کانال کمیل
ازت حتی پلاکم برنگشته بگو پس چی بزاریم توی تابوت؟؟؟
برای شادی ارواح مطهر شهدا
علی الخصوص شهدای گمنام
وشادی ارواح پدرها و مادرهای دریا دلی که در انتظار بازگشت پاره های وجودشان سوختند، و چشم از دنیا بستند،
#صلوات
دستش خالی بود پرسیدم: ساعتت کو؟
خیلی بی تفاوت گفت: یکی از بچه ها ازش خوشش اومد گرفت نگاهش کنه گفتم ماله خودت....
حرصم گرفت...
گفتم: علی اون کادوی سرعقدمون بود تبرک مکه بود بنده خدا بابا با چه ذوق و شوقی برای دامادش گرفته بود. رادوی اصل بود.
سری تکان داد و گفت: اینقد از این ساعت ها باشه و ما #نباشیم.
#شهید_علی_چیت_سازیان
هرگاه مایل به گناه بودی
این سه نکته را فراموش مکن :
⇦خدا میبیند
⇦ملائک مینویسد
⇦درهرحال مرگ میآید..
#حواسمون_به_اعمالمون_هست؟!
شهدا حواسشون به اعمالشون بود
گفتم: خدایا
اینهمه گناه کردم
کدومش رو میبخشی!؟
گفت:
اِنَ اللَّهَ یَغفِرُ الذُنوبَ جَمیعاٰ....
#طنز_جبهه
اکبر کاراته از تو خرابههای آبادان یه الاغ پیدا کرده بود؛ اسمش رو هم گذاشته بود: «سوپرطلا»! الاغ همیشهی خدا مریض بود و آب بینیش چند سانت آویزون.
یه روز که اکبر کاراته برای بچهها سطلسطل شربت میبرد، الاغه سرشو کرده بود توی سطل شربت و نصف شربتا رو خورده بود.
حالا اکبر کاراته هی شربتا رو لیوان میکرد و میداد بچهها و میگفت: بخورید که شفاست. کمکم بچهها به اکبر کاراته شک کردند و فهمیدند که الاغِ اکبر کاراته سرشو کرده داخل سطل شربت و نصفشو خورده. همه به آب آویزون شدهی بینی الاغ نگاه کردند و عق زدند. دست و پای اکبر کاراته رو گرفتند و انداختندش توی رودخونهی بهمنشیر.
اکبر کاراته که داشت خفه میشد، داد میزد و میگفت: ای الاغ خر! اگه مُردم، اگه خفه شدم توی اون دنیا جلوتو میگیرم؛ حالا میبینی! او جیغوداد میکرد و بچهها از خنده ریسه رفته بودند.😂
شهید رجایی به همسر محمدجواد تندگویان گفت:👇
💢 عراق حاضر شده 8 خلبان بعثی را آزاد کنیم تا آنها تندگویان را آزاد کنند.
💢 همسر تندگویان گفت: 👇
اگر ما هم حاضر به این معامله شویم، محمدجواد قبول نمیکند که این خلبانان آزاد شوند و دوباره بمب بر سر مردم بیگناه بریزند.
#محمدجواد_تندگویان🌷
-سر سجاده وقتی میگی :
"الله اکبر"
یعنی
بزرگتر من!
من کوچولوی توأم...
#استادپناهیان
کانال کمیل
⬇️ #عمر_کوتاه ⬇️ @salambarebrahimm 💠 تا چشم به هم میذاری هفتهها و ماهها و سالها تند و تند میان
⬇️ #سوره_ای_مثل_قرآن ⬇️
@salambarebrahimm
💠بیشتر از هزار و چهارصد ساله که قرآن نازل شده و از همون اول یک سری مخالف داشته، ولی هر روز بیشتر از قبل بین مردم جا باز میکنه و دشمناشو شکست میده. با همه این حرفا هنوز یک عده بدون این که دلیل محکم و مستند بیارن میگن قرآن حرف خدا نیست. قرآن همون موقع که نازل میشد جواب آدمهایی که ردش میکردن رو داد و گفت:
🔻یَقُولُونَ افْتَریهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیات
ٍ🔻می گویند: پیغمبر این آیات را سرهم کرده. بگو ده سوره مثل این آیات سرهم کرده بیاورید
📔بخشی از آیه ۱۳ هود
#خودمونی_های_قرآنی
🌷اگرجسد من ناپدید شد افسوس نخورید، که جسد هرکجا باشد روز قیامت برانگیخته خواهد شد و اگر تاسفی هست باید بر مظلومیت و ناپدید بودن تربت فاطمه الزهرا (س) خورده شود.
🌷شهید احمد امینی
#کلام_شهید
💢مهم نیست که آدم مسؤلیت داشته باشد یا نداشته باشد، مهم این است که اگر امام زمان (عج) بیاید در جایگاه میدان صبحگاه بایستد و بخواهد نیروها را ورچین کند، آن قدر توانمندی و اخلاص داشته باشیم که امام ما را انتخاب کند، مگر امام زمان (عج) به این جایگاه و مسؤلیت آدم ها نگاه می کند؟!!
#شهیدمدافع_حرم_محمود_رادمهر
#خاطره
#خاطرات_جبهه
فقط ده دقیقه
این بچهها خستهاند. فقط ده دقیقه براشون یه حدیث بخون تا بخوابند. شب کار بودهاند.
این را حاجی گفت. اکبر کاراته گفت: حاجی، بهخدا این شیخ حالا ما رو میکُشه! شیخ مهدی گفت: نه بابا، ده دقیقه هم کمتر صحبت میکنم.
همه دورتادور سنگر نشسته بودیم و شیخ مهدی هنوز حرف میزد. نگاه به ساعتم کردم، چهل و پنج دقیقه بود که حرف میزد. بعضی از بچهها خوابشون برده بود. اکبر کاراته گفت: مُردیم! شیخ مهدی گفت: تموم شد!
حالا دیگر بیشتر بچهها خواب بودند. شیخ مهدی به بچهها نگاه کرد. به اکبر کاراته نگاه کرد. اکبر کاراته گفت: شده یک ساعت و پنج دقیقه. شیخ مهدی عمامهاش را گذاشت زمین. دراز خوابید.
کتابش را گرفت روبهرویش و گفت: حالا که شما خوابیدید، منم خوابیدنی حرف میزنم!
فقط من و اکبر کاراته بیدار مانده بودیم.
میخندیدیم که حاجی داخل سنگر شد و گفت: شیخ مهدی، هنوز داری حرف میزنی؟! اکبر کاراته گفت: نگفتم این شیخ ما رو میکُشه؟ حاجی گفت: شیخ بلند شو که باید بری. اکبر کاراته گفت: کجا بره حاجی؟ گفت: تبعیدش میکنم به آبادان. بره یه کمی سنگ بلند کنه تا سخنرانی کردنو یاد بگیره! شیخ مهدی میرفت و میگفت: حیفِ من که سخن ران شما شدم! و از خنده ریسه رفت.
#خاطرات_شهدا
یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه رد شویم، زمستان بود و هوا به شدت سرد بود...
شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت: اگر یک نفر مریض بشود بهتر از این است که همه مریض شوند...
یکی یکی بچه ها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد...
آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش خونی شده بود...
#شهید_سیداحمد_پلارک
میگفت:
سر نماز مثل حرم امام رضاست،
کفشاتو میدی به کفشداری تا بری
زیارت،
بدونِ فکرِ کفش، بری دیدار!
[فَاخلَع نَعلَیک]
سر نماز کفشاتو یعنی
غصه های دنیاتو از ذهنت دربیار بده به
خدا، فقط دیدار!
بعد از نماز میبینی خدا کفشاتو واکس
زده بهت تحویل داده!
#استاد_پناهیان
#تلنگر
شیطان میگه: همین یک بار #گناه کن،
بعدش دیگه خوب شو!
۹یوسف
خدا میگه: با همین یک گناه ،ممکنه
#دلت بمیره و هرگز توبه نکنی،
وتا ابد جهنمی بشی...!!
۸۱بقره
حواستهست؟
#کار_شیطان_وسوسه_است_نه_اجبار...
میخواهم داروهایم را بخورم
💠روایتی زیبا از شهید 16ساله و فاصله ای که با او داریم ....
آخرای شب بود که پرده برزنتی سنگر را کنار زد و آرام به کنار دستم خزید و آهسته گفت: میشه ساعت چهار صبح بیدارم کنی تا داروهایم را بخورم؟ سـاعت چهـار صبح بیـدارش کردم، تشـکر کرد و بلند شـد از سـنگر رفـت بیرون، 20 الی 25 دقیقه گذشـت، اما نیومد،
نگرانش شـدم، رفتم دنبالش، هوا مهتابی بود بعد از جستجوی اطراف سنگرهای یک صدای زیبا و سوزناک مناجات شنیدم، رفتم به دنبال صدا، دیدم یه قبر کنـده و داخل قبر نمـاز شـب میخوانـد و زارزار گریه میکند، در تاریکی لرزش شانههایش را حس میکردم، نزدیک شدم که سایهام در نور مهتاب به داخل سنگر افتاد، سرش را بالا کرد چشمانش اشکبار و صورت صاف و بدون مویش خیس بود، با چشمانی نگران گفتم: مرد حسابی تو که منو نصف جون کردی؟ میخواسـتی نماز شـب بخونـی چرا بـه دروغ گفتی مریضـم و میخـوام داروهام رو بخورم؟
با بغض و اشک گفت: خدا شـاهده من مریضم، چشـمای من مریضه، دلـم مریضه، چشـام مریضـه چـون توی این ۱۶ سـال امـام زمان رو ندیده، دلم مریضه چون بعـد از ۱۶ سـال هنـوز نتونسـتم با خدا خـوب ارتبـاط برقرار کنم، گوشـام مریضـه چون هنوز نتونسـتم یه صدای الهی بشـنوم.
یک مرتبه پشتم لرزیدم نمیدانم از سرمای سوزناک نیمه شب بیابانهای اهواز بود یا از گرمای سخنان آتشین این بسیجی نوجوان، تیر صدایش قلبم را نشانه گرفت و اشکم را جاری کرد.
#شهید_عباس_صاحب_الزمانی
💠 با شرمندگی آمده بود پیشم.می گفت: ما که نمیدونستیم شهرداره. بهش بی اعتنایی کردیم.خودش رفت مثل یه کارگر وایستاد و کار کرد.
ما هم...
مسئول کارگاه شن و ماسه بود، ترسیده بود.
گفتم: نگران نباش! ناراحت نمی شه. آخه ما خیلی اذیتش کردیم.
قضیه را که برای مهدی تعریف کردم، برای همه شان تشویقی نوشت تا بفهمند از دست شان ناراحت نیست.
گفت:کاش می تونستن بفهمن من دارم با نفسم می جنگم.
به اون می خوام بگم فکر نکنی برای ریاست اومدی، فقط اومدی خدمت کنی!
کمی مکث کرد و دوباره گفت: اگه من میرم کنارشون کار میکنم می خوام رنج و سختیه کارگرها رو درک کنم. نمی خوام کسی فکر کنه برای ریاست اومدم.
#سردارشهید_جاویدالاثر_مهدی_باکری
می گفت:
سختترین شکنجهها رو در ساواک دید
و سختترین مقاومت رو با کومله داشت..
می گفت:
انگار هر چی بیشتر سختی میکشه
عاشقتر میشه..
#حاج_احمد_متوسلیان
جوری مراقب چشماتون باشید،
که اگریه روز به جمال #مهدی_فاطمه "عج" روشن شد؛
از چیزایی که قبلا دیده،
خجالت نکشید!!!
#امام_زمان
شهادت معطل من و تو نمی ماند...
تواگر #سرباز_خدا نشوی،
دیگری می شود...
#شهادت را می دهند ،
امابه #اهل_درد نه بی خیال ها ...
فقط
دم زدن از #شهدا افتخار نیست‼️
باید زندگیمان ،حرفمان ،نگاهمان ،لقمه هایمان ،رفاقتمان ،#بوی_شهدا_را_بدهد...
عطربندگی خالص برای #خدا
ما که رفتیم ...
مادر پیری دارم و یک زن
و سه بچه قد و نیم قد
از دار دنیا چیـزی ندارم جز یک پیام
قیامت یقه تان را می گیرم
اگر ولی فقیه را تنها بگذارید...
#شهید_مجید_محمدی