#همراهانی_برای_رساندن....
داخل اتوبوس نشسته بودیم، از دوستم پرسیدم: شهید همت رو میشناسی؟ گفت: همون اتوبانه؟ _آره. _چند بار از اونجا رد شدم. گفتم: ازش چی میدونی؟ لبخندی زد و گفت: اینکه مسیر ما واسه رسیدن به خونه مادر بزرگمه. شهیده دیگه، اسماشونو رو همه اتوبانا وکوچهها گذاشتن، همه میشناسن دیگه!
سرمو پایین انداختم و ساکت شدم.... دلم سوخت. زیر لب گفتم: اونکه مردم میشناسن، مسیر خونه مادر بزرگه نه شهید همت و شهید همتها.... شهید همت اسم یه راه نیست، جهت راهه! همت؛ زین الدین؛ باقری؛ چمران؛ باکری؛ کاظمی و…. اینها فقط اتوبانی برای رسیدن نیستند! بلکه همراهانی هستند؛ برای رساندن…. آنچنان راست قامت و استواری، که بر یاد مقدست هم میتوان تکیه کرد؛ ای شهید.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
کانال کمیل
چون اول کار همه رفته بودن سمت ابوبکر دیگه... چهار نفر مونده بودن سلمان، مقداد، ابوذر، عمار یکی یکی ش
#شهادت_حضرت_زهرا سلام الله
#دشمن_شناسی
علی ابن ابیطالب، زبیر ... همه تو این خونه ان مخالفین تو این خونه ان ...
چرا نمیرن؟!
چرا تو نماز ابوبکر شرکت نمیکنن؟!
در زدن ...
کی اومد پشت در؟!
حضرت زهرا سلام الله !!
خب مگه علی تو خونه نیست؟!
چرا هست...!!
مگه زبیر و... نیست؟!
چرا هست...!!
چرا زهرا سلام الله اومد پشت در؟!
پشت این در هر کی بیاد یا باید بیعت کنه یا کشته بشه...
اونا براشون زبیر و سلمان و... مهم نیست
با کی کار دارن؟!
علی ...!!
در زدن میخوان علی رو ببرن...
علی بیاد پشت در، یا بیعت میکنه یا کشته میشه ...
هر دو اسلام رو از بین میبره
لذا علی بن ابی طالب فرمود: زهرا جان شما باید بری پشت در...
اونی که زهرا رو فرستاد پشت در خود علی بود
چرا؟! چون زهرای مرضیه امامش علی بود
فرمانده علی ابن ابیطالب بود او هر چی میگفت زهرای مرضیه گوش میکنه...
چشم، رفت پشت در ...
گفتن: ما با تو کار نداریم اومدیم علی رو ببریم ...
فرمودن: مگه از رو جنازه ی من عبور کنین دستتون به علی برسه...
اینا میخوان زهرا رو بکشن، فهمیدن زهرا مقاومت میکنه
اتیش اوردن...
اینا میخوان زهرا رو بکشن چرا؟!
اگه نمیخواستن اتیش که نمیزدن در رو...
صبر میکردن در کاملا میسوخت میریخت بعد میومدن ...
اما همین که در اتیش گرفت در قتاله شد...
یعنی چی؟!
خب میدونین این درای قدیمی که چوبیه یه میخی بیرون هست میگیرن باز میکنن
درب وقتی کاملا سوخت دیگه باز شدن نمیخواد ریخته ...
اما وقتی در فقط این کلون ازبین رفته در داره میسوزه هُل بدی باز میشه...
حالا این در که باز شده اونی که پشت در باشه یا بین اینور میمونه یا اونور...😔
این وقتی در قتاله شد گفت حمله کنید...
بعضیا توجیح نبودن که این میخواد چیکار کنه گفتن: زهرا پشت در وایستاده...
گفت: میدونم زهرا پشت در وایستاده...
خب بره کنار...
زدن در باز شد...
زهرای مرضیه خب نمیره کنار، در رو بدن زهرا باز شد...😔
چه اتفاقی افتاد؟!
عملاً خب حضرت بچه اش سقط شد...
دوم اینکه میخ رفت تو سینه ی زهرا سلام الله
سه چون جمعیت خیلی زیاد بود و فشار آوردن کمر اسیب دید...😔
زهرای مرضیه اینجا دیگه باید بیوفته...
فریاد بزنه کمک...
فریاد نزد...!!
نگفت کمک ...!!
چرا؟!
پای علی به این درگیری نباید کشیده بشه ...
اصلا میخواد علی رو نجات بده دیگه ...
ما روایت داریم پیغمبر فرمود هرکسی بشنوه یکی داره داد میزنه مسلمونا کمک و این نره به این کمک کنه مسلمان نیست ...
خب اگه زهرای مرضیه فریاد میزد میگفت کمکم کنید بر علی واجب میشد بیاد به زهرا کمک کنه...
واجب میشد ...
درگیر میشد...
کشته میشد...
برای اینکه پای علی به این معرکه نرسه زهرای مرضیه همه ی درد رو قورت داد و هیچی نگفت و افتاد...😔
اینا عبور کردن...
ریختن همه رو دستگیر کردن ...
چون علی نباید شمشیر بکشه، دستای علی رو بستن
زهرای مرضیه افتاده بود نگاه کرد از نوع رفتار و ضربه زدن اینا دید جان علی هنوز در خطره...
ببیینید خانه زهرا درش به مسجد وامیشه دیگه به جایی که منبر رو میبینید
تا علی رو اوردن پای علی از در خانه به مسجد رسید زهرا بلند شد کمر علی رو گرفت ...
نتیجه علی علیه السلام تو مسجد زهرا سلام الله در آستانه ی در اینایی که حمله کردن مسلمونا همه میبینن...
هرکاری کردن نتونستن علی رو از دست زهرا دربیارن
دوباره شروع کردن به چی؟! دست زهرا رو کوتاه کردن...😔
اگه اینا با شمشیر میزدن دست زهرا قطع میشد خون فواره میزد تو مسجد، مسلمونا از خواب بیدار میشدن...
گفت: دست زهرا رو کوتاه کن نگفت قطعش کن...
چی کار کرد؟!
این شمشیر رو کشید شمشیر آهنه دیگه شروع کرد به پهنای شمشیر به بازوی زهرا زدن😔
چرا حضرت این کارو کرد؟!
حضرت دعوا رو کشید سمت خودش و همه توجه ها...
انقدر نگه داشت تا چی شد؟! استخوان دست شکست😔
نتیجه؛ دست دیگه در اختیار زهرا نیست دیگه
اون گفت من دیدم زهرا کمر علی رو گرفته نگه داشته این زد زد زهرا رها نکرد دست زهرا شل شد افتاد😔
علی رو بردن...
حساب کنید هم دستش شکسته، هم بچه افتاده
هم میخ...😔
نگاه کرد دید علی رو بردن کنار منبر دست ها بسته...
شمشیر رو آوردن بالا سر علی...
شمشیر رو به علی نشون داد و علی رو دو زانو نشوندن، عین کسایی که میخوان از پس گردن، گردن بزنن نشوندن دست ها رو از پشت بستن، دو زانو علی رو نشوندن دست انداخته گردن علی رو آورده پایین شمشیر رو آورده بالا...
میگه علی یا بیعت کن یا گردنتو میزنیم
حضرت سکوت کرد...
دوباره گفت: علی یا بیعت کن یا گردنتو میزنیم
حضرت دوباره سکوت کرد...
زهرای مرضیه دید الان بار سوم رو بگه شمشیر اومده پایین وعلی...
چی گفت؟!
یهو فریاد زد ابوبکر به خدا قسم اگر مویی از سر پسرعمم کم بشه همین الان نفرینتون میکنم...
تا حضرت فرمود نفرینتون میکنم یهو باد وزید مسجد شروع کرد به لرزیدن هوا تار شد...
ابوبکر ترسید عه زهرا از یه مسیر دیگه ای امده... چی شد؟!
از نیت کشتن علی منصرف شد یه اشاره کرد به اینی که شمشیر دستشه گفت دفعه سوم رو نگو ...
ادامه دارد...