#یادت_باشد...💕
این جمله برای من معنی دیگری دارد...
مدام با خودم میگویم، یادت باشد که شهید مدافع حرم،حمید سیاهکالی مرادی سه روز، روزه گرفت تا در عروسیاش گناهی اتفاق نیافتد... 😊
میگویم یادت باشد که حمید در ایام راهیان نور وقتی با ماشین بیتالمال ماموریتش را انجام میداد و همسرش را میبیند که پیاده راه میرود، او را سوار ماشین بیتالمال نمیکند، ماشین را تحویل همکارش میدهد و دوان دوان خودش را به همسرش میرساند و میگوید کار تو شخصی است و نمیتوانستم سوارت کنم... 😍
یادت باشد که حمید یک بار که میخواست کباب درست کند، کلی اسپند دود میکند که بوی کباب نپیچد که نکند کسی دلش بخواهد... 😢
یادت باشد که حمید هر شب نماز شبش متصل به نماز صبحش بود...❤
یادت باشد...
شهید حمید سیاهکالی، اسم همسرش را در گوشی، کربلای من ذخیره کرده بود، به خاطر اینکه عشقش کربلا بوده... 😢 😍
☝حالا تو یادت باشد که چه انسانهایی عشقشان را فدا کردند تا این زمین کمی بهتر بشود... 😔
#گناه_نکنیم
#رهروباشیم...
شهدا #شرمنده زیاد دارن😔
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
4_6030726157710656248.mp3
1.62M
@salambarebrahimm
راوی:حاج حسین یکتا
🌺جوونا سعی کنید توی جوونی عاشق بشید..
توی جوونی عاشق امام زمان شد
اومد جمکران
شهادتشو خواست
ظهر عاشورا
شهادتو بهش دادن...
شده یه بار بخاطر امام زمان بری جمکران؟؟
و هیچی ازش نخوای بگی فقط دلم برای تو تنگ شده؟؟
فرمانده ی گردانی به خودم گفت
خواب امام زمانو دیدم .آقا بهم گفت لیست گردانو بهم بده آلیست رو بهشون دادم ایشون با خودکار قرمز زیر بعضی اسم ها رو خط کشید
حاج حسین؟هر اسمی رو که اون شب توی خواب
امام زمان زیرشون خط کشیدن شهید شدن...
بچه ها الان امام زمان داره برای ظهور یارگیری میکنن...
🔰رمز عبور از فتنۀ شدیدتر از دجال چیست؟
🔸با همۀ پیچیدگیهای فتنههای آخرالزمان، بسیار ساده میشود از این فتنهها عبور کرد، چون خدا در امتحانات سخت، امکانات زیاد هم میدهد.
🔸معلوم است اگر کسی اهلبیت(ع) را دوست داشته باشد، بیشتر میتواند مردم را منحرف کند و اگر عالم دینی هم باشد، خیلی بیشتر!
🔸مشخصۀ فتنههای آخرالزمان «حمایت دشمنان خارجی» از این فتنهها است.
🔸رمز عبور از فتنۀ شدیدتر از دجال در کلام امام رضا(ع): ببینید چه کسانی با دشمن، دوستی میکنند؟
🔸اگر نمیتوانی دوستان اهلبیت(ع) را بشناسی، لااقل دشمنان اهلبیت(ع) را که میتوانی بشناسی! داعش، آمریکا و...
🔸وقتی داعشیها کشته میشدند، برخی میگفتند: چرا هواپیمای روسیه از اینجا بلند شد و داعش را زد؟!
💠علیرضا پناهیان- ۹۵.۷.۲۲
🔻سالگرد حماسۀ ۹دی و عبور از فتنۀ ۸۸ گرامیباد.
#فرمانده_مان بود
فرمانده رزمایش های آموزشی
بسیار سخت گیر بود و تا جان داشتیم آموزشمان می داد تا حدی که گاهی #صدایمان در می آمد
آموزش هایی #سخت
هر نیرویی که می آمد بعد از ده روز هر طور که بود خودش را نجات می داد و فرار می کرد
اما آنهایی که تا آخر های دوره ماندند، باگریه، ماجرای عجیبی تعریف می کردند : #بابا_این_دیگه_کیه!؟ |
آخر های دوره که بود یک شب همه را جمع می کرد!
آرام می گفت : حالا که به لطف خدا تونستین تو این 45 روز سخت ترین آموزش ها رو طی کنید
که در عملیات به مشکل بر نخورین،
از شما #یه_چیز️ می خوام، یعنی یه دستور می دم!
چشماتونو ببندین ...هیچ کس حق نداره از جاش تکون بخوره، خودتون که منو می شناسین پا از پا تکون بدین، #خودتون می دونید
همه وحشت می کردند
یا حضرت عباس‼️
دیگه چی کار می خواد بکنه؟ یعنی دیگه چی کار مونده؟
شاید می خواست نارنجک بندازه وسط جمع
بابا اینکه نفس ما رو برید،
دل توی دل کسی نبود
همه آماده باش بودند تا دور و بر پناه بگیرند
همه منتظر #فریاد میثم بودیم که مثلا بگه : ناااارنجک ... بخیزیییید ...
ولی ازین خبرا نشد
با تعجب دیدم میثم نیست‼️
شک کردیم ...
دیدم نفرات جلوی ستون دارند گریه می کنند
صدای گریه شون بلند بود و شونه هاشون تکان می خورد‼️
یکدفعه دیدم چیزی اومد روی پام❗️
جا خوردم
یا خدا‼️ این چی بود.کی بود⁉️
پام رو نگاه کردم
خودش بود، میثم‼️
همون میثم که اسمش همه پادگان رو می لرزوند
حالا اون کاری که می کرد، شونه های #بچه_ها از گریه می لرزید
پای همه رو می بوسید و خاک پوتین های بچه ها رو به صورتش می مالید😔
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#افلاكى_خاكى....
🌷تازه وارد لشکر شده بودم. گذرم افتاد به آشپزخانه، دیدم یه نفر وردست آشپز، دیگ ها رو جابجا می کنه. فرداش دم در ستاد همان شخص را دیدم که جارو می زد. شب، جمع شدیم حسینیه ی اردوگاه، رئيس ستاد لشکر می خواست سخنرانی کنه، باز همان شخص بود که آمد و رفت پشت تریبون....
🌹خاطره اى به ياد سردار شهيد رضا شکری پور، فرمانده گردان ١۵۴، لشگر ٣٢ انصارالحسین (ع) همدان
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
خاطرات جبهه
🌷همراه سيد ميرطاهري و چند تاى ديگراز بچه ها، روي ارتفاع ١١٢ فكه ايستاده بوديم و اطراف را نگاه مى كرديم. كمى آن سوتر، چند نفر كه لباس سبزشان ظاهراًنشان مى داد، سپاهي هستند، نظرمان را جلب كردند. البته اول بعيد ندانستيم كه عراقى باشند. گاهى نيروهاى عراقى براى شناسايى به مواضع ما مى آمدند. به خاطر فاصله زياد، چهره هايشان را نمى شد تشخيص داد. دوربين هم نداشتيم كه دقت كنيم عراقى هستند يا ايرانى؟ بحثمان بالا گرفته بود. من مى گفتم عراقى هستند، بچه ها مى گفتند كه: «نه لباس فرم سپاه تنشان است و خودى هستند».
🌷نگاهمان به آنها بود كه به طرفمان مى آمدند. ناگهان ديدم زيرِ پاى نفر جلويى شعله اى نمايان شد و صداى انفجارى در منطقه پيچيد. به دنبال انفجار، آنكه روى مين رفته بود، به هوا پرتاب شد و چند متر آن طرفتر محكم بر زمين افتاد. معطل نكرديم. حدود هفتصد متر راه بود. با حميد اشرفى شروع كرديم به دويدن. به صد متريشان كه رسيديم، ديديم سيم خاردارى جلويمان كشيده شده. متوجه شديم كه به ميدان مين برخورده اند و آن طرف ميدان، رفته اند روى مين.
🌷نشستم زمين و شروع كردم به معبر زدن. حميد اشرفى هم از پشت سر مى آمد و معبر را چك مى كرد كه مينى نباشد. مجروح، آن طرف ميدان مين افتاده بود و خونريزى شديد داشت. آنهايى كه همراهش بودند، ترسيده و متفرق شده بودند. وضع بدى شده بود. فكر نمى كردند اينجا ميدان مين باشد. بدون اينكه توجهى به وضعيت ميدان مين داشته باشيم، شتابزده از ميان مين هاى والمرى دويديم. بچه هاى ديگر هم آمدند براى كمك....
🌷يك پايش قطع شده و پاي ديگرش هم داغان شده بود و همچنان خونريزى شديد داشت. هيچ امكانات امدادى نداشتيم. برانكاردى را كه بچه هايمان آورده بودند، آماده كرديم و خواستيم كه او را رويش بخوابانيم. با وجود درد شديد و حالت تشنجى كه به نيروها دست داده بود، او كه فهميديم نامش «سيروس صادقى» و از بچه هاى «قرارگاه جستجوى نور» بود، بدون اينكه آه و ناله راه بيندازد، آرام مى گفت: «يواش پايم را بلند كنيد... خيلـى درد داره...».
🌷پاى صادقى رفته بود روى مينِ قمقمه اى كه يكى را قطع كرده و پاى ديگرى را هم مجروح كرده بود. او را روى برانكارد گذاشتيم و چهار نفرى بلند كرده و از معبر گذشتيم و برديم به عقبه و از آنجا رفت به تهران....
🌷....يك سال از اين ماجرا مى گذشت كه او را در فكه ديدم، در حالي كه يك پايش قطع بود. با خنده به او گفتم: «دوباره كه اومدى اينجا...» او هم خنديد و گفت: «فعلاً يك پاى ديگه دارم.... من حالا حالا ها وقت دارم....» الان هم به عنوان يكى از نيروهاى فعال تفحص همچنان ميدان هاى مين را مى كاود و پيكر شهدا را مى يابد.
منبع: سايت نويد شاهد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
چند سالی از پایان جنگ ایران و عراق گذشته بود و ما هرسال با گردان خودمان به راهیان نور می رفتیم
اولین سالی که رسول اومده بود؛ سال اول راهنمایی بود
قبرهایی را به او نشان دادم و گفتم : بچه ها شب می آمدند و در این قبرها راز و نیاز می کردند و نماز شب می خواندند
و برای هرکدام از شهدایمان یک قبر سمبلیک درست می کردیم
وقتی نماز مغرب و عشا تمام شد دیدم رسول نیست
آنقدر دنبالش گشتم تا بلاخره متوجه شدم داخل یکی از قبرها، چفیه روی سرش انداخته؛ به سجده رفته و در حال گریه کردن است
#شهید_رسول_خلیلی