5.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کار خودشونه...!
کلیپ طنز کوتاه از سید کاظم روحبخش
═#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_صد_و_سی_و_چهارم نگاهش به غم نشست و با
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_صد_و_سی_و_پنجم
غیبتش چندان به درازا نکشید که با رویی خندان و یک پاکت بزرگ در دستش بازگشت.
کنارم نشست و همچنانکه ظرفهای غذا را از داخل پا کت بیرون میآورد، با مهربانی پرسید:
الهه جان! سردردت بهتر شده؟
به نشانه رضایت از حالم لبخندی زدم و پاسخ دادم: بهترم!
با مهربانی بالشت زیر سرم را خم کرد تا بتوانم به حالت نیمه نشسته غذا بخورم و با گفتن بفرمایید! بسته را به دستم داد که بوی جوجه کباب حالم را به هم زد و با حالت مشمئز کننده ای ظرف را به دستش پس دادم.
با تعجب نگاهم کرد و پرسید:دوست نداری؟
صورتم را در هم کشیدم و گفتم: نمیدونم، حالت تهوع دارم، نمیتونم چیزی بخورم!
رنگ غصه گرفت و دلسوزانه پاسخ داد:
الهه جان! رنگت پریده! سعی کن بخوری!سپس فکری کرد و با عجله پرسید:
میخوای برات چیز دیگه ای بگیرم؟ چون همیشه جوجه کباب دوست داشتی، دیگه ازت نپرسیدم. که با اشاره سر پاسخ منفی دادم و همچنانکه بالشتم را صاف میکردم تا دوباره دراز بکشم،شکایت کردم:
همین که نشستم هم کمرم درد گرفت، هم سرم داره گیج میره!
ظرف غذایم را روی میز گذاشت و ظرف غذای خودش را هم جمع کرد که ناراحت شدم و پرسیدم:
تو چرا نمیخوری؟
لبخندی زد و در جواب اعتراض پر ِمهرم، گفت:
هر وقت حالت بهتر شد با هم میخوریم. منم گرسنه نیستم.
و من همانطور که به ظرفهای داغ غذا نگاه میکردم به یاد حال زار برادرم افتادم و با لحنی لبریز اندوه رو به مجید کردم:
نمی دونم بالاخره عبدالله چی کار کرد؟
بیدرنگ موبایلش را برداشت و با گفتن الان بهش زنگ میزنم!
مشغول شماره گیری شد که با دلسوزی خواهرانه ام، مانع شدم و گفتم:
نه! میترسم بفهمه من اینجام، بدتر ناراحت شه! سپس به صورتش خیره شدم و با غصه ای که در صدایم موج می زد، درد دل کردم:
مجید! سه ماه نیس مامان رفته که من وعبدالله
اینجوری آواره شدیم!
و در پیش چشمانش که به غمخواری غمهایم پلکی هم نمیزد، با اضطرابی که به جانم افتاده بود، پرسیدم:
مجید! میخوای چی کار کنی؟ بابا میگفت نوریه وهابیه.
صورت سرشار از آرامشش به لبخندی ملیح گشوده شد و با متانتی آمیخته به محبت، پاسخ دلشورهام را داد:
خب وهابی باشه! و با چشمانی که از ایمان به راهش همچون آیینه میدرخشید، نگاهم کرد
و با لحنی عاشقانه ادامه داد:
الهه جان! من تا آخر عمرم، هم پای اعتقادم، هم
پای تو و زندگیمون میمونم! حالا هر کی هر چی میخواد بگه!
که دلم لرزید و با نگرانی پرسیدم:
مگه نشنیدی بابا چی گفت؟ مگه ندیدی میگفت به نوریه قول داده که با هیچ شیعه ای ارتباط نداشته باشه؟
دیدم که انتهای چشمانش هنوز از بغض سخنان تلخ پدر در تب و تاب است و باز دلش نیامد ناراحتی اش را در جام جان من پیمانه کند که به آرامی خندید و گفت:
الهه جان! تو نگران من نباش! سعی میکنم مراقب رفتارم باشم تا چیزی نفهمه!و من بیدرنگ پرسیدم:
با این لباس میخوای چی کار کنی؟ اون وقتی ببینه تو محرم لباس مشکی میپوشی، میفهمه که شیعه هستی و اگه به بابا چیزی بگه، بابا آشوب به پا میکنه!
سرش را پایین انداخت و همانطور که به پیراهن سیاهش نگاه میکرد، زیر لب چیزی گفت که نفهمیدم. سپس سرش را بالا آورد و با لبخندی کلام مبهمش را تعبیر کرد:
هیچ وقت فکر نمیکردم پیرهن مشکی امام حسین انقدر قدرت داشته باشه که یه وهابی حتی چشم دیدنش هم نداشته باشه!
و به روشنی احساس کردم که باز دلبستگی عاشقانه اش به مذهب تشیع غوغا به پا کرده که من هم زخم دلم تازه شد و با صدایی سرریز از گالیه پرسیدم:
مجید! چه اصراری داری که برای امام حسین علیهالسلام لباس عزا بپوشی؟
منم قبول دارم امام حسین علیهالسلام نوه پیامبر هستن، سید جوانان اهل بهشت هستن، در راه خدا کشته شدن، اینا همه قبول!
ولی عزاداری کردن و لباس مشکی پوشیدن چه
سودی داره؟
به عمق چشمان شاکی ام خیره شد و با کلامی قاطع پرسید:
مگه تو برای مامانت لباس عزا نپوشیدی؟ مگه گریه نکردی؟و شنیدن همین پاسخ شیداگونه کافی بود تا دوباره خون خفته در رگهای کینه ام به جوش آمده و عتاب کنم:
یعنی تو کسی رو که چهارده قرن پیش کشته شده با کسی که همین الان از دنیا رفته، یکی میدونی؟!!!
و چه زیبا چشمانش در دریای آرامش غرق شد و به ساحل یقین رسید که با متانتی مؤمنانه پاسخ طعنه تندم را داد:
الهه جان! بحث امروز و هزار سال پیش نیس! بحث دوست داشتنه! تو مامانت رو دوست داشتی، منم امام حسین علیهالسلام رو دوست دارم!
با شنیدن کلام آخرش، و با صدایی که به یاد اندوه مادر شبیه ناله شده بود، لب به شکایت گشودم:
پس چرا امام حسین علیهالسلام جوابمو نداد؟ چرا هر چی گریه کردم و التماسش کردم، مامانو شفا نداد؟ من سنی بودم، تو که شیعه بودی، پس چرا جواب تو رو نداد؟
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_صد_و_سی_و_پنجم غیبتش چندان به درازا نک
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_صد_و_سی_و_ششم
بی آنکه جوابی به سخنان شماتت بارم بدهد، سراسیمه بلند شد و شانه هایم را گرفت و عاشقانه التماسم میکرد:
الهه جان! تو رو خدا بس کن! حالت خوب نیس، تو رو خدا آروم باش!
از شدت حالت تهوع، آشوب عجیبی در دلم به پا شده و باز تمام بدنم به ورطه بیقراری افتاده بود. به یاد مصیبت مادرم بیصبرانه گریه میکردم و به بهانه شبهایی که پا به پای مجید برای شفایش دعای توسل خوانده و به امیدی واهی دل خوش کرده بودم، او را به تازیانه سرزنش مجازات میکردم که دیگر آرامش کالمش و نوازش نگاهش آرامم نمیکرد و هر چه عذر میخواست و به پای گریه هایم، اشک میریخت، طوفان غمهایم آرام نمیگرفت که سرانجام صدای ناله هایم، پزشک
اورژانس را بالای سرم کشاند:
چه خبره؟ درد داری؟
مجید با سرانگشتش، قطرات اشکش را پنهان کرد و خواست پاسخی سر هم کند که پزشک، پرستار را احضار کرد و پرسید:
جواب آزمایشش نیومده؟
و پرستار همانطور که به لیستش نگاه میکرد، پاسخ داد:
زنگ زدیم آزمایشگاه، گفتن تا چند دقیقه دیگه آماده میشه.که مجید رو پزشک کرد و با صدایی که هنوز طعمی از غم داشت، توضیح داد:
آقای دکتر! هنوز تهوع داره، نمیتونه چیزی بخوره!
و دکتر مثل اینکه گوشش از این حرف ها پر باشد، همانطور که به سمت اتاقش میرفت، با خونسردی پاسخ داد:
حالا جواب آزمایشش رو میبینم.
من که از ملاحظه حضور پزشک و پرستاران گریه ام را فرو خورده بودم،ِ دیگر با مجید هم دوست نداشتم هم کلام شوم، ولی دل عاشق او بیِ مهری ام را تاب نمیآورد که دوباره زیر گوشم زمزمه
کرد:
الهه جان...« و نمیدانم چرا اینهمه بیحوصله و بدخلق شده بودم که حتی تحمل شنیدن صدایش را هم نداشتم که چشمانم را بستم و با سکوت سردم نشان دادم که دیگر تمایلی به سخن گفتن ندارم و چه حال بدی بود که ساعتی آفتاب عشقش از مشرق جانم طلوع میکرد و هنوز گرمای محبتش را نچشیده، باز در مغرب وجودم فرو میرفت و با همه زیبایی نگاه و شیرینی کالمش، چه زود از خسته میشدم.
دقایقی نگذشته بود که پزشک به همراه یکی از پرستاران که زن به نسبت سالخورده ای بود، از اتاق گوشه سالن خارج شدند و به سمت تختم به راه افتادند.
مجید از جا بلند شد و به دهان دکتر چشم دوخت تا ببیند چه میگوید که پرستار پیش دستی کرد و به شوخی رو به من گفت:
ِ پاشو برو، انقدر از سرشب خودتو لوس کردی! ما فکر کردیم با این همه سردرد و سرگیجه چه مرضی گرفتی!
که در برابر نگاه متحیر من و مجید، دکتر برگه آزمایش را به دست پرستار داد و گفت:
الحمد همه آزمایش ها سالم اومده!
سپس رو به مجید کرد و حرف ِ آخر را زد:
خانمت بارداره !!!
همه حالتهایی هم که داره بخاطر همینه. پیش از آنکه باور کنم چه شنیده ام، نگاهم به چشمان مجید افتاد و دیدم که نگاهش شبیه شبهای
ساحل، رؤیایی شده و همچون سینه خلیج فارس به تلاطم افتاده است.
گویی غوغایی شیرین در دلهایمان به راه افتاده و در و دیوار جانمان را به هم میکوبید
و از هیجانش، اینچنین به چشم همدیگر پناه برده که از پروای هیاهویدست رفتن این خلوت عاشقانه، پلکی هم نمیزدیم که مجید دل به دریا زد و زیر لب صدایم کرد:
الهه...و دیگر چیزی نگفت ....
َ
ادامه دارد..
به قلم فاطمه ولی نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
#سلام_بر_مهدی🤚
مولاےمن❣میدانم که چقدر
قلب مهربانت را شکسته ام
میدانم که چقدر
روح صبورت را آزرده ام
اما
به خودت سوگند
مهربان من که دوستت دارم
ذره ذره ے وجودم
از مهر تو سرشار است
و قلبم از یادت معطر
و زبانم از نامت متبرک
من به محبتت زنده ام
و به نوکرے ات مفتخر
این دلخوشے را از من دریغ مکن ...
در افق آرزوهایم
تنها♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡را میبینم...
࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
سلااااااام دوستان گلم 🤚صبح قشنگ پاییزیتون بخیر و خوشی و مملو از آرامش الهی باشه👌
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
10.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#زیارت_آل_یاسین
پیشکش به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف❣
🔴 رفاقت با #امام_زمان(؏َ)
🌼 آیت الله کشمیری(ره):
🦋 روزی یک ساعت با حضرت خلوت کنید. متوجه حضرت بشوید.«زیارت آل یاسین» را بخوانید،سپس بگویید یا صاحب الزمان ادرکنی توسل بکنید به ایشان، یک خرده یک خرده رفاقت پیدا میشود.
•|🕊🥀 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
۩کانالادعیهومناجاتصوتی﷽۩ترجمهزیارتآلیاسین۩یاسردعاگو.mp3
زمان:
حجم:
3.84M
🕌 ترجمه فارسی زیارت آل یاسین
🎙 با صدای یاسر دعاگو
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین
﷽ 💐زیارت امام موسی کاظم عليه السلام 💐امام رضا علیه السلام 💐امام جواد علیه السلام 💐 ا
زیارت روز چهارشنبه💚💚💚
التماس دعا عزیزان🌹
💢 برخی از مکروهات لباس نمازگزار
💠 برخی از مکروهات لباس نمازگزار عبارت است از:
1️⃣ پوشیدن لباس سیاه(مگردر مورد تعظيم شعائر،چادر،عبا و عمامه سادات)
2️⃣پوشیدن لباس کثیف و تنگ
3️⃣پوشیدن لباس شرابخوار
4️⃣پوشیدن لباس کسی که از نجاست پرهیز نمی کند.
5️⃣پوشیدن لباسی که نقش صورت انسان یا حیوان دارد هر چند لباس زیرین باشد.
6️⃣باز بودن دکمه های لباس
7️⃣دست کردن انگشتری که نقش صورت انسان يا حيوان دارد.
🔺 رساله نماز و روزه / مسأله ۹۹
📎 #احکام_نماز
📎 #لباس_نمازگزار
📎 https://btid.org/fa/news/198407
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
2.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرکس میخواهد بداند حال مارا
باید بخواند ماجرای کربلا را...
#شهید_آرمان_علی_وردی
📎 #سبک_زندگی_خانواده
📎 #شهدا
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤