سلام همراهان عزیز و مهربان وطن تقدیم تان باد اطلاعات روانشناسی و مزاجشناسی طب سنتی
🔔📃 به خرس سفید فکر نکن: راهکار های مقابله با افکار ناخواسته و مزاحم
🔢 قسمت دوم
🔻وگنر در سخنرانی اش در انجمن روانشناسی امریکا، چند راهبرد را ارائه می کند که او و دیگر روانشناسان برای کمک به متوقف کردن افکار ناخواستهای همچون خرسهای سفید مطرح کردهاند. اینها شامل موارد زیر هستند:
1️⃣ یک عامل حواسپرتی جذب کننده انتخاب کنید و بر آن متمرکز شوید. وگنر و همکارانش در یک مطالعه از آزمودنیها خواستند که به جای خرس سفید به یک ماشین پورشه قرمز فکر کنند. آنها دریافتند که ارائه چیز دیگری به برای تمرکز به آزمودنیها به آنها کمک میکند تا از افکار ناخواستهای همچون خرسهای سفید اجتناب کنند.
2️⃣ سعی کنید فکر ناخواسته را به تاخیر بیندازید. وگنر میگوید؛ در برخی از تحقیقات دریافته است که درخواست از افراد برای اینکه فقط نیم ساعت در هر روز از افکار نگران کننده شان دست بکشند به آنها امکان میدهد که در طول باقی روز از این نگرانیها دور بمانند. بنابراین زمان بعدی که یک فکر ناخواسته به ذهنتان هجوم آورد، به خودتان بگویید؛ من به این موضوع تا چهارشنبه آینده فکر نخواهم کرد.
3️⃣ چندین کار را به طور همزمان انجام ندهید. در یک تحقیق یافته شده است افرادی که تحت فشار روانی فزایندهای قرار دارند، بیشتر احتمال دارد که به افکار ناخواسته فکر کنند.
4️⃣ در یک زمان محدود به این افکار اجازه دهید وارد ذهنتان شوند. اگر شما به خودتان اجازه دهید که به صورت کنترلشده به چیزی که میخواهید از آن اجتناب کنید، فکر کنید، احتمال کمتری دارد که این افکار در زمان های دیگر به ذهنتان هجوم بیاورند.
5️⃣ مدیتیشن و توجه: وگنر می گوید؛ مدیتیشن و توجه که کنترل ذهنی را تقویت میکند به افراد کمک میکند تا از افکار ناخواسته اجتناب کنند.
بخوانيد و همرسانی بفرماييد...
💠معجون افتیمونی طب سنتی، معجون اسطوخودوس طب سنتی با ترکیبات ژل رویال، گرده گل طبیعی، پودر جینسینگ پوره بره موم و، ، ، ، درمان اختلالات رفتاری و درمان اختلالات شخصیت چون افسردگی و اضطراب و استرس و پارانوئیدی، اسکیزوفرنی، توهم، اسکیزوتایپال09141510039حکیم طب سنتی هزاره سوم روانشناس بالینی مشاوره ساعت 21 تا 23 شب تلفنی جواب میدهم
معجون تقویت حافظه و تمرکز ومغز با ترکیبات عسل مصفای طب سنتی، ژل رویال، گرده گل طبیعی، پوره بره موم، پودر جینسینگ، ، ودهها ترکیبات طب سنتی مشاوره ساعت ۲۱تا۲۳مشاوره تلفنی جواب میدهم روانشناس مهارتی کاربردی مدرس آموزش خانواده و سبک ومهارت های زندگی ورموز موفقیت وسلامت روان وسطوح ششگانه سلامت ومزاج شناس کشوری 09141510039
🔔📃 باورهای سمی و پادزهر آنها
ریشه بسیاری از مشکلات ما باورهای سمی، عقاید نادرست یا خطاهای فکری هستند.
آرنولد لازاروس، خطاهای فکری را باور های سمی مینامد که اینجا ده مورد ازین باورها همراه پادزهرشان ذکر میشود :
🔻تفریح کردن، اتلاف وقت است.
☑️ پادزهر : استراحت، سرگرمی و آرامش در زندگی لازم هستند.
🔻به نفع تست که دیگران را کنترل کنی
☑️ پادزهر : اگر می خواهی دیگران با تو کنار بیایند، آن ها را کنترل نکن. دست از کنترل دیگران بکش تا آسوده شوی
🔻بهتر است عقده دلت را خالی کنی
☑️ پادزهر : به جای آن که عقده ی دلت را خالی کنی، ابراز وجود کن.
🔻هر طور رفتار کنم، خانواده و دوستان باید عاشقانه دوستم داشته باشند
☑️ پادزهر : عملکرد تو، از این که چه کسی هستی، مهم تر است.
🔻مهربان باش و همواره با کسانی که با تو نامهربانند، با مهربانی رفتار کن.
☑️ پادزهر :اگر نامهربانی دیدی، با قاطعیت رفتار کن و به آنها بگو . به دیگران اجازه نده با تو بدرفتاری کنند
🔻اتمام حجت، همیشه بهترین راهی است که جر و بحث را تمام می کند.
☑️ پادزهر : تا وقتی می توان از مذاکره استفاده کرد و جواب گرفت، چرا تهدید و اتمام حجت؟
🔻جواب ابلهان خاموشی ست.
☑️ پادزهر : سکوت همیشه راهکاری موثر نیست. برخی موارد او نمی داند چه خطایی مرتکب شده و سکوت گیجش می کند. در برخی از موارد هم لازم است به جای سکوت صحبت و از حریم خود دفاع کنی. در این موارد سکوت به معنای خجالت و بی مرز بودن است.
🔻اگر می خواهی کارها درست پیش بروند، همیشه خودت آنها را انجام بده
☑️ پادزهر : اولویت بندی کن. مسئولیت هایت را متعادل کن. برخی از آن ها را به دیگران محول کن و اجازه بده کارها را انجام بدهند.
🔻وقتی کارها پیش نمی روند، باید مقصر پیدا و مجازات شود.
☑️ پادزهر : به جای تمرکز بر مقصر یابی، ابتدا به دنبال راه حلی باش که کار به پیش برود.
🔻همیشه اول دیگران، بعدا خودت.
☑️ پادزهر : خودت را به اندازه دیگران دوست داشته باش
دکتر درویشی روانشناس و مزاجشناس مشاوره ساعت 21 تا 23 شب تلفنی جواب میدهم 09141510039
🔔📃 باورهای سمی و پادزهر آنها
ریشه بسیاری از مشکلات ما باورهای سمی، عقاید نادرست یا خطاهای فکری هستند.
آرنولد لازاروس، خطاهای فکری را باور های سمی مینامد که اینجا ده مورد ازین باورها همراه پادزهرشان ذکر میشود :
🔻تفریح کردن، اتلاف وقت است.
☑️ پادزهر : استراحت، سرگرمی و آرامش در زندگی لازم هستند.
🔻به نفع تست که دیگران را کنترل کنی
☑️ پادزهر : اگر می خواهی دیگران با تو کنار بیایند، آن ها را کنترل نکن. دست از کنترل دیگران بکش تا آسوده شوی
🔻بهتر است عقده دلت را خالی کنی
☑️ پادزهر : به جای آن که عقده ی دلت را خالی کنی، ابراز وجود کن.
🔻هر طور رفتار کنم، خانواده و دوستان باید عاشقانه دوستم داشته باشند
☑️ پادزهر : عملکرد تو، از این که چه کسی هستی، مهم تر است.
🔻مهربان باش و همواره با کسانی که با تو نامهربانند، با مهربانی رفتار کن.
☑️ پادزهر :اگر نامهربانی دیدی، با قاطعیت رفتار کن و به آنها بگو . به دیگران اجازه نده با تو بدرفتاری کنند
🔻اتمام حجت، همیشه بهترین راهی است که جر و بحث را تمام می کند.
☑️ پادزهر : تا وقتی می توان از مذاکره استفاده کرد و جواب گرفت، چرا تهدید و اتمام حجت؟
🔻جواب ابلهان خاموشی ست.
☑️ پادزهر : سکوت همیشه راهکاری موثر نیست. برخی موارد او نمی داند چه خطایی مرتکب شده و سکوت گیجش می کند. در برخی از موارد هم لازم است به جای سکوت صحبت و از حریم خود دفاع کنی. در این موارد سکوت به معنای خجالت و بی مرز بودن است.
🔻اگر می خواهی کارها درست پیش بروند، همیشه خودت آنها را انجام بده
☑️ پادزهر : اولویت بندی کن. مسئولیت هایت را متعادل کن. برخی از آن ها را به دیگران محول کن و اجازه بده کارها را انجام بدهند.
🔻وقتی کارها پیش نمی روند، باید مقصر پیدا و مجازات شود.
☑️ پادزهر : به جای تمرکز بر مقصر یابی، ابتدا به دنبال راه حلی باش که کار به پیش برود.
🔻همیشه اول دیگران، بعدا خودت.
☑️ پادزهر : خودت را به اندازه دیگران دوست داشته باش
دکتر درویشی روانشناس و مزاجشناس مشاوره ساعت 21 تا 23 شب تلفنی جواب میدهم 09141510039
🔔📃 یک راهکار ساده براي كاهش اضطراب
✍️ برای بسیاری از ما پیش آمده که در حین فعالیت های روزمره، همواره نگران موضوعی دیگر هستیم. بر اساس آمار ها ۳۸ درصد از انسان ها، هر روز، با نگرانی دست و پنجه نرم می کنند. در واقع این مسئله، یک موضوع طبیعی است، ولی اگر بر کارایی شما در زندگی یا شغلتان تأثیر بگذارد، باید برای رفع آن اقدام کنید.
🔻در این راستا اخیراً در تحقیقاتی جدید مشخص شده که استفاده از مداد و کاغذ می تواند به کاهش این آشفتگی ها کمک نماید.
🔻در این تحقیقات تعدادی دانشجوی مضطرب، انتخاب شدند و به آنها گفته شد قرار است وظیفه مشخصی را انجام دهند، ولی پیش از شروع کارها توسط دانشجویان، ابتدا فرصتی ۸ دقیقه ای برای نوشتن به آنها داده شد.
🔻از یک گروه دانشجویان درخواست شد که در خصوص نگرانی هایشان در مورد وظیفه ای که قرار بود در این آزمایش به آنها محول شود، بنویسند. از گروه دیگر نیز خواسته شد که کارهایی که دیروز انجام داده بودند را یادادشت کنند. سپس وظایف به همه آنها سپرده شد و همزمان نیز دقت، عکس العمل و فعالیت مغزی آنها زیر نظر بود.
☑️ نتیجه تحقیق پس از انجام وظایف، بسیار جالب بود؛ در حالی که دقت و سرعت انجام وظایف هر دو گروه یکسان بود، ولی گروهی که از نگرانی های وظیفه پیش روی خود نوشته بودند، به طرز بسیار کارآمد تری کارها را انجام دادند و در عین حال کمتر از مغز خود کار کشیده بودند.
👤 هانس شرودر (Hans Schroder) دانشجوی دکترای روانشناسی دانشگاه ایالتی میشیگان که در این تحقیق دخیل بوده، معتقد است که افراد نگران، برای دستیابی به نتایج مطلوب، نیاز به تلاش مضاعف دارند؛ زیرا مغز آنها همواره در حال پردازش چندین وظیفه است؛ برخی از این وظایف، که به نگرانی ها مربوط هستند، بخشی از پردازش مغز را به صورت بیهوده به خود اختصاص می دهند.
🔻همچنین جیسون موزر (Jason Moser) یکی از دستیاران پروژه و مدیر آزمایشگاه روانشناسی بالینی دانشگاه ایالتی میشیگان نیز در خصوص اثرات اضطراب اعتقاد دارد: آن دسته از دانشجویانی که نگرانی های خود را یادداشت کرده اند، مانند خودرویی هستند که بار اضافه ای را خالی کرده و حالا شبیه به یک خودروی کم مصرف و چالاک می توانند به صورت بهینه تری به مسیر پیش رو ادامه دهند.
🔻در حالی که گروه مقابل که از نگرانی هایشان ننوشته اند، شبیه به خودروهای پر مصرف قدیمی آمریکایی هستند که نیاز به سوخت (منظور صرف انرژی مغزی بیشتر) دارند.
🔻در نهایت این تحقیق نشان می دهد که نوشتن نگرانی ها، موجب می شود از نظر فکری سبک شوید. آقای شرودر، این راهکار را نه تنها در فعالیت شغلی، بلکه برای زندگی روزمره نیز پیشنهاد می كند.
دکتر درویشی روانشناس و مزاجشناس مشاوره ساعت 21 تا 23 شب تلفنی جواب میدهم 09141510039
✅درمان #نقرس ( داء الملوک= بیماری پادشاهان)
💟نقرس، در عربی به آن داء الملوک، بیماری پادشاهان می گویند و شروعش نوعاً در شصت پا است، آن هم در وقت سحر نزدیک به نماز صبح، شصت پا شروع به درد کردن و ورم کردن می کند و به باقی مفصل ها سرایت میکند و درد شدید و غیر قابل تحملی دارد.
نشانه نقرس این است که قدری مفصل ورم می کند، قرمز و برّاق می شود.
✅علت
افزایش اوره در بدن (مصرف گوشت گاو)
💟خوردن همزمان ماهی و تخم مرغ با یکدیگر (باید به فاصله ای از یکدیگر مصرف شود که دیگری دفع شده باشد).
💟خوردن شراب مست کننده ( یا سرکه) با لبنیات.
💟همبستری در حالت سیری (پر بودن معده)
💟همبستری در اول شب
✅درمان:
💟خوردن زیاد انجیر
💟آسیاب شده گیاه شیطرج، چهار گرم هر روز
💟حجامت مچ دو پا و کمر
✅نکته: شیطرج را هم میتوان به موضع مالید هم میتوان به صورت خوراکی استفاده کرد ولی بهتر است که در مرحله اول به صورت خوراکی و در مرحله دوم به صورت مالیدنی استفاده شود.
توضیحات:
گیاه شیطرج به شکل تکههای چوب است و از هندوستان میآید، متأسفانه اخیراً این گیاه کمیاب شده و گاهی نمونه تقلبی آن عرضه میگردد، یک نشانه خوب برای تشخیص شیطرج این است که اگر آن را آسیاب کنند به شکل الیاف (پشمک) درمیآید و به راحتی آسیاب نمیشود.
ا09141510039ساعت 21تا23
*چه ازدواج کرده و چه ازدواج نکرده باشید،*
*لطفا این را بخوانید.*
وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده میکرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم.
او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد.
غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب میدیدم.
یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم.
اما باید به او میگفتم که در ذهنم چه میگذرد !!
من طلاق میخواستم.
به آرامی موضوع را مطرح کردم.
به نظر نمیرسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد،
فقط به نرمی پرسید، چرا ؟؟
از جواب دادن به سوالش سر باز زدم.
این باعث شد عصبانی شود.
ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید و به من گفت تو مرد نیستی !
آنشب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم.
او گریه میکرد. میدانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگیاش آمده است.
اما واقعاً نمیتوانستم جواب قانعکنندهای به او بدهم !!
من دیگر دوستش نداشتم،
فقط دلم برایش میسوخت.
با یک احساس گناه و عذاب وجدان عمیق، برگه طلاق را آماده کردم که در آن قید شده بود همسرم میتواند خانه، ماشین، و 30% از سهم کارخانهام را بردارد.
نگاهی به برگهها انداخت و آن را ریز ریز پاره کرد.
زنی که 10 سال زندگیش را با من گذرانده بود برایم به غریبهای تبدیل شده بود.
از اینکه وقت و انرژیش را برای من به هدر داده بود متاسف بودم اما واقعاً نمیتوانستم به آن زندگی برگردم،
چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم.
آخر سر بلند بلند جلوی من گریه را سر داد و این دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم ببینم.
برای من گریه او نوعی رهایی بود.
فکر طلاق که هفتهها بود ذهن مرا به خود مشغول کرده بود،
الان محکمتر و واضحتر شده بود.
روز بعد خیلی دیر به خانه برگشتم و دیدم که پشت میز نشسته و چیزی مینویسد.
شام نخورده بودم اما مستقیم رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد چون واقعاً بعد از گذراندن یک روز لذت بخش با معشوقه ام خسته بودم.
وقتی بیدار شدم، هنوز پشت میز مشغول نوشتن بود.
به او توجهی نکردم و دوباره به خواب رفتم.
صبح روز بعد او شرایط طلاق خود را نوشته بود:
هیچ چیزی از من نمیخواست و فقط یک فرصت یک ماهه قبل از طلاق خواسته بود.
او درخواست کرده بود که در آن یک ماه هر دوی ما تلاش کنیم یک زندگی نرمال داشته باشیم.
دلایل او ساده بود:
وقت امتحانات پسرمان بود و او نمیخواست که فکر او بخاطر مشکلات ما مغشوش شود !!!
برای من قابل قبول بود.
اما یک چیز دیگر هم خواسته بود.
او از من خواسته بود زمانی که او را در روز عروسی وارد اتاقمان کردم به یاد آورم.
از من خواسته بود که در آن یک ماه هر روز او را بغل کرده و از اتاقمان به سمت در ورودی ببرم.
فکر میکردم که دیوانه شده است. اما برای اینکه روزهای آخر با هم بودنمان قابل تحملتر باشد،
درخواست عجیبش را قبول کردم.
درمورد شرایط طلاق همسرم با معشوقهام حرف زدم.
بلند بلند خندید و گفت که خیلی عجیب است.
و بعد با خنده و استهزا گفت:
هر حقهای هم که سوار کند باید بالاخره این طلاق را بپذیرد !!!
از زمانیکه طلاق را به طور علنی عنوان کرده بودم من و همسرم هیچ تماس جسمی با هم نداشتیم.
وقتی روز اول او را بغل کردم تا از اتاق بیرون بیاورم هر دوی ما احساس خامی و تازهکاری داشتیم.
پسرم به پشتم زد و گفت :
اوه بابا رو ببین مامان رو بغل کرده. اول او را از اتاق به نشیمن آورده و بعد از آنجا به سمت در ورودی بردم.
حدود 10 متر او را در آغوشم داشتم.
کمی ناراحت بودم.
او را بیرون در خانه گذاشتم و او رفت که منتظر اتوبوس شود که به سر کارش برود.
منهم به تنهایی سوار ماشین شده و به سمت شرکت حرکت کردم.
روز دوم هر دوی ما برخورد راحتتری داشتیم.
به سینه من تکیه داد.
میتوانستم بوی عطری که به پیراهنش زده بود را حس کنم.
فهمیدم که خیلی وقت است خوب به همسرم نگاه نکردهام !
فهمیدم که دیگر مثل قبل جوان نیست.
چروکهای ریزی روی صورتش افتاده بود و موهایش کمی سفید شده بود.
یک دقیقه با خودم فکر کردم که من برای این زن چه کار کردهام !؟
در روز چهارم وقتی او را بغل کرده و بلند کردم، احساس کردم حس صمیمیت بینمان برگشته است.
این آن زنی بود که 10 سال زندگی خود را صرف من کرده بود.
در روز پنجم و ششم فهمیدم که حس صمیمیت بینمان در حال رشد است.
چیزی از این موضوع به معشوقهام نگفتم.
هر چه روزها جلوتر میرفتند، بغل کردن او برایم راحتتر میشد.
این تمرین روزانه قویترم کرده بود!
یک روز داشت انتخاب میکرد چه لباسی تن کند.
چند پیراهن را امتحان کرد اما لباس مناسبی پیدا نکرد.
آه کشید و گفت:
همه لباسهایم گشاد شدهاند.
یکدفعه فهمیدم که چقدر لاغر شده است،
به همین خاطر بود که میتوانستم اینقدر راحتتر بلندش کنم.
یکدفعه ضربه به من وارد شد.
بخاطر همه این درد و غصههاست که اینطور شده است.
ناخودآگاه به سمتش رفته و سرش را لمس کردم.
همان لحظه
پسرم وارد اتاق شد و گفت:
بابا وقتش است که مامان را بغل کنی و بیرون بیاوری !!
برای او دیدن اینکه پدرش مادرش را بغل کرده و بیرون ببرد بخش مهمی از زندگیش شده بود !!
همسرم به پسرمان اشاره کرد که نزدیکتر شود و او را محکم در آغوش گرفت.
صورتم را برگرداندم تا نگاه نکنم چون میترسیدم در این لحظه آخر نظرم را تغییر دهم.
بعد او را در آغوش گرفته و بلند کردم و از اتاق خواب بیرون آورده و به سمت در بردم.
دستانش را خیلی طبیعی و نرم دور گردنم انداخته بود.
منهم او را محکم در آغوش داشتم.
درست مثل روز عروسیمان.
اما وزن سبکتر او باعث ناراحتیم شد.
در روز آخر وقتی او را در آغوشم گرفتم به سختی میتوانستم یک قدم بردارم.
پسرم به مدرسه رفته بود.
محکم بغلش کردم و گفتم:
واقعاً نفهمیده بودم که زندگیمان صمیمیت راکم دارد.
سریع سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. وقتی رسیدم حتی در ماشین را هم قفل نکردم.
میترسیدم هر تاخیری نظرم را تغییر دهد !!
از پلهها بالا رفتم.
معشوقهام که منشیام هم بود در را به رویم باز کرد و به او گفتم که متاسفم، من دیگر نمیخواهم طلاق بگیرم.
او با تعجب نگاهی به من انداخت،،
دستش را روی پیشانیام گذاشت و گفت تب داری؟
دستش را از روی صورتم کشیدم وگفتم:
متاسفم.
من نمیخواهم همسرم را طلاق بدهم،
زندگی زناشویی من احتمالاً به این دلیل خستهکننده شده بود که من و زنم به جزئیات زندگیمان توجهی نداشتیم نه به این دلیل که من دیگر دوستش نداشتم.
حالا میفهمم دیگر باید تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز او را در آغوش گرفته و از اتاق خوابمان بیرون بیاورم.
معشوقهام شوکه شده بود ،
احساس میکرد که تازه از خواب بیدار شده است.
سیلی محکمی به گوشم زد و بعد در را کوبید و زد زیر گریه !!
از پلهها پایین رفتم و سوار ماشین شدم.
سر راه جلوی یک مغازه گلفروشی ایستادم و یک سبد گل برای همسرم سفارش دادم. فروشنده پرسید که دوست دارم روی کارت چه بنویسم. لبخند زدم و نوشتم:
تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز صبح بغلت میکنم و از اتاق بیرون میآورمت.
شب که به خانه رسیدم، با گلهای در دستم و لبخندی روی لبهایم پلهها را تند تند بالا رفتم و وقتی داخل شدم
دیدم همسرم روی تخت افتاده و مرده است !!!
او ماهها بود که با سرطان میجنگید و من اینقدر مشغول معشوقهام بودم که این را نفهمیده بودم !!
او میدانست که خیلی زود خواهد مرد و میخواست مرا از واکنشهای منفی پسرمان بخاطر طلاق حفظ کند.
حالا حداقل در نظر پسرمان من شوهری مهربان بودم.
همین جزئیات ریز زندگی، مهمترین چیزها در روابط ما هستند.
خانه، ماشین، داراییها و سرمایه مهم نیست.
اینها فقط محیطی برای خوشبختی فراهم میآورد،
اما خودشان خوشبختی نمیآورند.
*سعی کنید با همسرتان دوست باشید و او را درک کنید و هر کاری از دستتان برمیآید برای تقویت صمیمیت بین خود انجام دهید.*
با به اشتراک گذاشتن این داستان شاید بتوانید زندگی زناشویی خیلیها را نجات دهید !!!!
❣️
دکتر درویشی مدرس آموزش خانواده09141510039مشاوره تلفنی ساعت 21تا23شب تلفنی 09141510039حکیم روانشناس و مزاج شناس
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✅ هر روز فکر می کردم چگونه می توانم، نماز و خدا و نیاز به آن را در ذهن کودکان جای دهم؟
🔹قدم اول را برداشتم؛ اولین روزی که به مدرسه و کلاس رفتم، اسامی دانش آموزان را بر اساس حروف الفبای فارسی در دفتر حضور و غیاب کلاس نوشتم.
🔹از اول حروف الفبا تا هشتمین آن، که حرف «ح» بود ادامه دادم، جلوی نهمین حرف، که حرف «خ» بود، در دفتر نوشتم: « خداوند بزرگ »...
🔹و سپس باقی اسامی دانش آموزان را یادداشت کردم. پس از پایان کار، اسامی دانش آموزان را خواندم. هر دانش آموز پس از شنیدن نام خودش، بلند جواب می داد:«حاضر!»
🔹تا به نهمین نام رسیدم؛ « خداوند بزرگ » به بچه ها نگاه کردم، همه متحیر بودند که این نام را بر چه اساسی صدا زدم. چند لحظه سکوت کردم، کسی صحبتی نمی کرد.
🔹سپس دوباره با تاکید بیش تر، نام را صدا کردم؛ «خداوند بزرگ!» در این موقع، چند دانش آموز خندیدند. من خیلی آرام و معمولی گفتم: بچه ها چرا تعجب می کنید؟
🔹یکی از بچه ها گفت: آخه خانم معلم، ما که دانش آموزی با این نام نداریم؟ من با لبخند گفتم: درسته بچه ها، اما در این دفتر من باید اسم تمام کسانی را که در کلاس هستند بنویسم، آیا شما فکر می کنید، خداوند چون دانش آموز نیست، در این کلاس حضور ندارد؟
🔹پس از کمی مکث دوباره گفتم: بچه ها، یک جایی را به من معرفی کنید که خدا در آن جا نباشد. بچه ها همگی گفتند، خدا همه جا هست.
🔹گفتم: پس خدا حتما در کلاس ما هم هست، فقط باید کمی دقت کنیم تا خدا را همیشه در کنار خودمان ببینیم.
🔹به همین دلیل، هر وقت من یا مبصر، حاضر و غایب کردیم و به نام « خداوند بزرگ » رسیدیم، هر کس، خدا را در کلاس و در کنار خودش احساس کرد، بلند جواب دهد:« حاضر»
🔹سپس دفتر را برداشتم و دوباره خواندم:« خداوند بزرگ!» همه ی بچه ها با صدای بلند و با شوق گفتند:« حاضر»
🔹از احساس لذت، اشک بر چشمانم حلقه زد؛ زیرا خودم بیش از هر بار، وجود خدا را در کلاس احساس کردم.
📝 دکتر درویشی روانشناس و مزاج شناس کشوری مشاوره تلفنی ساعت 21تا23شب تلفنی 09141510039حکیم روانشناس
❤️
درمان وانواع کمردرد ودیسک و عصب سیاتیک با پمامعجزه گر طب سنتی و معجون درد زعفرانی معجون ابن مسعود ومعجون سیاتیک. مشاوره تلفنی ساعت 21تا23شب تلفنی 09141510039حکیم روانشناس و مزاج شناس کشوری ارسابه سراسر کشور