فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❎ دوست داشتید بشنوید .
🌺من که صفا کردم.
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | چرا در این دولت گرانی اتفاق افتاد؟
♨️ آیا باور میکنید برای این یک دقیقه بیش از صد بار کشورهای دنیا بررسی شده است؟
‼️ آبرویی که فدای خدمت به خلق شد!
💢 شورش مردمی، بدهی خارجی در بالاترین حد، #ابر_تورم نتیجه حذف ارز ترجیحی در دنیا!
🔹 حذف ارز دونرخی، به نفع یا ضرر مردم؟؟!!
⁉️ تمام کشور های دنیا مجبور به حذف #ارز_ترجیحی شدند!
_____________
🔶 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی،
هیئت علمدار کربلا
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🔰 پویش برخورد قاطع با هتاکان به لباس روحانیت
🔹 مخاطبین خبرگزاری فارس در پویشی خواستار برخورد قاطع با هتاکان به لباس روحانیت شدند.
👇 حمایت از پویش؛ در لینک زیر 👇
https://www.farsnews.ir/my/c/170577
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 دستگیری دختری که با وعده مهاجرت کشف حجاب کرد و از خود فیلم گرفت
دقت کنید با حرف چه کسانی تحریک شده
«سلبریتیها»
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
داعش خارجی، در شاهچراغ مردم را به رگبار میبندد و ترور میکند.
داعش داخلی در کف خیابان بسیجی و مأمور پلیس را با چاقو و سنگ میزند.
داعش رسانه ای در شبکههای اجتماعی، ماشین دروغ پردازی دشمن علیه ملت ایران میشود.
داعش اقتصادی، معیشت مردم رو با دلار هدف میگیرد.
این است جنگ ترکیبی...
#جنگ_ترکیبی
#پایان_مماشات
#برخورد_قاطع
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🔴 اینم کار جالب بچه های یزد
🔹 محل جمع آوری کمک های مردمی برای #زمستان_سخت اروپا😄
#پایان_مماشات
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر نگرانِ نظام و جمهوری اسلامی هستید؟
پس حتما این کلیپ رو ببینید☺️❤️
🔸دانلود برای همه واجب
#امام_زمان | #جمهوری_اسلامی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید یک سرباز چیکار میکنه
یک سرباز سید علی، هزار زامبی لشکرتون رو حریفه😉
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حمله ی زامبی ها به یک زن بدلیل حجابش در لندن!
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان_صوتی 1⃣1⃣
#شهیده_حجاب #زینب_کمایی
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان_صوتی 2⃣1⃣
#شهیده_حجاب #زینب_کمایی
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
✳️ارسالی از مخاطبین عزیزمون🌷
امشب رفتم به یکی از کفاشی های سطح شهر در حالیکه کوچک و خیلی ساده بوده یه عکس توجهم رو جلب کرد...
خیلی ساده و بی ریا عکس امام (ره) و رهبری معظم را به دیوار چسبانده بود...
وقتی راجب عکس پرسیدم ایشون گفتن خدا رهبرمان رو برامون حفظ کنه و از جانم بگیره و بده به رهبرمون😥 خدا حفظشون کنه
وقتی میبینم آدمای ولایی که حتی با این شرایط اقتصادی کم بضاعت پای ولایت و کشورشون هستن احساس غرور و افتخار کردم ...😍😌
در آخر هم افتخار دادن و من ازشون عکس گرفتم
🌺🌺🌺برای سلامتی شون صلوات🌺🌺🌺
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
#بازی #هوش_تصویری
در این تصویر ساعت رستوران گم شده که شما باید با خونسردی کامل زیر 15 ثانیه آن را پیدا کنید؟
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
#بازی #هوش_تصویری در این تصویر ساعت رستوران گم شده که شما باید با خونسردی کامل زیر 15 ثانیه آن
سلام علیکم
وقتتان بخیر ان شاءالله ✋❤️❤️
لطفا پاسخ بدهید😍😍😍
👇👇👇
@yaa_sahebalzaman
4_6039842350350469091.mp3
2.97M
#امام_زمان
📝 «چقدر خودمونو برای یاری امام زمان آماده کردیم؟»
🎙 #صوتی استاد #رائفی_پور
🤲الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے #امام_زمان
*اللهم انا نشکو الیک*
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#تلفن_خدا ☎️
دلت♥️ پاک باشه
واقعا همین کافیه؟!🤔
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_قوی
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_صد_و_چهل_و_ششم همچنان که چیزی نمیگفت،
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_صد_و_چهل_و_هفتم
بغضم را فرو دادم و خواستم معنی کلام مبهمش را بپرسم که خودش با صدایی گرفته پاسخ داد:
امروز بچه ها تو پالایشگاه میگفتن دیروز تو عراق، تروریستها یه عده از مهندسها و کارگرای ایرانی شرکت نفت رورگبار بستن و ده پونزده تایی رو شهید کردن، ولی من بهت چیزی نگفتم که ناراحت نشی.
سپس به عمق چشمانم خیره شد و با بغضی پر غیظ و غضب ادامه داد:
ولی امشب تو حیاط داداش نوریه داشت به بابا و نوریه مژده میداد که یه عده کافرِ ایرانی دیروز تو عراق کشته شدن.
میگفت برادرهای مجاهدمون، تو یه عملیات این کافرها رو به جهنم فرستادن!
از حرفهایی که میشنیدم به قدری شوکه شده بودم که تمام درد و رنجهایم را از یاد برده و فقط نگاهش میکردم و او همچنان میگفت:
الهه! باورت میشه؟!!!
یه عده ایرانی رو تو عراق کشتن و بعد نوریه و خونوادش جشن گرفتن!
چون اعتقاد دارن که اونا ایرانی و شیعه بودن، پس کافر بودن و باید کشته میشدن!
یعنی فقط به جرم اینکه شیعه بودن، عصر که
داشتن از محل کارشون برمیگشتن، به رگبار بسته شدن!
سپس سرش را پایین انداخت و با دلسوزی ادامه داد:
همکارم یکی از همین کارگرها رو میشناخت.
میگفت از آشناهاشون بوده. رفته بوده عراق کار کنه و حالا جنازه اش رو برای خونوادش بر میگردونن.
از بلای وحشتنا کی که به سر هم وطنانم در عراق آمده بود، قلبم به درد آمده و سینه ام از خوی خونخواری نوریه و خانواده اش به تنگ آمده بود. مصیبت سنگینی که مدتها بود بلای جان امت اسلامی در سوریه و عراق و چند کشور دیگر شده بود، حالا دامن مردم کشورم را هم گرفته و باز عده ای جنایتکار، به نام اسلام و به ادعای دفاع از مسلمانان، به جان پاره ای دیگر از امت
ُ پیامبر صلیاللهعلیهوآله افتاده بودند و باز خیالم پیش دل عاشق و سرور شور مجید بود که به نیم رخ صورتش نگاه کردم و با صدایی آهسته پرسیدم:
جلوی تو این حرفا رو زدن؟
و او بیآنکه سرش را بالا بیاورد، با تکان سر پاسخ مثبت داد که من باز پرسیدم:
توکه ِ هیچی نگفتی؟
که بالاخره سرش را بالا آورد و با صدایی که به غربت غم نشسته بود، در جواب سؤالم، پرسید:
خیلی بی غیرت بودم که هیچی نگفتم، مگه نه؟!!!
در برابر سؤال سنگینش، ماندم چه بگویم که با نگاه دریایی اش به ساحل چشمان منتظرم رسید و با لحنی لبریز احساس، اوج غیرت عاشقانه و همت مردانه اش را به نمایش گذاشت:
بخدا اگه فکر تو و این بچه نبودم، یه جوری جوابش رو میدادم که تا لحظه مرگ، یادشون نره!«
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_صد_و_چهل_و_هفتم بغضم را فرو دادم و خوا
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
رمــان «جــانِ شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_صد_و_چهل_و_هشتم
یلدای امسال، حال و هوایی دیگر داشتم که پس از ماهها باز همه خانواده به شادی دور هم جمع شده و بار دیگر خانه روی خنده به خود میدید. هر چند پدر آنچنان بنده مطیع نوریه و بردهی رام قهر و آشتیهایش شده بود که امشب هم مثل اکثر شبها به خانه اقوام نوریه رفته و جای مادر نازنینم بینهایت خالی بود، ولی همین شب نشینی پر مهر و صمیمی به میزبانی من و مجید و میهمانی برادرانم هم غنیمت بود.
مادر هر سال در چنین شبی، سفره زیبایی از انواع آجیل و شیرینی و میوه های رنگارنگ و نوبرانه میچید و همه را به بهانه شب یلدا دور هم جمع میکرد. حالا امسال اولین شب یلدایی بود که دیگر مادرم کنارم نبود و من عزم کرده بودم جای خالی اش را پُر کنم که تنها دخترش بودم و دلم میخواست یادگار همه میهماننوازی های مادرانه اش باشم که هر سه برادرم را برای گذران شب
بلند چله، به خانه زیبای خودم دعوت کرده بودم.
روی میز شیشه ای اتاق پذیرایی، ظرف کریستال پایه داری را از میوه های رنگارنگ پاییزی پر کرده و با ظروف بلورین انار و هندوانه، میز شب یلدا را کامل کرده بودم تا در کنار ردیف کاسه های آجیل و دیس شیرینی، همه چیز مهیای پذیرایی از میهمانان عزیزم باشد.
لعیا خیلی اصرار کرده بود تا مراسم امشب را در خانه آنها برگزار کنیم، ولی من میخواستم در این شب یلدا هم چون هر شب یلدای گذشته، چراغ این خانه روشن باشد، هرچند امشب طبقه پایین و اتاق و آشپزخانه مادر سوت و کور بود و غم بیمادری را پیش چشمان یتیممان، بَد به رخ میکشید.
ابراهیم و محمد طبق معمول از وضعیت کاسبی و بازار رطب میگفتند و عبدالله و مجید حسابی با هم گرم گرفته بودند. ابراهیم گرچه هنوز با مجید سنگین بود و انگار هنوز اوقات تلخیهای ایام
بیماری و فوت مادر را از یاد نبرده بود، ولی امشب به اصرار من و لعیا پذیرفته بود به خانه ما بیاید.
عطیه سرش به یوسف شش ماهه اش گرم بود و لعیا بیشتر برای کمک به من به آشپزخانه میآمد و من چقدر مقاومت میکردم تا متوجه کمر درد و سردردهای گاه و بیگاهم نشود که از راز مادر شدنم تنها عبدالله با خبر بود و هنوز فرصتی پیدا نکرده بودم که به لعیا یا عطیه حرفی بزنم.
شیرینی خامه داری به دست ساجده دادم که طبق عادت کودکانه اش، دو دست کوچکش را به سمتم باز کرد تا در آغوشش بکشم. با هر دو دست، کمر باریکش را گرفتم و خواستم بلندش کنم که درد عجیبی در دل و کمرم پیچید و گرچه توانستم ناله ام را در گلو پنهان کنم، اما صورتم آنچنان از درد در هم کشیده شد که لعیا متوجه حالم شد و
با نگرانی پرسید:
چی شد الهه؟
ساجده را رها کردم و همچنان که با دست کمرم
را فشار میدادم، لبخندی زدم و با چشمانی که میخواست شادی اش را از این حال شیرین، پنهان کند، سر به زیر انداختم که لعیا مقابلم ایستاد و دوباره پرسید:
ُ چیه الهه؟ حالت خوب نیس؟
از هوش ساجده چهار ساله و زبان پر شیطنتش
خبر داشتم و منتظر ماندم از آشپزخانه خارج شود که میترسیدم حرفهای درِگوشی من و لعیا را بیرون از آشپزخانه جیغ بکشد که لعیا مستقیم به چشمانم نگاه کرد و با حالتی خواهرانه پرسید:
خبریه الهه جان؟و دیگر نتوانستم خنده ام را پنهان کنم که نه تنها لبهایم که تمام وجودم از حال خوش مادری، میخندید.
ُ لعیا همانطور که نگاهم میکرد، چشمان درشتش از اشک پر شد و دستانم را میان دستان مهربانش گرفت تا در این روزهایی که بیش از هر زمان دیگری به حضور مادرم نیاز داشتم، کم نیاورم. صندلی فلزی میز غذاخوری آشپزخانه را برایم
عقب کشید تا بنشینم و خودش برای گرفتن مژدگانی مقابلم نشست که صدایم را طرف اُپن،
آهسته کردم و همچنانکه حواسم بود تا از آن
صدایمان را نشنوند، با لبخندی لبریز حجب و حیا گفتم:
فقط الان به بقیه چیزی چیزی نگو!
! شب که رفتی خونه به ابراهیم بگو، اصلا در تعجب خبری که به یکباره از من شنیده بود، تنها نگاهم میکرد و بیتوجه به اصراری که برای پنهان ماندن این خبر میکردم، پرسید: چند وقته؟
به آرامی خندیدم و با صدایی آهسته تر جواب دادم:
یواش یواش داره سه ماهم میشه!
که به رویم اخم کرد و با مهربانی تشر زد:
آخه چرا تا الان به من نگفتی؟...
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤