🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
سلام خدمت همه همراهان در جوار امام رضا جانمون دعا گوی همه ی اعضای کانال هستم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 استوری تأمل برانگیز یک روانشناس
➖➖➖➖➖➖➖➖
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین👇🏼
💌@salamalaaleyasiin
32.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ دخترای مذهبی دوست دارن با چه جور آدمی با چه شغلی ازدواج میکنن؟
➖➖➖➖➖➖➖➖
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین👇🏼
💌@salamalaaleyasiin
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
#رمان_مذهبی_بدون_تو_هرگز #قسمت_هجدهم بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون ... علی هم ت
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز
#قسمت_نوزدهم
علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ... اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم... به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد
تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن ... اون هم جلوی مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم ...
علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت ... نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت ...
- جدی؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟ ...
بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن ... و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن ...و علی بدون توجه به مهمون ها ... و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه ... غرق داستان جنایی بچه ها شده بود ...
داستان شون که تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت ...
- خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد ...
و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ... با دست چپ
علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ... خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید ... و لبخند ملیحی زد ...
- خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام ...
و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها ... هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود ... بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن ... منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین ... از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ...
اون روز علی ... با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد ... این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد ... و اولین و آخرین بار من...
👈ادامه دارد…
💌@salamalaaleyasiin
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز #قسمت_نوزدهم علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ... اما یه بار خیلی جدی ا
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز
#قسمت_بیستم
این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ... دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم ... هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ ...
اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت ... عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود ... توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون ...
پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد ... دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم ... علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود
بعد از کلی این پا و اون پا کردن ... بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود ...
- هانیه ... چند شب پیش توی مهمونی تون ... مادر علی آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه ...
جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ...
- به کسی هم گفتی؟ ...
یهو از جا پرید ...
- نه به خدا ... پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم ...
دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینی کشید ...
- تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم ...
با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم ...
- اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید ... هر کاری بتونم می کنم ...
گل از گلش شکفت ... لبخند محجوبانه ای زد و دوباره سرخ شد
توی اولین فرصت که مادر علی خونه مون بود ... موضوع رو غیر مستقیم وسط کشیدم و شروع کردم از کمالات خواهر کوچولوم تعریف کردن ... البته انصافا بین ما چند تا خواهر ... از همه آرام تر، لطیف تر و با محبت تر بود ... حرکاتش مثل حرکت پر توی نسیم بود ... خیلی صبور و با ملاحظه بود ... حقیقتا تک بود ... خواستگار پر و پا قرص هم خیلی داشت...
اسماعیل، نغمه رو دیده بود ... مادرشون تلفنی موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسید ... تنها حرف اسماعیل، جبهه بود ... از زمین گیر شدنش می ترسید ...
این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت ... اسماعیل که برگشت ... تاریخ عقد رو مشخص کردن ... و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن ... سه قلو پسر ... احمد، سجاد، مرتضی ... و این بار هم علی نبود ...
👈ادامه دارد…
💌@salamalaaleyasiin
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز #قسمت_بیستم این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ... دلم پیش علی
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز
#قسمت_بیست_و_یکم
این بار هم موقع تولد بچه ها علی نبود ... زنگ زد، احوالم رو پرسید ... گفت؛ فشار توی جبهه سنگینه و مقدور نیست برگرده ...
وقتی بهش گفتم سه قلو پسره ... فقط سلامتی شون رو پرسید ...
- الحمدلله که سالمن ...
- فقط همین ... بی ذوق ... همه کلی واسشون ذوق کردن...
- همین که سالمن کافیه ... سرباز امام زمان رو باید سالم تحویل شون داد ... مهم سلامت و عاقبت به خیری بچه هاست ... دختر و پسرش مهم نیست ...
همین جملات رو هم به زحمت می شنیدم ... ذوق کردن یا نکردنش واسم مهم نبود ... الکی حرف می زدم که ازش حرف بکشم ... خیلی دلم براش تنگ شده بود ... حتی به شنیدن صداش هم راضی بودم ...
زمانی که داشتم از سه قلوها مراقبت می کردم ... تازه به حکمت خدا پی بردم ... شاید کمک کار زیاد داشتم ... اما واقعا دختر عصای دست مادره ... این حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود ...
سه قلو پسر ... بدتر از همه عین خواهرهاشون وروجک ...
هنوز درست چهار دست و پا نمی کردن که نفسم رو بریده بودن ...
توی این فاصله، علی ... یکی دو بار برگشت ... خیلی کمک کار من بود ... اما واضح، دیگه پابند زمین نبود ... هر بار که بچه ها رو بغل می کرد ... بند دلم پاره می شد ...
ناخودآگاه یه جوری نگاهش می کردم ... انگار آخرین باره دارم می بینمش ... نه فقط من، دوست هاش هم همین طور شده بودن ...
برای دیدنش به هر بهانه ای میومدن در خونه ... هی می رفتن و برمی گشتن و صورتش رو می بوسیدن ... موقع رفتن چشم هاشون پر اشک می شد ... دوباره برمی گشتن بغلش می کردن ...
همه ... حتی پدرم فهمیده بود ... این آخرین دیدارهاست ... تا اینکه ... واقعا برای آخرین بار ... رفت
حالم خراب بود ... می رفتم توی آشپزخونه ... بدون اینکه بفهمم ساعت ها فقط به در و دیوار نگاه می کردم ... قاطی کرده بودم ... پدرم هم روی آتیش دلم نفت ریخت ...
برعکس همیشه، یهو بی خبر اومد دم در ... بهانه اش دیدن بچه ها بود ... اما چشمش توی خونه می چرخید ... تا نزدیک شام هم خونه ما موند ... آخر صداش در اومد ...
- این شوهر بی مبالات تو ... هیچ وقت خونه نیست ...
به زحمت بغضم رو کنترل کردم ...
- برگشته جبهه ...
حالتش عوض شد ... سریع بلند شد کتش رو پوشید که بره... دنبالش تا پای در رفتم اصرار کنم برای شام بمونه ... چهره اش خیلی توی هم بود ... یه لحظه توی طاق در ایستاد ...
- اگر تلفنی باهاش حرف زدی ... بگو بابام گفت ... حلالم کن بچه سید ... خیلی بهت بد کردم ...
دیگه رسما داشتم دیوونه می شدم ... شدم اسپند روی آتیش ... شب از شدت فشار عصبی خوابم نمی برد ...
اون خواب عجیب هم کار خودش رو کرد ... خواب دیدم موجودات سیاه شبح مانند، ریخته بودن سر علی ... هر کدوم یه تیکه از بدنش رو می کند و می برد ...
از خواب که بلند شدم، صبح اول وقت ... سه قلوها و دخترها رو برداشتم و رفتم در خونه مون ... بابام هنوز خونه بود ... مادرم از حال بهم ریخته من بدجور نگران شد ... بچه ها رو گذاشتم اونجا ... حالم طبیعی نبود ... چرخیدم سمت پدرم...
- باید برم ... امانتی های سید ... همه شون بچه سید ...
و سریع و بی خداحافظی چرخیدم سمت در ... مادرم دنبالم دوید و چادرم رو کشید ...
- چه کار می کنی هانیه؟ ... چت شده؟ ...
نفس برای حرف زدن نداشتم ... برای اولین بار توی کل عمرم... پدرم پشتم ایستاد ... اومد جلو و من رو از توی دست مادرم کشید بیرون ...
- برو ...
و من رفتم ...
👈ادامه دارد…
💌@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_صبحتبخیرمولایمن🤚
ای کاش
دستهای خالیمان
به آستان اجابت،
گره بخورد
ای کاش
زمزمههای مداوم دعای فرج،
گره گشا بشود
ای کاش
این بغض گلوگیر و مداوم،
راه باز کند
ای کاش شما بیایید...
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
سلام✋ ونور خدمت شما دوستان گلم
امیدوارم حال دلتون خوووووب باشه 🌹
➖➖➖➖➖➖➖➖
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین👇🏼
💌@salamalaaleyasiin
4_5791935884542609352.mp3
21.06M
💬 قرائت دعای "#عهــــد"
🎧 با نوای استاد علی فانی
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
🌹«سی و چهار»
به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه❤️🌹
هدایت شده از 🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
🔷بسم الله الرحمن الرحیم 🔷
✳️زیارت امروز متعلق به حضرت امام حسن عسگری علیه السلام در روز پنجشنبه👇
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِىَّ اللّٰهِ،
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ وَخَالِصَتَهُ،
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا إِمَامَ الْمُؤْمِنِينَ، وَوَارِثَ الْمُرْسَلِينَ،
وَحُجَّةَ رَبِّ الْعَالَمِينَ،
صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ،
يَا مَوْلاىَ يَا أَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ،
أَنَا مَوْلىً لَكَ وَلِآلِ بَيْتِكَ،
وَهٰذَا يَوْمُكَ وَهُوَ يَوْمُ الْخَمِيسِ،
وَأَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَمُسْتَجِيرٌ بِكَ فِيهِ،
فَأَحْسِنْ ضِيافَتِى وَإِجارَتِى
بِحَقِّ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَاهِرِينَ.
#بهکانال_سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین_بپیوندید
🆔@salamalaaleyasiin
🔹 طلاق های باطل
#برداشت_های_نادرست_از_احکام
بعضی از مردم فکر میکنن که زن و شوهر تا روزها و لحظات آخرِ قبل از طلاق هم میتونن رابطه جنسی داشته باشن.
📛 در حالی که این طوری نیست.
✍️ برای اینکه طلاق درست باشه، باید شرایطی رو رعایت کرد که یکیش اینه:
👌 زن و شوهر توی آخرین پاکی زن نباید با هم رابطه جنسی برقرار کرده باشن؛ حتی قبلش و توی دوران عادت ماهیانه آخر هم نباید رابطه جنسی برقرار کرده باشن. اگرچه رابطه توی دوران عادت حرومه، اما خب بالاخره ممکنه کسی این گناه رو کرده باشه.
✅ اینا خیلی مهمهها!
فکر کنید زنی این رو نمیدونسته و طلاق گرفته، بعد رفته با یکی دیگه ازدواج کرده و الآن سه تا بچه هم دارن.
چون شرایط طلاق رعایت نشده:
1️⃣ طلاق باطله؛
2️⃣ ازدواج دوم این زن هم باطله؛
3️⃣ این زن هنوز زن اون مرد اوله؛
4️⃣ چون در حالی که زن یکی دیگه بوده، با این مرد دوم ازدواج کرده، تا ابد به این مرد دوم حرومه.
🙈 یعنی فکر کن اون سهتا بچه بدون هیچ تقصیری، باید بدون پدر یا مادر بزرگ بشن. این زن و شوهر دومش هم هرچی هم که همدیگه رو دوست داشته باشن، دیگه هیچ وقت نمیتونن با هم ازدواج کنن.
🔺 توضیح المسائل سیزده مرجع، مسئله 2499.
📎 #احکام_به_زبان_ساده
📎 #احکام_طلاق
📎 #احکام_زناشویی
💻 مرکز نشر احکام 👇👇
🆔 @Ahkamdin 👈
➖➖➖➖➖➖➖➖
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین👇🏼
💌@salamalaaleyasiin
دل را بہ هـواے دلبرے خوش ڪردیم
سر را بہ هـواے سرورے خوش ڪردیم
پا را بہ رڪاب صفدرے خوش ڪردیم
جان را بہ فداے رهـبرے خوش ڪردیم
#امام_خامنه_ای
لبیک یا امام خامنه ای
اللهم حفظ قاعدنا الامام خامنه ای
#من_فدای_سیدعلی❤️❤️
#لبیک_یا_خامنه_ای
➖➖➖➖➖➖➖➖
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین👇🏼
💌@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 محبوبیت رهبر ایران در هند / فیلم استقبال ویژه از نماینده آیت الله خامنه ای در کارگیل
#خبرتازه
➖➖➖➖➖➖➖➖
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین👇🏼
💌@salamalaaleyasiin
💥خبر رسیده که امام خمینی هم در مراسم افتتاح فتاح حضور داشته است 😁
➖➖➖➖➖➖➖➖
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین👇🏼
💌@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥نقاط تاریک زندگی رهبر ایران، از نگاه مخالفان جمهوری اسلامی و جمعی از اندیشمندان بینالملل!
#استاد_شجاعی
➖➖➖➖➖➖➖➖
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین👇🏼
💌@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌌#استوری
✨لحظهای که امام عصرتان را میبینید!
#امام_زمان عج
🌤 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🌤
#آخرالزمان
#ظهور
➖➖➖➖➖➖➖➖
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین👇🏼
💌@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای تصمیم یکبارهی رهبر انقلاب برای رفتن به گلزار شهدا بدون محافظ
▫️شادی ارواح مطهر شهدا صلوات.
➖➖➖➖➖➖➖➖
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین👇🏼
💌@salamalaaleyasiin
بهش گفتند: برامون یه شعر میخونی؟
گفت: میشه دعای فرج بخونم؟😍
گفتند بخون و چقدر زیبا خوند!
گفتند: بَهبَه چقدر زیبا خوندی!
گفت: من روزی هزار بار دعای فرج میخونم!
ازش پرسیدند: چرا هزار بار؟!
گفت:اینقدر میخونم تا امام زمان ظهور کنه
آخه میگن: اگه امام زمان ظهور کنه ،شهدا هم باهاش میان
شاید یه بار دیگه بابامو ببینم...
-فرزند شهید مدافع حرم:💔)
پ.ن : تصویر مربوط به فرزند شهید مدافع حرم شهید اکبر زوار جنت
😭😭
➖➖➖➖➖➖➖➖
نشر دهنده پست های ارزشی باشید📲
سـَڵآمٌـعَڵْےآݪِیـٰاسـین👇🏼
💌@salamalaaleyasiin