی برای خودمان نبود. ژیان قارقار میکرد و جلو میرفت. همدان خیلی با قایش فرق میکرد. برایم همه چیز و همه جا غریب بود. روزهای اول دوری از حاجآقایم بیتابم میکرد. آنقدر که گاهی وقتها دور از چشم صمد مینشستم و هایهای گریه میکردم. این سفر فقط یک خوبی داشت. صمد را هر روز میدیدم. هفتهی اول برای ناهار میآمد خانه. ناهار را با هم میخوردیم. کمی با بچهها بازی میکرد. چایش را میخورد و میرفت تا شب.
کار سختی داشت. اوایل انقلاب بود. اوج خرابکاری منافقین و تروریستها. صمد با فعالیتهای گروهکها مبارزه می کرد. کار خطرناکی بود.
آمدن ما به همدان فایدهی دیگری هم داشت. حالا دوست و آشنا و فامیل میدانستند جایی برای اقامت دارند. اگر خرید داشتند یا میخواستند دکتر بروند، به امید ما راهی همدان میشدند. یا این حساب، اغلب روزها مهمان داشتم.
یک ماه که گذشت. تیمور، برادر صمد، آمد پیش ما. درس میخواند. قایش مدرسهی راهنمایی نداشت. اغلب بچهها برای تحصیل میرفتند رزن – که رفت و برگشتش کار سختی بود. به همین خاطر صمد تیمور را آورد پیش خودمان. حالا واقعاً کارم زیاد شده بود. زحمت بچهها، مهمانداری و کارهای روزانه خستهام میکرد.
آن روز صمد برای ناهار به خانه نیامد. عصر بود.تیمور نشسته بود و داشت تکالیفش را انجام میداد که صدای زنگ در بلند شد.تیمور رفت و در را باز کرد. از پشت پنجره توی حیاط را نگاه کردم.برادرشوهرم، ستار،بود.داشت با تیمور حرف میزد.کمی بعد تیمور آمد لباسش را پوشید و گفت:«من با داداش ستار میروم کتاب و دفتر بخرم.»
با تعجب گفتم:«صمد که همین دیروز برایت کلی کتاب و دفتر خرید.»
تیمور عجله داشت برای رفتن. گفت: « الان برمیگردیم. »شک برم داشت،گفتم:«چرا آقا ستار نمیآید تو؟»
همینطور که از اتاق بیرون میرفت، گفت:«برای شام میآییم.»دلم شور افتاد. فکر کردم یعنی اتفاقی برای صمد افتاده. اما زود به خودم دلداری دادم و گفتم:«نه، طوری نشده.حتماً ستار چون صمد خانه نیست،خجالت کشیده بیاید تو. حتماً میخواهند اول بروند دادگاه صمد را ببینند و شب با هم بیایند خانه.» چند ساعتی بعد،نزدیک غروب،دوباره در زدند. این بار پدرشوهرم بود؛ با حال و روزی زار و نزار.تا در را باز کردم، پرسیدم:«چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!» پدرشوهرم با اوقاتی تلخ آمد و نشست گوشهی اتاق.هر چه اصرار کردم بگوید چه اتفاقی افتاده، راستش را نگفت. میگفت:«مگر قرار است اتفاقی بیفتد؟! دلم برای بچههایم تنگ شده. آمدهام تیمور و صمد را ببینم.»
باید باور میکردم؟! نه،باور نکردم.اما مجبور بودم بروم فکری برای شام بکنم. دلهرهای افتاده بود به جانم که آن سرش ناپیدا.توی فکرهای پریشان و ناجور خودم بودم که دوباره در زدند. به هول دویدم جلوی در. همین که در را باز کردم، دیدم یک مینیبوس جلوی در خانه پارک کرده و فامیل و حاجآقایم و شیرین جان و برادرشوهر و اهل فامیل دارند از ماشین پیاده میشوند. همان جلوی در وارفتم. دیگر مطمئن شدم اتفاقی افتاده. هر چه قسمشان دادم و اصرار کردم بگویند چه اتفاقی افتاده ، کسی جواب درست و حسابی نداد.همه یک کلام شده بودند:«صمد پیغام فرستاده، بیاییم سری به شما بزنیم.»
باید باور میکردم؛ اما باور نکردم. میدانستم دارند دروغ میگویند. اگر راست میگفتند، پس چرا صمد تا این وقت شب نیامده بود.تیمور با برادرش کجا رفته؟!چرا هنوز برنگشتند.این همه مهان چطور یکدفعه هوای ما را کردند.