eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
3هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
! 🌷از وقتی در خط مقدم شلمچه مستقر شده بودیم، درگیری جدی با عراقی ‌ها نداشتیم. بعضی وقت ‌ها حوصله مان سر می‌ رفت و یک بازی، چیزی اختراع می‌ کردیم. من هم ١٦ سال بیشتر نداشتم و سرشار از انرژی بودم. در گردانمان پسر تپلی بود به نام «بیت‌ اله» که بدن ورزیده ‌ای داشت و اهل روستا بود؛ چندبار درون صف غذا و بازی به من تنه زده بود و من هم دنبال فرصت مناسبی بودم که تلافی کنم!! 🌷بیکار داخل کانال نشسته بودیم که دیدم، با چند نفر از بچه ‌ها سر و کله ‌اش پیدا شد. بلند گفتم: «آهای پُتا!»(آهاى تپل) چند لحظه با تعجب نگاهم کرد و نزدیکتر آمد. دستش را جلو آورد تا یقه‌ ام را بگیرد. دستش را پس زدم. جا خورد و گفت: «به به! می‌ بینم که دل و جرأت پیدا کردی. اگه راس میگی بیا وسط کشتی بگیریم.» 🌷لاغر بودم و در مقابل او زوری نداشتم. با اینکه می‌ دانستم بازنده‌ ام اما کم نیاوردم و پیشنهادش را پذیرفتم. با هم گلاویز شدیم. بچه‌ ها دوره‌ مان کردند و به تماشا ایستادند. چند بار چنگ انداختم و بیت‌ اله جای خالی داد. جلوتر آمد و با یک حرکت، دستم را پیچاند و محکم هُلم داد. زورش آنقدر زیاد بود که نتوانستم تعادلم را حفظ کنم، تلوتلو خوران عقب رفتم. همان لحظه.... 🌷....همان لحظه چشمم به نقطه‌ های سیاهی افتاد که از دور پیدا بود. حواس نگهبان‌ ها به کشتی گرفتن ما بود. خوابیدم پشت خاکریز و دقیق‌ تر نگاه کردم. سیلی از تانک‌ ها و ماشین‌ های عراقی به طرفمان می‌ آمدند. بلند شدم و به طرف سنگر فرماندهی دویدم. بچه‌ ها خندیدند و فکر کردند که جا زده‌ ام. 🌷قضیه را به فرماندهی گزارش دادم. سریع دست به کار شدند و دستور تیراندازی دادند. عراقی ‌ها عقب نشینی کردند. اگر کمی دیرتر مطلع شده بودیم. ماجرا یک جور دیگر رقم می‌ خورد. راوى: رزمنده دلاور عنايت ‌اله رفیعی