🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_سیصد_و_هشتاد_و_یکم چشمان کشیدهُ مجید هم
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_سیصد_و_هشتاد_و_دوم
خودش هم بیتاب دخترش شده بود که با نغمه نفسهای نمنا کش، نجوا میکرد:
منم دلم براش تنگ شده! منم دلم میخواست الان اینجا بود! به خدا دل منم میسوزه!
ولی من لحظاتی پیش نوزادی را دیدم که درست شبیه حوریهام بود و هنوز سیمای معصوم و زیبایش در خاطرم مانده بود که میان هق هق گریه ناله زدم:
مجید تو ندیدی، تو حوریه رو ندیدی! همین شکلی بود، همینجوری آروم خوابیده بود! ولی دیگه نفس نمیکشید...
و دوباره آنچنان غرق ماتم کودک معصومم شده بودم که دیگر مجید هم نمیتوانست آرامم کند. با هر دو دست صورتم را گرفته
و از اعماق قلب مصیبت زدهام ضجه میزدم. ساعتی به بیقراریهای مادرانه من و غمخواریهای عاشقانه مجید گذشت تا طوفان غمهایم آرام گرفت و دیگر ِ نفسی برایمان نمانده بود که هر دو در سکوتی تلخ و پژمرده روبروی هم کز کرده و چیزی نمیگفتیم و خیال من همچنان پیش مسیح حسین علیهالسلام !جا مانده بود که رو به مجید کردم و با صدایی که هنوز بوی غم میداد، پرسیدم:
مجید چرا به حضرت علیاصغر میگفت مسیح حسین علیهالسلام؟
با سؤال من مثل اینکه از رؤیایی عمیق پریده باشد، نگاهی به صورتم کرد و من باز پرسیدم: مگه حضرت علیاصغر هم مثل حضرت عیسی تو گهواره حرف زده؟
و ناخواسته و ندانسته جواب سؤال خودم را داده بودم که اینبار نه از غصه حوریه که به عشق چشمانش نَم زد و زیر لب زمزمه کرد:
دردانه امام حسین ، حرف نزد، ولی کاربزرگتری انجام داد!
اگه معجزه حضرت عیسی این بود که تو گهواره به زبون اومد تا از پا کی مادرش دفاع کنه، حضرت علیاصغر تو گهواره خون داد تا از مظلومیت پدرش حمایت کنه...
و دیگر نتوانست ادامه دهد که صدایش در بغضی عاشقانه شکست و نگاهش را به پای عزای امام حسین به زمین انداخت.
ماجرای شهادت طفل شیرخوار امام حسین را قبلا شنیده بودم، ولی هرگز چنین نگاه عارفانهای پیدا نکرده بودم که من هم نه به هوای حوریه که به احترام جانبازی حضرت علی اصغر دلم شکست و حلقه بیرمق اشکم
دوباره جان گرفت.
هرچند نتوانسته بودم مادر شوم، اما به همان هشت ماهی که کودکی را در جانم پرورش داده و طعم تلخ مرگ فرزندم راچشیده بودم، بیش از همه برای مادر حضرت علی اصغر آتش گرفته بود که میدانستم یک مادر چه داغی به دلش میگذارد و خوش به سعادت حضرت ربابکه این مصیبت سخت و سنگین را در راه خدا صبورانه تحمل کرده بود و شاید
ُهمین احساس همدردیام با این بانوی بزرگوار بود که دلم را به دنیایی دیگر برد و آهسته مجیدم را صدا زدم:
مجید! اگه من خدا رو به حق حضرت علیاصغرقسم بدم، دوباره به من بچه میده؟ یعنی میشه من دوباره مادر بشم؟
که باور کرده بودم خدا بندگان عزیزی دارد که به حرمت ایشان، گره از کار ما میگشاید و حالا چشم امیدم به دستان کوچک حضرت علیاصغر بود تا به شفاعت کریمانهاش، دامن مرا بار دیگر به قدمهای کودکی سبز کند!
در برابر لحن معصومانه و تمنای عاجزانهام، نگاهش لرزید و با لحنی لبریز ایمان پاسخ داد: انشاءالله...
و من دیگر جرأت نکردم قدمی فراتر بروم که شاید هنوز هم نمیتوانستم همچون شیعیان، در میدان شفاعت اولیای الهی جانانه یکه تازی کنم که تنها آرزویش از دلم گذشت و دیگر چیزی به زبان نیاوردم.
به قلم فاطمه ولی نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_سیصد_و_هشتاد_و_دوم خودش هم بیتاب دختر
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_سیصد_و_هشتاد_و_سوم
چیزی به اذان ظهر نمانده و مشغول تهیه نهار بودم که موبایل مجید به صدا در آمد.
از پاسخ سلام و احوالپرسی فهمیدم عبدالله است و همچنانکه پیاز را در روغن تفت میدادم، گوش میکشیدم تا ببینم با مجید چه کاری دارد، ولی صدای مجید هر لحظه آهستهتر میشد و دیگر نمیفهمیدم چه میگوید که با دلواپسی غذا را رها کرده و از آشپزخانه بیرون آمدم.
مجید کلافه دور اتاق میچرخید و با کلماتی کوتاه، پاسخ صحبتهای طولاني عبدالله را میداد که بالاخره خداحافظی کرد و من بلافاصله پرسیدم: چی شده؟
به سمتم که چرخید، رنگ از صورتش پریده بود و لبهایش جرأت تکان خوردن نداشت. قلبم سخت به تپش افتاد و با صدایی بلند، اوج اضطرابم را نشانش دادم:
چی شده مجید؟ چرا حرف نمیزنی؟
موبایلش را روی مبل انداخت و میخواست خونسردی اش را حفظ کند که با لحنی گرفته تکرار کرد:
چیزی نشده...در برابر نگاه وحشتزده ام آغاز کرد:
عبدالله ، گفت یکی از بچههای نیرو انتظامی که از زمان سربازی باهاش رفیق بوده، یه خبری از ابراهیم بهش داده...
و تا نام ابراهیم را شنیدم، بند دلم پاره شد
و پیش از آنکه چیزی بپرسم، خودش خبر داد : ابراهیم رو موقع ورود به ایران تو مرز ترکیه گرفتن، مثل اینکه میخواسته قاچاقی وارد کشور بشه، الانم بازداشته.
عبدالله زنگ زده بود که خبر بده داره میره اونجا، ببینه چه شده.
دیگر نتوانستم رویِ پا بایستم که روی مبل نشستم و با صدایی که از ترس به لکنت افتاده بود، پرسیدم:
ابراهیم که رفته بود قطر، ترکیه چی کار میکرده؟
و مجید هم از چیزی خبر نداشت که نفس بلندی کشید و پاسخ داد:
نمیدونم. عبدالله هم گیج بود، تازه برای امشب بلیط گرفته بود که بره اونجا ببینه چه خبره...
و هنوز حرفش به آخر نرسیده، با دستپاچگی سؤال کردم:
حالا چی میشه؟ زندانیاش میکنن؟
از روی تأسف سری تکان داد و گفت: نمیدونم الهه جان! بالاخره میخواسته غیر قانونی وارد کشور بشه.
و میدید رنگ از صورتم پریده و دستانم آشکارا میلرزد که مستقیم نگاهم کرد و با حالتی مردانه نهیب زد:
آروم باش الهه! چرا انقدر هول کردی؟ چیزی نشده! خدا رو شکر که بالاخره یه خبری ازش شد. حداقل الان میدونیم زنده اس و تو کشور خودمونه!
زبانم بند آمده و نمیتوانستم چیزی بگویم
که از آنچه میترسیدم به سر برادرم آمد؛ به طمع پول و به فریب پدر راهی قطر شد و زندگیاش را چه ساده تباه کرد و باز دل نگران لعیا و برادرزاده عزیزم بودم که با پریشانی پرسیدم:
لعیا هم خبر داره؟
و مجید با ناراحتی پاسخ داد:
نه! عبدالله هم خیلی تأ کید کرد که لعیا چیزی نفهمه تا تکلیف ابراهیم مشخص شه.
به قلم فاطمه ولی نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_سیصد_و_هشتاد_و_سوم چیزی به اذان ظهر نمان
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_سیصد_و_هشتاد_و_چهارم
تو اتاق روی زمین چمباته زده و سرم را به دیوار گذاشته بودم که دیگر کاری جز این از دستم بر نمیآمد. نه میتوانستم عزاداری کنم که داشتن چنین پدری مایه شرمم بود، نه میتوانستم روی غلیان غمم سرپوش بگذارم که به هر حال پدرم را از دست داده و حالا حقیقتاً یتیم شده بودم.
مات و مبهوت اخبار هولنا کی که از میان دو لب خشک و سفید عبدالله شنیده بودم، از صبح لب به چیزی و حتی قطره اشکی هم نریخته و تنها به نقطهای نامعلوم خیره شده بودم.
در روزگاری که مردم عراق و سوریه برای دفاع از کشورشان در برابر خونآشامهای تکفیری قیام کرده و حتی مسلمانانی از ایران و لبنان و افغانستان به حمایت از مقدسات اسلامی رهسپار مناطق جنگ با داعش و دیگر گروههای تروریستی شده بودند، پدر من به هوای هوس عشقی شیطانی و برادرم به طمع روزی صد دلار، عازم سوریه شده و به بهانه مزدوری برای این حیوانات درنده، دنیا و آخرت خودشان را تباه کرده بودند.
هر چند نه ابراهیم به دستمزد آدمکشیاش رسیده و نه پدر بهرهای بُرده بود؛
ابراهیم اعتراف کرده بود که نوریه سر به فرمان جهاد نکاح سپرده و همچنانکه در عقد پدر بوده،خودش را در اختیار دیگر تروریستها قرار میداده و وقتی پدر پیرم از اینهمه از این عشوهگریهای نوریه به فرمان کثیف تنفروشیاش به ستوه آمده و اعتراض میکند، به جرم مخالفت با فتوای مفتیهای تکفیری، کشته شده و اگر غلط نکنم یکسر به جهنم رفته است.
ابراهیم هم که با چشم خودش شاهد اینهمه جنایات وحشتنا ک بوده، از اردوگاه تکفیریها میگریزد و شاید خدا به لعیا و دختر خردسالش رحم کرده بوده که جانش را نگرفته بودند که خودش اعتراف کرده هر کس قصد خروج از گروه را میکرده، اعدام میشده و معجزهای
میشود که برادر من خودش را به ترکیه رسانده و از آنجا قصد بازگشت به وطن را داشته که در مرز بازداشت میشود.
لعیا هم به گمانم دیگر تمایلی به ادامه زندگی با ابراهیم نداشت که وقتی فهمید شوهرش چه کرده، دیگر حرفی نزد و لابد رفت تا تقاضای طلاقش را بدهد.
بیچاره عبدالله به چه حالی از این خونه بیرون رفت که حتی توان دلداری دادن به من هم برایش نمانده بود و رفت تا شاید در خلوتی
مردانه، اینهمه درد و مصیبت را فریاد بزند.
حالا من مانده بودم و جان پدرم که چه ساده از دستش رفت و زندگی برادرم که چه راحت فنا شد و اینها همه غیر از سرمایه زندگی و یک عمر قناعت ورزیهای مادرم بود که به چنگ برادران نوریه به تاراج رفت؛ ابراهیم خبر داده بود نوریه تمام پول حاصل از فروش نخلستانها و خانه قدیمیمان را برای قتل عام مسلمانان بیگناه سوریه، در جیب تروریستها ریخته بود
به قلم فاطمه ولی نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
﷽❣#سلام_امام_زمانم❣﷽
#مهدی_جان
صدای عاشقان تو
ز هر طرف رسد به گوش
بیا ستاره سحر
قدم به چشم من گذار
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
🦋〰〰〰🦋〰〰〰🦋
سلام به شما خوبان.☺️
امیدوارم روز پرنشاطی را آغاز کرده باشيد با ما همراه باشید 🌹
#بهکانال_سـَڵآمُعَڵْےآݪِیـٰاسـین بپیوندند
🆔@salamalaaleyasiin
هدایت شده از 🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• #دعای_روز •
🌺🍃 امـروز دوشــنبه ، روز زیارتـــی
آقا امـام حــســـن مجتبی علیه السلام
و آقا امـام حسیـــن علیه السلام🌺
به وسیله این زیارتنامه ناب ، امروزمان را متبرک می کنیم به یاد ائمه بزرگوارمان❤️
گوش جان میسپاریم و التماس دعا داریم
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ماه_رجب #حجاب
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه ائمه(سلام الله علیها) این مناجات را میخواندند
امام خمینی رحمة الله علیه
💠…
#امام_زمان #امام_خمینی #لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◀️سیره ی پیامبر و خلق نیکوی ایشان👌
⬅️بیاموزیم از الگوی اصلی مسلمانان نبی اکرم
✔️
💠…
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◀️چرا در غرب جوانان را وادار می کنند به بی بندوباری؟
💠…
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔فساد رشوه پذیر در جمهوری اسلامی یا فساد سیستماتیک؟
💠…
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
#ویژه_روز_بزرگداشت_شهدا #شادی_روح_شهدا_صلوات
ارسالی از مخاطبین عزیز کانال
به در خواست اعضا🌹✨
💠چهارشنبه سوری
💬سؤال: چهارشنبه سوری و شرکت در آن مراسم چه حکمی دارد؟
✅ پاسخ:
چهارشنبه سوری هیچ مبنای شرعی ندارد، و مراسم آن اگر مستلزم ضرر و فساد یا همراه ترویج اعتقادات باطل باشد، حرام است.
📚پی نوشت:
سایت آیت آیت الله خامنه ای – احکام روزانه- leader.ir#بهکانال_سـَڵآمُعَڵْےآݪِیـٰاسـین بپیوندید
🆔@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠پاسخ قاطع و روشن امام به یک زن بی حجاب که بی حجابی را نشانه ترقی می دانست!!
#بهکانال_سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین بپیوندید
🆔@salamalaaleyasiin
داغِ این عکس هیچوقت کهنه نمیشه!
تو نمایشگاه دفاع مقدس قُم پسربچه دویید تا باباشو بغل کنه ... ولی وقتی دید ماکتِ باباشه ، بغضش ترکید و کلی گریه کرد ... 💔 راستی، قیمت این لحظه چند!؟
نازدانه شهید مدافع حرم سعيد سامانلو
#بهکانال_سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین بپیوندید
🆔@salamalaaleyasiin
🔺جنبش آفتاب پرستان
یمن به کتف چپشون هم نبود همه نگران یمن شدند!
🗣#بهکانال_سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین بپیوندید
🆔@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 دنیا همش امتحانه❗️
#استاد_پناهیان
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
#بهکانال_سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین بپیوندید
🆔@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️یک حبه انگور ...!
🎙استاد مسعود عـــالے
أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ
لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ ۖ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ؛
اگر سپاس گزاری کنید ، قطعاً نعمتِ خود را بر شما می افزایم ، و اگر ناسپاسی کنید ، بی تردید عذابم سخت است.
📙سوره #ابراهیم- آیه 7
#بهکانال_سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین بپیوندید
🆔@salamalaaleyasiin
[•°🌿🌻°•]
#داستانک
🕌 بزرگترین آرزوی بچگیام، دیدن امام زمان بود. هر وقت میرفتیم مسجد جمکران، بین جمعیت دنبال یک سید نورانی بالابلند میگشتم که روی گونهٔ راستش، خالی داشت و بین دندانهای جلویش فاصله بود.
❤️ آنقدر آدمها را بالا و پایین میکردم که بالاخره یکی شبیه آن که دنبالش بودم پیدا میکردم. و بعد قلبم به شماره میافتاد و آنقدر زل میزدم به صورت آن آقای سید که با لبخندی، معذب دور میشد. حالا هر وقت میآیم جمکران، هنوز نرسیده، گرفتاریهای ریز و درشتم را ردیف میکنم؛ خیلی زودتر از سنم فراموشی گرفتهام…
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
#بهکانال_سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین بپیوندید
🆔@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #تماشایی | نگاه نورانی
🌻 این توجه ویژه امام زمان (عج) را باید قدر دانست
#بهکانال_سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین بپیوندید
🆔@salamalaaleyasiin
41.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یک_درصد_طلایی
❇️ ایجاد یک ارتباط عالی و سودمند با امام زمان ارواحنا فداه
#بهکانال_سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین بپیوندید
🆔@salamalaaleyasiin