eitaa logo
🇮🇷سـَڵآمٌـ‌ عَڵْے‌ آݪِ‌ یـٰاسـین🇵🇸
744 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
7.2هزار ویدیو
37 فایل
•﷽• #اَلسَّـلام‌ُعَلَیْک‌َیاحُجّة‌ّالله‌ٍفےاًࢪضْہ‌ 🌱اٍمٰـامـ عݪے(؏َ)میفـࢪماید: ھَمـواࢪه دࢪ انتظـاࢪ ظھُـوࢪ صاحب الزمان(؏) باشیدو یَأس وناامید؎ از ࢪحمت خدا بخود ࢪاه ندھید. ﴿بحٰاࢪ، ج ١٥، ص۱۲۳﴾ 🗨جھت تبادل ↯ @Fadayiemamzaman
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 🌟 امام هادی علیه السلام به مردی از اهالی ری فرمودند : 💎 اگر قبر عبدالعظیم را در شهر ری زیارت کنید چنان است که گویی امام حسین علیه السلام را در کربلا زیارت کرده اید. 📗مستدرک الوسائل ج ۳ ص ۶۱۷ ▪️ وفات سید الکریم ، حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام تسلیت باد @salamalaaleyasiin
❇️ مرد روزهای سخت... ▫️ آن‌روزها که قریش، چشم دیدن پیامبر را نداشت، همان روزهای تهمت و تحقیر و سنگ‌پرانی… مثل شیر، پشت حجت خدا ایستاد... ▪️ تا لحظه‌ای که خنجر کین، سینه‌اش را شکافت هم دست از یاری پیامبر برنداشت... مرد روزهای سخت مکه و مدینه، یار وفادار رسالت، حمزه سید الشهدا… 📝 دلنوشته مهدوی ویژه سالروز شهادت حضرت حمزه علیه‌السلام ❁🍃🕊🌸🕊🍃✧ ⚜@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✴️ خانم دکتری با بیش از ۲۰هزار زایمان 📹 گزارشی از یک پزشک که کام نوزادان را با تربت ع باز می‌کند! ✴️ نمونه‌ای از در زمانه ما 🎯 یکی از عواملی که در بالابردن و نقش مهمی دارد، "ماما" می‌باشد که در گذشته، "قابله‌ها" این نقش مهم را بر عهده داشتند! @salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥داستان عجیب، گله به امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) 👤استاد مسعود عالی ⚜@salamalaaleyasiin
📝 تحلیل دور جدید جنگ نفتکش‌ها میان ایران و غرب 🍃🌹🍃 1⃣ بنابر قاعده کلی در ازای هرگونه مزاحمت یا توقیف نفتکش‌ها یا شناورهای ایرانی در هر کجای جهان عمل متقابل در تنگه هرمز نسبت به شناورهای کشور مهاجم‌ انجام می‌شود. 2⃣ بنابراخبار رسانه‌ای طی هفته گذشته دو نفتکش در تنگه هرمز به منظور پاسخ به فشارهای اخیر غرب توقیف شده. 3⃣ نیروهای امریکایی مستقر در خلیج فارس نه توان و نه انگیزه واکنش متقابل نداشته‌اند. @salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻یکی از صالحان دعا میکرد: پروردگارا در روزی ام برکت ده » 🚩کسی پرسید:چرا نمیگویی روزی ام ده؟ ڱفت روزی را خدا برای همه ضمانت کرده است... اما من ..... @salamalaaleyasiin
📍تصویر عروسی یهودیان ارتدوکس؛ جشن ازدواج فرزند خاخام ارشد 🔸برای زنان خود روبنده و پوشش و پاکی می خوان ولی برای زنان ما هرزه هاشون رو می فرستن تا اول و بعد پاکی زنان رو به غارت ببرند‌.... ⚜@salamalaaleyasiin
🌿 جنگ نرم..! تصاویر مفهومی و بدون شرح@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷سـَڵآمٌـ‌ عَڵْے‌ آݪِ‌ یـٰاسـین🇵🇸
‌ ‌#دختر_شینا #پارت_پنجاه_و_هشتم ✅ فصل پانزدهم مجروحیت صمد طوری بود که تا ده روز نتوانست از خانه
✅ فصل پانزدهم 💥 این اولین باری بود که یک هفته بعد از رفتنش هنوز رشته‌ی زندگی دستم نیامده بود. دست و دلم به هیچ کاری نمی‌رفت. مدام با خودم می‌گفتم: « قدم! گفتی چشم و باید منتظرِ از این بدترش باشی. » از این گوشه‌ی اتاق بلند می‌شدم و می‌رفتم آن گوشه می‌نشستم. فکر می‌کردم هفته‌ی پیش صمد این جا نشسته بود. این وقت‌ها داشتیم با هم ناهار می‌خوردیم. این وقت‌ها بود فلان حرف را زد. خاطرات خوب لحظه‌هایی که کنارمان بود، یک آن تنهایم نمی‌گذاشت. خانه حزن عجیبی گرفته بود. غم و غصه یک لحظه دست از سرم برنمی‌داشت. 💥 همان روزها بود که متوجه شدم باز حامله‌ام. انگار غصه‌ی بزرگ‌تری از راه رسیده بود. باید چه‌کا می کردم؛ چهار تا بچه. من فقط بیست و دو سالم بود. چه‌طور می‌توانستم با این سنّ کم چرخ زندگی را بچرخانم و مادر چهار تا بچه باشم. خدایا دردم را به کی بگویم. ای خدا! کاش می‌شد کابوسی دیده باشم و از خواب بیدار شوم. کاش بروم دکتر، آزمایش بدهم و حامله نباشم. اما این تهوع، این خواب‌آلودگی، این خستگی برای چیست. 💥 دو سه ماهی را در برزخ گذراندم؛ شک بین حامله بودن و نبودن. وقتی شکمم بالا آمد، دیگر مطمئن شدم کاری از دستم برنمی‌آید. توی همین اوضاع و احوال، جنگ شهرها بالا گرفت. دم به دقیقه مهدی را بغل می‌گرفتم. خدیجه و معصومه را صدا می‌زدم و می‌دویدیم زیر پله‌های در ورودی. با خودم فکر می‌کردم با این همه اضطراب و کار یعنی این بچه ماندنی است. 💥 آن روز هم وضعیت قرمز شده بود. بچه‌ها را توی بغلم گرفته بودم و زیر پله‌ها نشسته بودیم. صدای ضدهوایی‌ها آن‌قدر زیاد بود که فکر می‌کردم هواپیماها بالای خانه‌ی ما هستند. مهدی ترسیده بود و یک‌ریز گریه می‌کرد. خدیجه و معصومه هم وقتی می‌دیدند مهدی گریه می‌کند، بغض می‌کردند و گریه‌شان می‌گرفت. نمی‌دانستم چطور بچه‌ها را ساکت کنم. کم مانده بود خودم هم بزنم زیر گریه. با بچه‌ها حرف می‌زدم. برایشان قصه می‌گفتم، بلکه حواسشان پرت شود، اما فایده‌ای نداشت. در همین وقت در باز شد و صمد وارد شد. بچه‌ها اول ترسیدند. مهدی از صمد غریبی می‌کرد. چسبیده بود به من و جیغ می‌کشید. 💥 صمد؛ خدیجه و معصومه را بغل کرد و بوسید؛ اما هر کاری می‌کرد، مهدی بغلش نمی‌رفت. صدای ضد هوایی‌ها یک لحظه قطع نمی‌شد. صمد گقت: « چرا این‌جا نشسته‌اید؟! » گفتم: « مگر نمی‌بینی وضعیت قرمز است. » با خنده گفت: « مثلاً آمده‌اید این‌جا پناه گرفته‌اید؛ اتفاقاً این‌جا خطرناک‌ترین جای خانه است. بروید توی حیاط بنشینید، از این‌جا امن‌تر است. » 💥 دست خدیجه و معصومه را گرفت و بردشان توی اتاق. من هم مهدی را برداشتم و دنبالش رفتم. کمی بعد وضعیت سفید شد. صمد دوشی گرفت. لباسی عوض کرد. چای خورد و رفت بیرون و یکی دو ساعت بعد با یکی از دوستانش با چند کیسه سیمان و چند نبشی آهن برگشت. 💥 همان روز جلوی آشپزخانه، توی حیاط با دوستش برایمان یک سنگر ساختند. چند روز که پیش ما بود، همه‌اش توی سنگر بود و آن را تکمیل می‌کرد. برایش یک استکان چای می‌بردم و جلوی در سنگر می‌نشستم. او کار می‌کرد و من نگاهش می‌کردم. یک‌بار گفت: « قدم! خوش به حال آن سالی که تابستان با هم، خانه‌ی خودمان را ساختیم. چی می‌شد باز همان وقت بود و ما تا آخر دنیا با آن دل‌خوشی زندگی می‌کردیم. » گفتم: « مثل این‌که یادت رفته آن سال هم بعد از تابستان از پیشم رفتی. » گفت: « یادم هست. ولی تابستانش که پیش هم بودیم، خیلی خوش گذشت. فکر کنم فقط آن موقع بود که این همه با هم بودیم. » 💥 چایش را سر کشید و گفت: « جنگ که تمام بشود، یک ماشین می‌خرم و دور دنیا می‌گردانمت. با هم می‌رویم از این شهر به آن شهر. » به خنده گفتم: « با این همه بچه. » گفت: « نه، فقط من و تو . دو تایی » گفتم: « پس بچه‌ها را چه‌کار کنیم؟ » گفت: « تا آن وقت بچه‌ها بزرگ شده‌اند. می‌گذاریمشان خانه یا می‌گذاریمشان پیش شینا. » سرم را پایین انداختم و گفتم: « طفلی شینا. از این فکرها نکن. حالا حالاها من و تو دونفری جایی نمی‌توانیم برویم. مثل این که یکی دیگر در راه است. » 💥 استکان چای را گذاشت توی سینی و گفت: « چی می‌گویی؟! » بعد نگاهی به شکمم انداخت و گفت: « کِی؟! » گفتم: « سه ماهه‌ام. » گفت: « مطمئنی؟! » گفتم: « با خانم آقا ستار رفتیم دکتر. او هم حامله است. دکتر گفت هر دویتان یک روز زایمان می کنید. » می‌دانستم این‌بار خودش هم خیلی خوشحال نیست. اما می‌گفت: « خوشحالم. خدا بزرگ است. توی کار خدا دخالت نکن. حتماً صلاح و مصلحتش بوده. » 🔰ادامه دارد...🔰
🇮🇷سـَڵآمٌـ‌ عَڵْے‌ آݪِ‌ یـٰاسـین🇵🇸
‍ #دختر_شینا #پارت_پنجاه_و_نهم ✅ فصل پانزدهم 💥 این اولین باری بود که یک هفته بعد از رفتنش هنوز رش
✅ فصل پانزدهم 💥 بالاخره سنگر آماده شد؛ یک پناه‌گاه کوچک، یک‌دریک‌ونیم متری. با خوشحالی می‌گفت: « به جان خودم، بمب هم رویش بخورد طوری‌اش نمی‌شود. » دو سه روز بعد رفت. اما وقتی روحیه و حال مرا دید، قول داد زود برگردد. 💥 این بار خوش‌قول بود. بیست روز بعد برگشت. بیشتر از قبل محبت می‌کرد. هر جا می‌رفت، مهدی را با خودش می‌برد. می‌گفت: « می دانم مهدی بچه‌ی پر جنب و جوشی است و تو را اذیت می‌کند. » یک روز طبق معمول مهدی را بغل کرد و با خودش برد؛ اما هنوز نرفته، صدای گریه‌ی مهدی را از توی کوچه شنیدم. با هول دویدم توی کوچه. مهدی بغل صمد بود و داشت گریه می‌کرد. پرسیدم: « چی شده؟! » گفت: « ببین پسرت چقدر بلا شده، در داشبورد را باز کرده و می‌خواهد کنسرو بخورد. » گفتم: « خوب بده بهش؛ بچه است. » مهدی را داد بغلم و گفت: « من که حریفش نمی‌شوم، تو ساکتش کن. » گفتم: « کنسرو را بده بهش، ساکت می‌شود. » گفت: « چی می‌گویی؟! آن کنسرو را منطقه به من داده بودند، بخورم و بجنگم. حالا که به مرخصی آمده‌ام، خوردنش اشکال دارد. » مهدی را بوسیدم و سعی کردم آرامش کنم. گفتم: « چه حرف‌هایی می‌زنی تو. خیلی زندگی را سخت گرفته‌ای. این‌طورها هم که تو می‌گویی نیست. کنسرو سهمیه‌ی توست. چه آن‌جا چه این‌جا. » کنسرو را دور از چشم مهدی از توی داشبورد درآورد و توی صندوق عقب گذاشت. گفت: « چرا نماز شک‌دار بخوانیم. » 💥 ماه آخر بارداری‌ام بود. صمد قول داده بود این‌بار برای زایمانم پیشم بماند؛ اما خبری از او نبود. آذرماه بود و برف سنگینی باریده بود. صبح زود از خواب بیدار شدم. بی‌سر و صدا طوری‌که بچه‌ها بیدار نشوند، یک شال بزرگ و پشمی دور شکمم بستم. روسری را که صمد برایم خریده بود و خیلی هم گرم بود، پشت سرم گره زدم. اورکتش را هم پوشیدم. کلاهی روی سرم گذاشتم تا قیافه‌ام از دور شبیه مردها بشود و کسی متوجه نشود یک زن دارد برف پارو می‌کند. رفتم توی حیاط. برف سنگین‌تر از آنی بود که فکرش را می‌کردم. 💥 نردبان را از گوشه‌ی حیاط برداشتم و گذاشتم لب پشت‌بام. دو تا آجر پای نردبان گذاشتم. با یک دست پارو را گرفتم و با آن یکی دستم نردبان را گرفتم و پله‌ها را یکی‌یکی بالا رفتم. توی دلم دعادعا می‌کردم یک‌وقت نردبان لیز نخورد؛ وگرنه کار خودم و بچه ساخته بود. 💥 بالاخره روی بام رسیدم. هنوز کسی برای برف‌روبی روی پشت‌بام‌ها نیامده بود. خوشحال شدم. این‌طوری کسی از همسایه‌ها هم مرا با آن وضعیت نمی‌دید. پارو کردن برف به آن سنگینی برایم سخت بود. کمی که گذشت، دیدم کار سنگینی است، اما هرطور بود باید برف را پارو می‌کردم. پارو را از این سر پشت‌بام هل می‌دادم تا می‌رسیدم به لبه‌ی بام، ازآن‌جا برف‌ها را می‌ریختم توی کوچه. کمی که گذشت، شکمم درد گرفت. با خودم گفتم نیمی از بام را پارو کرده‌ام، باید تمامش کنم. برف اگر روی بام می‌ماند، سقف چکّه می‌‌کرد و عذابش برای خودم بود. 💥 هر بار پارو را به جلو هل می‌دادم، قسمتی از بام تمیز می‌شد. گاهی می‌ایستادم، دست‌هایم را که یخ کرده بود، جلوی دهانم می‌گرفتم تا گرم شود. بخار دهانم لوله‌لوله بالا می‌رفت. هر چند تنم گرم و داغ شده بود، اما صورت و نوک دماغم از سرما گزگز می‌کرد. دیگر داشت پشت‌بام تمیز می‌شد که یک‌دفعه کمرم تیر کشید، داغ شد و احساس کردم چیزی مثل بند، توی دلم پاره شد. دیگر نفهمیدم چطور پارو را روی برف‌ها انداختم و از نردبان پایین آمدم. خیلی ترسیده بودم. حس می‌کردم بند ناف بچه پاره شده و الان است که اتفاقی برایم بیفتد. 💥 بچه‌ها هنوز خواب بودند. کمرم به شدت درد می‌کرد. زیر لب گفتم: « یا حضرت عباس! خودت کمک کن. » رفتم توی رختخواب و با همان لباس‌ها خوابیدم و لحاف را تا زیر گلویم بالا کشیدم. در آن لحظات نمی‌دانستم چه‌کار کنم. بلند شوم و بروم بیمارستان یا بروم سراغ همسایه‌ها. صبح به آن زودی زنگ کدام خانه را می‌زدم. درد کمر بیشتر شد و تمام شکمم را گرفت. ای کاش خدیجه‌ام بزرگ بود. ای کاش معصومه می‌توانست کمکم کند. بی‌حسی از پاهایم شروع شد؛ انگشت‌های شست، ساق پا، پاها، دست‌ها و تمام. دیگر چیزی نفهمیدم. لحظه‌ی آخر زیر لب گفتم: « یا حضرت عباس... » و یادم نیست که توانستم جمله‌ام را تمام کنم، یا نه. 🔰ادامه دارد...🔰 ⚜@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌤روز دیگر آغاز شد با حجم بزرگی از دلتنگی ... و من مانده‌ام با دلی بیقرار و چشمی به‌ راه مانده و روز های مکررِ پرانتظار ... من مانده‌ام و روزهای خاکستری فراق که سنگین و نفس‌گیر، عبور می‌کنند... من مانده‌ام و جای خالی شما در دنیایی که می‌بینم ... ... من مانده‌ام و غم بزرگ یتیمی ... الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ سلام دوستان✋ صبحتون بخیر و شادکامی روزتون متبرک به نور قرآن 🆔️@salamalaaleyasiin
4_5791935884542609352.mp3
21.06M
💬 قرائت دعای "عهــــد" 🎧 با نوای استاد علی فانی هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹 🌹«روز دوم» به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
💢زیارت حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها در روز یکشنبه    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 💚 🌱منظومۀ ولای علی، ماه فاطمه است عصمت ستاره‌ایست که همراه فاطمه است... 🌱هر جا که چشمه‌ای به زمین جوش می‌زند معلوم می‌شود که قدمگاه فاطمه است... 🔸السَّلامُ عَليکَ يا اَميرالمؤمنين علي ابن ابى طالِب عليه السلام. 🔸السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا سلام اللّه عَليها.
💢 حکم فرستادن عکس اندامی برای پزشک . 💠 سوال: 🔷 از طریق مجازی در حال درمان هستم، پزشک از من درخواست عکس از اندام کرده، آیا ارسال عکس اندام بدون صورت جایز است ؟ ✍🏻 پاسخ: ◀️ گذاشتن تصاویر مذکور در فضای مجازی که مستلزم مفسده یا ترس ارتكاب گناه در بین است، جايز نيست و حرام است. 🔺 استفتا از سایت آیت الله خامنه ای: شماره استفتاء: 6zwyz67 📎 📎 📎 https://btid.org/fa/news/203751 🆔️@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رهبرم تنها نیست💪 آرامش چهره امام خامنه ای رو ببینید😍 🆔️@salamalaaleyasiin ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
آمریکا گفت اسد باید بره کشورهای منطقه گفتن باید بره اسرائیل گفت باید بره امام سید علی خامنه‌ای گفت اسد باید بمونه وقتشه اساتید علوم سیاسی در ایران به جای تدریس کتب تئورسین‌های غربی در دانشگاه، حضرت سید علی خامنه‌ای رو تدریس کنند فقط زودتر کتب و جزوات رو آماده کنید که غربی‌ها له له میزنن برای ترجمه و تدریسش😁 🆔️@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 ویژگی‌ها وخصوصیات امام زمان(عجل الله فرجه) 🔵 قسمت 9⃣1⃣ ۱۸۱-آن حضرت زنده کننده‌ی قرآن است. ۱۸۲-آن حضرت حدود و نشانه‌های دین و اهل دین است. این دو عبارت اخیر به ما می‌فهماند که حداقل ما از قسمت اعظمی از معارف و حقایق دینی که پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله آن قدر برایش زحمت کشید و بهترین مخلوقات خدای تعالی برای آن جانشان را از دست دادند، بی‌اطلاع هستیم و آن استفاده‌ای که باید از دین اسلام و قرآن بنماییم، تا زمان ظهور امام زمان ارواحنا فداه نمی‌توانیم بکنیم! ۱۸۳-امام زمان ارواحنا فداه عزیز کننده‌ی دوستان است. ۱۸۴- امام زمان ذلیل کننده‌ی دشمنان است. ۱۸۵-حضرت حجة بن الحسن ارواحنا فداه بیان کننده‌ی همه چیز بر اساس تقوی است. ۱۸۶-آن حضرت باب الله است؛ یعنی فقط از این طریق است که خدای تعالی اجازه‌ی ورود به درگاهش را به ما می‌دهد و ما می‌توانیم با خدای تعالی ارتباط برقرار کنیم و اگر کسی ان حضرت را قبول نداشته باشد و به آن وجود مقدس معتقد نباشد، خدای تعالی اجازه ارتباط با خودش را به او نمی‌دهد همان‌طور که در ابتدای زیارت آل یس، حضرت ولی‌عصر ارواحنا فداه می‌فرمایند: هر گاه خواستید به وسیله‌ی ما به سوی خداوند تبارک و تعالی و به سوی ما توجه کنید پس بگویید چنان‌که خدای تعالی فرموده: سلام علی آل یس... ۱۸۷-آن حضرت وجه الله است؛ یعنی انسان وقتی امام عصر ارواحنا فداه را بشناسد و معرفت به آن وجود مقدس پیدا کند جلوه‌ی الهی و تمام صفات خدای تعالی را در آن وجود مقدس مشاهده می‌کند و آن حضرت محل ظهور کامل صفات خدای تعالی است. ۱۸۸-آن حضرت واسطه‌ی بین خدا و خلق است؛ باید به این حقیقت برسم و معتقد باشیم که خدای تعالی اراده کرده است که تمام نعمت‌های مادی و معنوی‌اش را به وسیله‌ی آن وجود مقدس به مخلوقاتش عنایت بفرماید و از آن طرف ما هم اگر بخواهیم با خدای تعالی ارتباط برقرار کنیم باید از طریق آن وجود مقدس باشد. ۱۸۹-امام زمان ارواحنا فداه عزیزترین مخلوق خدای تعالی است. ۱۹۰-ایشان آقا و مقرب‌ترین مخلوق خدای تعالی است. 🆔️@salamalaaleyasiin
👌 فریاد رسی صلوات در قبـر ✍شبلی نقل نموده است : من همسایه ای داشتم که وفات نمود ؛ او را خواب دیدم ،از او پرسیدم : خدا با تو چه کرد؟ گفت : ای شیخ ! هول های بزرگ دیدم ، و رنج های عظیم کشیدم . از آن جمله به وقت سوال منکر و نکیر ، زبان من از کار باز ماند. با خود می گفتم : واویلا ، این عقوبت از کجا به من رسید ؟ آخر ، من مسلمان بودم و بر دین اسلام مُردم. آن دو فرشته با غضب از من جواب طلبیدند. ناگاه شخصی نیکو موی و خوش بوی آمد ، میان من و ایشان حایل شد و مرا تلقین کرد تا جواب ایشان را به نحو خوب بدهم ، از آن شخص پرسیدم : تو کیستی خدا تو را رحمت کند – که من را از این غصه خلاصی دادی ؟ گفت : من شخصی هستم که از صلواتی که تو بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستادی آفریده شده ام ، و مامورم در هر وقت و هر جا که در مانی به فریادت برسم. 📚 آثار و برکات صلوات صفحه ۱۳۱ ⚜@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا