💎آرامش نه عاشق بودن است..
نه گرفتن دستی که محرمت نیست...
❌نه حرف های عاشقانه
و قربان صدقه های ...!
💎آرامش؛ حضور خداست،
در اوج نبودن ها دستت را میگیرد.
🎯 ناگفته هایت بی آنکه بگویی میفهمد...
وقتی نیاز نیست برای بودنش التماس کنی..
غرورت را تا مرز نابودی پیش ببری..
وقتی مطمئن باشی با او..
هرگز...
تنها...
نخواهی بود ...!
آرامش یعنی همین.
تو بی هیچ قید و شرطی خدا را داری....!!
@SALAMbarEbrahimm
خاطرات شهدا
عطرهمسرم را در زندگیمحس
مےکنم!😌
وقتی سر مزارش مےروم،
یاد حرفهاش میفتم!😣
که میگفت :
_تو بزرگترین سرمایه ے زندگےمن
هستی!😍💞
اگر میشد تو را هم باخودم
سرکار مےبُردم
بزرگترین رنج و غم من این ماموریت
هایےاست ڪه باید بدون شما بروم😞
الان که پیش من نیست ،
کاسه ی آب براے بدرقه اش ڪه چیزی
نیست😔
پشت سرش آب شدم که برگردد😭💔💚
🌹شهیدعلی شاهسنایی 🌹
@SALAMbarEbrahimm
پشت دیوار بلند زندگی
مانده ایم چشم انتظار یک خبر
یک انا المهدي بگو یابن الحسن
تا فرو ریزد حصار غم دگر
اللهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ
@SALAMbarEbrahimm
#شهید_سید_حمید_میرافضلی🌷
💠بیاﺩ ﻫﻤﻪ ﻟﻮﻃﻲ ﻫﺎي ﺑﺎ ﻣﺮاﻡ
آقـا حمیـد قصه ی مـا ، جوون بـود و بـا کله ای پـر از بـاد ،
لات هـای محله هم کلی ازش حساب می بردنـد ،
خلاصه بزن بهادری بود بـرای خودش !
یـه روز مادر ایـن آقـا حمید ، ایـشون رو از خونه بیرون انـداخـت و گـفت :
بـرو دیگـه پـسر ِمـن نیستـی ، خستـه شـدم از بـس جـواب ِکـاراتـو
دادم ...
همه ی همسایه هـا هـم از دستش کلافـه شـده بودنـد ... روزی از روزهـا یـک راننـده ی کـامیون کـه از قـضـا ، دوست حمید بـود جلوی پـای حمید ترمز می زنـه ، ازش می خواد بیـاد باهـاش بـره ،
بهش می گه حمیـد تـو نمی خـوای آدم شی ؟؟! بیـا بـا من بریم جبهه ، حمیـد میگه اونجـا من رو راه نمیدن با این
سابقه ، راننده به حمید می گه تو بیا و ناراحت نباش ... راه می افتند به طرف جبهه ؛ بین راه توجه حمیـد بـه یک وانت جلب می شه ، پشت وانت , زنی نشسته بود که یک نوزاد بغلش بود ؛ حمید تـا بـه خودش می یـاد می بینه زن ، نوزاد رو از پشت وانـت پرتاب می کنه بیـرون!
حمیـد ؛ غیرتش بـه جوش می یـاد . شروع می کنه به دویـدن دنبـال وانـت ، همین کـه می رسه بـه مـاشین ، می پره بـالا ؛ می پـرسه :
چی کار کردی با بچه ت زن....؟؟!!! زن سرش رو می اندازه پایین و مثـل ابـر بهار گریه می کنه و به حمید می گه ، من نزدیک یـازده ماه اسیر عراقی ها بودم
این بچه مال عراقی هاست ، حمیـد می افته روی زانوهـاش ، با دست می کوبـه به سرش !! هی مـدام گریه می کنـه ، بـا اشک و ناله به راننده ی کامیون می گه من باید بـرگردم رفسنجـان ؛ یک کـار کوچیکی دارم ... سید حمید مـا بر میگرده رفسنجـان ، اولین جـا هم میره پیش دوستـاش کـه سر کوچه بودن !! می گه بچه هـا من دارم میرم جبهه !!
شماها هم بیائیـد!! می گه بچـه هـا خاک بر سر من و شماهـا ؛ پاشیم بریم
ناموسمـون در خطـره...! اومد خونـه از مادر حلالیـت طلبیـد و خداحافظی کرد و رفـت ... بـه جبهـه کـه رسید کفشاشـو داد به یکی ، و دیگـه تو جبهه کسی
اونـو با کفش نـدیـد ، می گفت :
اینجا جایی که خون شهدامـون ریخته شده ؛ حرمت داره ... و معروف شــد به
(سید پا برهنه)
اونقدر مونـد تـا آخـر با شهید همت دو تایی سـوار موتـور ،
هدف گلوله آر پی جی قرار گرفتن و رفتن پیش سید الشهداء...
(عملیات خیبر سال 62)
فرمانده دلاور ِ لشگر اسلام ، مسئول ِ اطلاعات قرارگاه کربلا
ﺷﺎﺩﻱ ﺭﻭﺡ
🌷 شهید سید حمید میر افضلی🌷
#صلوات....
@SALAMbarEbrahimm
براستی #شهدا صاحب #حیات #طیبهاند.....!!!
روزی بر سر مزار فرزندم در گلزار #شهدای بهشهر رفته بودم.
دیدم زن و شوهری بر سر #مزار پسرم نشستهاند و به شدت گریه میکنند.
رفتم نزدیک شون و علت را جویا شدم. به آنها گفتم که این مزار #پسر من است اما در این قبر #شهیدی نیست که شما اینقدر برایش گریه میکنید.
پسر من #مفقود #الجسد است.
در ضمن من اصلا شما را نمیشناسم.
از سر و وضعشان هم معلوم بود که شمالی نبودند.
خانمی که گریه میکرد در جواب من گفت: فرزند #مریضی دارم که از ناحیه دو پا #فلج بود.
دوا و درمانهای ما نتیجه نداد و از سلامتیاش ناامید شدیم اما پسرم یک شب در خواب دید که #جوانی به سراغش آمده است و به او میگوید که از جایش #بلند شود.
پسرم در پاسخ جوان میگوید که من فلج هستم و قادر به راه رفتن نیستم.
#جوان میگوید برخیز تو #شفا یافتهای من #شهید #بالویی از مازندران هستم.
فرزندم از خواب بلند شد در حالی که شفا گرفته بود.
من تمام #گلزار #شهدای شهرهای #مازندران را یک به یک رفتم و روی سنگ مزارها را خواندم.
تا اینکه بالاخره در گلزار شهدای بهشهر(اینجا) این سنگ قبر را پیدا کردم. پدر #شهید میگفت: نشستم و دوباره برایم مسلم شد که فرزندم #زنده #حقیقی است .....
هدیه به روح #شهید_حسینعلی_بالویی
@SALAMbarEbrahimm
💠وصیت کرده بود سنگ مزار براش نذارند و قبری ساده با یک حلب خالی روغن نباتی کنارش .
بعد از گذشت چندین ماه قرارشد که سنگ قبر کلیه شهدا تعویض کنند و بر حسب تصادف پیشنهاد شد که یک سنگ قبری هم بر روی قبر این شهید بزرگوار در نظرگرفته و نصب شود مسئول مزار تعریف میکرد بعداز اینکه سنگ قبری بر مزار این شهید گذاشته شد شبش به خوابم آمد و با ترش روئی گفتتند آقای محترم چرا به وصیت من عمل نکردید به خدا از دست شما به خدا شاکی خواهم شد اگر این سنگ را بر ندارید .
تا صبح خواب به چشممان نیامد و صبح زود سریعا" نسبت به برداشتن سنگ قبر از مزار شهید اقدام کردم ....
#شهید_محمد_فتحعلی_زاده
@SALAMbarEbrahimm
#خواب_مادرشهیدزلفی
#شهیدمدافع_حرم
#اقاسیدمحمدحسین_میردوستی
قبل از اینکه جای پسر منو بخوان مشخص کنم و اینجا دفنش کنن،
مادر شهید شهرام زلفی خواب میبینن که
پسرشون میاد و عجله داره،بهش میگن: پسر من ،چی شده ؟چرا عجله داری؟میگه: مادر ،من یه مهمون خیلی عزیزی دارم، باید برم خونه ام رو تمیز کنم.یکی از همکارام داره میاد،دوتا خونه اونورتر.میخوام برم به خونه ام برسم.این مهمون خیلی برای من عزیزه و از ساداته ....
پنجشنبه همون هفته، مادرشهید زلفی که تشریف میارن بهشت زهرا، میبینن این قسمت رو دارن خاک برداری میکنن.
میپرسن چه خبر شده؟
میگن یه شهیدی دارن میارن اینجا دفن کنن.
اینجا یاد خوابشون میفتن که پسرش گفته بود مهمون عزیزی دارم دوتا خونه اونور تر.
میپرسن این شهیدی که میخواین دفن کنین سیده؟
میگن.آره....
و شهید "سید" محمدحسین میردوستی،با "دو" فاصله،در جوار همکارشون،شهید زلفی،آرمیدند.
@SALAMbarEbrahimm
🌷🍃دوره جوانی ابراهیم بود. در بازار کار میکرد. ابراهیم هفته ای یکبار ما را در چلوکبابی محل دعوت میکرد. چند هفته گذشت. یکبار گفت: امروز مصطفی پول غذا را حساب کرد. همه از او تشکر کردیم. هفته بعد گفت: امروز سعید پول غذا را حساب کرد و همینطور هفته های بعد...
🌷🍃ابراهیم شهید شد. یکروز دور هم نشسته بودیم. بحث چلوکباب شد. مصطفی گفت: یادتان می آید که ابراهیم گفت مصطفی امروز پول غذا را میدهد؟ آن روز هم پول را ابراهیم داد. اما برای اینکه من خجالت نکشم...
🌷🍃سعید با تعجب گفت: من هم همینطور... و بقیه هم همین را گفتند. آن روز فهمیدیم در تمام مدتی که ما با ابراهیم چلوکباب میخوردیم تمام پول غذا را خودش میداد. چون ما از لحاظ مالی ضعیف بودیم؛ اما این کار را کرد که ما هم از غذای خوب لذت ببریم. چه آدمی بود این ابراهیم.
📚سلام بر ابراهیم2
@SALAMbarEbrahimm
🍃با من چه میکنی ای جانان...❤️
🌸زمانی که محو چهره ی آسمانیت میشوم، آرامش در عمق وجودم نفوذ میکند!
❤️ابراهیم جان؟ آرامش نگاهت بی انتهاست...
#شهید_ابراهیم_هادی
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
🍃با من چه میکنی ای جانان...❤️ 🌸زمانی که محو چهره ی آسمانیت میشوم، آرامش در عمق وجودم نفوذ میکند! ❤
♥️
#سلام_بر_ابراهیم
#اخلاق
یکی از رزمندگان دلاور ک در محله ما حضور داشت و #ابراهیم هم خیلی به او علاقه داشت سردار شهید عبدالله مسکر بود
وتنها تصاویری ک #ابراهیم با لباس سپاه انداخته ودر روی جلد کتاب دیده میشود لباسی است ک #ابراهیم به عنوان تبرک از شهید عبدالله مسگر گرفته وپوشیده بود...
یک روز در محل کار بودم ک #ابراهیم تماس گرفت وگفت امشب مراسم شهید عبدالله مسگر برگذار میشه تشریف میاری ؟
گفتم انشاءالله میام
گفت ضمنا بعد مراسم باهات کار دارم
بعد مراسم #ابراهیم مرا صدا زد آمدیم تو کوچه یکی دو نفر از بچه های محل وهمکاران فرهنگی #ابراهیم داخل کوچه بودند #ابراهیم من را به دوستانش معرفی کرد وگفت برای این دوستان ما شبهاتی پیش آمده اینها به خاطر جوّ بدی در مدرسه در موردشخص آیت الله بهشتی وجود دارد سوالاتی دارند من گفتم شما که اطلاعات بیشتری دارید در این موضوع صحبت کنی
من مشغول صحبت شدم🤔
تا ساعتها برای آنها دلیل ومدرک ارائه کردم تا شبهات آنها برطرف شد
وقتی خواستم به خانه بروم خوشحال😊 بودم
از اینکه توانستم مشکل فکری برخی از جوانان مذهبی را رفع کنم اما #ابراهیم بیشتر از من خوشحال بود 😄
او همینطور از من تشکر میکرد ومیگفت نمیدانی چه کمک بزرگی به من کردی
چند روز بعد #ابراهیم به من گفت وقتش رو داری به یکی از مغازه های خیابان ناصر خسرو برویم گفتم باشه بریم
سوار موتور شدیم ورفتیم جلوی یکی از مغازه های ناصر خسرو ایستادیم #ابراهیم داخل یک مغازه رفت وخودش شروع به صحبت کرد من بیرون ایستاده بودم ومیدیدم #ابراهیم مودبانه با مغازه دار صحبت میکند🤔
وبعد #ابراهیم با مشایعت مغازه دار بیرون آمد آنها خدا حافظی کردند و#ابراهیم خوشحال سوار موتور🏍 شد
طی مسیر از #ابراهیم سوال کردم اینجا چه کار داشتی ؟
یه بنده خدا دیروز آمده بود توی محل میگفت من شاگرد یه مغازه توی ناصر خسرو بودم صاحبکار من مرا اخراج کرده😕 وحق وحقوق من رو نمیده من هم آدرس مغازه را گرفتم گفتم با صاحبکار شما صحبت میکنم انشاءالله مشکل شما حل میشه...
گفتم #ابراهیم جون توهم بیکاری ها ول کن بابا..
#ابراهیم ادامه داد آدم هرکاری از دستش بر میاد باید برای بندگان خدا انجام بده🤗
من همین الان با صاحبکارش صحبت کردم سعی کردم با اخلاق خوش با او برخورد کنم الحمد لله خدا کمک کرد ومشکل این آقا هم حل شد
♥️😻
وچه زیبا فرمودند امام کاظم علیه السلام
همانا مهر قبول اعمال شما بر آوردن نیاز برادرانتان ونیکی کردن آنها در حد توانتان است
والا اگر چنین کنید
هیچ عملی از شما پذیرفته نمیشود...
@SALAMbarEbrahimm
یکی از کارمندان شهرداری ارومیه می گفت: تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار می گشتم.
از پله های شهرداری می رفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم.
یه کاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء کرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان.
رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی می خوای؟
گفتم :کار
گفت : فردا بیا سرکار
باورم نمی شد
فردا رفتم مشغول شدم .
بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد شهردار بود.
چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشست شده بود من جای اون مشغول شدم.
شش ماه بعد رئیس شهرداری استعفاء کرد و رفت جبهه.
بعد از اینکه در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت :توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق شهردار کسر و پرداخت می شد. یعنی از حقوق شهید باکری
این درخواست خود شهید بود.
او حقوق نجومی نداشت اما روحش به برزگی کهکشان بود و تمام معادلات نجوم را برهم زد
کجایند مردان بی ادعا...
@SALAMbarEbrahimm
🕊🌷
چه زیبا گفتـ اسطوره اخلاص:
قلم مےزنید براے خدا باشد؛
قدم برمےدارید براے خدا باشد؛
حرفـ مےزنید براے خدا باشد؛
همه چے؛ همه چے براے خدا باشد ...
#شهید_همت♥️
@SALAMbarEbrahimm
#شهید_محسن_درودے
یه ســــربندداده بودبه یڪےازرفقاش،
گفته بودشهیدڪه شدم ببندیدش به ســـــینه ام
جنـــــازه اش ڪه اومد،ســـــرنداشت
سربندروبستیم به سیـــنه اش
روےسربندنوشته بود
"أنازائرالحســـین"
@SALAMbarEbrahimm
🌷 شهید داریوش رضایی نژاد🌷
یک روز سوار ماشینش شده بودم تمام پنجره هارا داده بود بالا .
گفتم:
"پس چراهمه شیشه ها را بالا کشیدی؟"
گفت:
"اینجا ترافیکه ،
مردم مرتب به هم دری وری میگن .
نمیتوانم تحمل کنم ببینم مردم اینجوری به هم نامهربانی می کنن."
راوی:همسر شهید
@SALAMbarEbrahimm
مثل یڪ شب دلگیر
مثل کلافگیِ عمیقی که نه خوراکی نه موسیقی نه قدم زدن نه درد و دل
نه فیلم نگاه کردن و کتاب خوندن
هیییییچی تسکین ات نمیده
اینجوری کم آوردمت
ابراهیم نگاهم کن😔
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
مثل یڪ شب دلگیر مثل کلافگیِ عمیقی که نه خوراکی نه موسیقی نه قدم زدن نه درد و دل نه فیلم نگاه کردن
#شهید_ابراهیم_هادی
حتی اگر احساس بینیازی
داشتی دستت رابه سوی اهلبیت بگیر
اگر مشکل نداشتی همیشه
وصل باش مخصوصا به مادرت
زهراس فرزند نباید بیخیال مادر باشه...
تا به راهت راهیم من
فارق از گمراهیم من
غم ندارم در دو عالم
چون حسین است مقتدایم❤️
میلاد امام حسين(ع) و روز پاسدار مبارک باد
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را... #عکس_ارسالی_اعضاکانال_کمیل
بسم رب الشهدا والصدیقین
#دلنوشته_ارسالی_اعضاکانال_کمیل❤️
🌷گفتم شبی به مهدی ازتو نگاه خواهم
گفتا که منهم از تو ترک گناه خواهم...
سلام هادی دلم❤️ سلام ابراهیم جان
روزی که خاطرات شهدا رو میخوندم بقول دوستان خیلی یهویی باتو آشنا شدم
نفهمیدم چیشد که تو تمام مراحل زندگیم حضورتو حس میکردم
هروقت به هیئت میرفتم یاد روضه هات میفتادم یاد خاطراتی ازتو که چاپ شده بود اما دلم چنان درگیرش شده بود که انگار تمام این لحظات رو باچشمان خودم دیدم و کنارت بودم
هنگام مواجه شدن بااشخاص گرفتار یاد بخشندگیت میفتادم و به خودم میگفتم اگه ابراهیم جای تو بود....
ماکه خاک پاتم نمیشیم برادر اما زندگی نامه تو مارو به معنی واقعی کلمه بخدا رسوند
وقتی به احترام نگاهت از #گناه فاصله میگرفتم وقتی به امید رهرو بودن رفاقتمو برپایه شباهت چیدم
ورزش کردنم دیگه واسه پزدادن باتیپ و اندامم نبود
کار کردن درکنار درس خوندن برام سخت نبود
شکستن غرورم و خاکی بودن برام شیرین تر از مغرور بودن شد
دیگه دنبال نگاه مردم نبودم بلکه فقط یه چیزی برام مهم بود
#رضایت_خدا
📚کلمه به کلمه کتابت برام شد سرمشق زندگی
هرچند گاهی راهو اشتباه رفتم و فراموش کردم نگاهتو😔
اما تو مثل مردم این شهر مچ گیر نبودی تو فرستاده خدا بودی تادست منو امثال منو بگیری و کمکمون کنی تا بیشتر از این ازآقاامام زمان(عج)فاصله نگیریم😔
❤️توهادی دلمون شدی
وقتی باکمک تو به عشق سربازی آقاامام زمان حتی تو خلوتامون از گناه فاصله میگرفتیم چون تو به ما معنی واقعی #اخلاص رو بااعمالت فهموندی😔
داداش تورو به مولاقسم نذار تنها بمونم...
میخوام زندگیم ختم به شهادت بشه نه توشعار بلکه توعمل..
کمکم کن که سخت به نگاهت محتاجم❤️
درعشق اگرچه منزل آخرشهادت است
تکلیف اول اما #شهیدانه_زیستن است...
@SALAMbarEbrahimm
🌷شکستن نفس🌷
یکبار وارد مسجد شدم. می خواستم به دستشویی بروم.
دو نفر از زیر زمین آمدند و گفتند به خانه می روند، چون چاه دستشویی گرفته است.
💐من هم تصمیم گرفتم برای نماز به خانه بروم که ابراهیم وارد شد.
✳️ وقتی ماجرا را فهمید که چاه دستشویی گرفته، آستینش را بالا زد و در را بست و بعد از ربع ساعت بیرون آمد.
✅بعد دیدیم که توی این ربع ساعت چاه را باز کرده و همه جا را تمیز شسته و... بعد هم مشغول شستن دستان خودش شد.
🌸ابراهیم برای رضای خدا نفس خودش را می شکست. هیچگاه در این موارد برای خودش شخصیتی قائل نبود.
📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم 2
@SALAMbarEbrahimm
#خاطرات_کوتاه_از_انسانی_بزرگ
🌷شهید ابراهیم هادی🌷
شب جمعه و ساعت دو نیمه شب بود. جلوی مسجد محمدی (در اتوبان شهید محلاتی) مشغول ایست و بازرسی بودیم.
من و چند جوان دیگر، کنار ابراهیم هادی روی پله مسجد نشستیم و او برای ما صحبت می کرد.
یکباره از جا پرید‼️ دوید و به سمت ابتدای خیابان مجاور که صد متر با ما فاصله داشت رفت❗️
نشست و دستش را توی جوی آب کرد❗️ بعدهم برگشت.
با تعجب پرسیدم: "آقا ابرام چی شد⁉️"
گفت: "هیچی، یک پیت حلبی توی جوی آب افتاده بود و همینطور که می رفت، سر و صدا ایجاد می کرد.
رفتم و از داخل جوی آب برداشتم تا صدایش مردمی که خواب هستند را اذیت نکند. "
او با کار خودش، به ما که نوجوان بودیم، درس بسیجی بودن و چگونه زیستن می آموخت.
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
🌷دست شـهید پیش خدارد نمےشود 🌷باید دعاڪنیم ڪه مارا دعاڪنند 🌷امـروز، ابـراهیم،ڪاش از بهشت... 🌷لطفےکن
✨﷽✨
💠 #زندگینامه شهید ابراهیم هادی
🌷🍃اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ محله شهید ایت الله سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود. او چهارمین فرزند خانواده بشمار می رفت. با این حال پدرش مشهدی محمد حسین به او علاقه خاصی داشت.
او نیزمنزلت پدر خویش رابدرستی شناخته بود. پدری که باشغل بقالی توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت نماید.
🌷🍃ابراهیم نوجوان بود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد.
دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت ودبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان وکریم خان. سال 55 توانست به دریافت دیپلم ادبی نائل شود. از همان سال های پایانی دبیرستان مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد.
🌷🍃حضوردرهیئت جوانان وحدت اسلامی وهمراهی وشاگردی استادی نظیر علامه محمد تقی جعفری بسیاردر رشد شخصیتی ابراهیم موثر بود. در دوران پیروزی انقلاب شجاعت های بسیاری از خود نشان داد.
او همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش پرورش منتقل شد.
🌷🍃ابراهیم همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز وبوم مشغول شد.
اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانی یعنی ورزش باستانی شروع کرد. در والیبال وکشتی بی نظیر بود. هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید ومردانه می ایستاد.
مردانگی اورا می توان در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی درازو گیلان غرب تا دشت های سوزان جنوب مشاهده کرد. حماسه های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می کند.
🌷🍃دروالفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه های گردان کمیل وحنظله در کانالهای فکه مقاومت کردند اما تسلیم نشدند.
سرانجام در 22 بهمن سال 61 بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگر کسی او راندید.
او همیشه از خدا می خواست گمنام بماند. چرا که گمنامی صفت یاران خداست. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سالهاست که گمنام وغریب در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهییان نور....
📚کتاب:سلام بر ابراهــیم
@SALAMbarEbrahimm
#الگو_بردارے_از_شهدا
همیشه روی لبش لبخند بود.
نـه از این بابت که مشکلی ندارد.
من خـبر داشتـم کـه او بـا کوهـی از
مشـکـلات دسـت و پـنجـه نــرم مـی کرد.
اما هادی مصداق واقعی
همان حدیثی بود که میفرماید:
مومـن شادی هایش در چهـره اش و
حـزن و اندوهـش در درونش می باشـد..
اولین چیزی که از هادی در
ذهـن دوستـان نـقش بسـته بود
چـهرهای بود با لبخند آراسـته شده
رفاقت با او هیچ کس را خسته نمی کرد.
•| #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
شهیدذوالفقاری هم مثل من و شما دلداده شهید گمنام ابراهیم هادی بود...
#دوستی_باشهدا
@SALAMbarEbrahimm
#کلام_شهید
ڪسانے بہ امامِ
زمانشان خواهند رسید،
ڪہ اهل سرعت باشند... !!
و اِلّا تاریخ ڪربلا
نشان داده، ڪہ قافلہ
حسینےمعطل ڪسے نمے ماند.
@salambarebrahimm
#شهیدسیدمرتضیآوینی
سرباز قديمي جنگ
ﺷﯿﺮﺯﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺟﻨﮓ
دختر تکاور دیروز
جانباز فراموش شده امروز .... ..
خانم آمنه وهاب زاده🌺
@salambarebrahimm