#سیره_شهدا
@salambarebrahimm
💠مملکت باکری می خواهد
رسیدیم به #دژبانی لشکر عاشورا. دژبانیی که به دستور [مهدی] باکری برپا شده بود. دژبان آمد پای ماشین و گفت «آقا نمیشود بروید.»
گفتیم «برای عبور از این جاده چه چیزی باید داشته باشیم؟»
با همان لهجه #ترکی گفت: «برگه تردّد.»
باکری هم درآمد که «من باکری هستم.»
گفت: «شما باکری باش. به من گفتهاند امضای باکری. من فقط امضای باکری را میشناسم.»
هر کاری کردیم، دژبان نگذاشت وارد جاده شویم. باکری گفت: «خُب همین الآن امضا میکنم.»
گفت: «نه؛ باید بروید #قرارگاه برگه بگیرید و بیاورید.»
باکری خوشش آمد. پیاده شد و صورتش را بوسید و گفت: «خُب، حالا که نمیگذاری برویم، ما هم برمی گردیم.»
خاطرات سردار #جعفر_جهروتیزاده