جزء بیست و ششم (@Iran_Iran).mp3
3.98M
@salambarebrahimm
💠جزء بیست و ششم قرآن کریم
به روش تندخوانی (تحدیر)
با صدای استاد #معتز_آقايی
📚خاطراتی سبز از حیات طیبه امام خامنه ای عزیز
✅به خاطر دارم جناب آقای هاشمی رفسنجانی که با آقا آشنایی دیرین دارند و رفیق بودند، تصمیم به خرید قطعه زمینی داشتند و به ایشان نیز پیشنهاد کردند که اجازه بدهید یک تکه زمین هم برای شما بخریم.
🔸 فرمودند: شما میدانید که من اهل این چیزها نیستم.
این روحیه زهد و بیاعتنایی به مال دنیا در ایشان بارز بود.
✍حجت الاسلام ناطق نوری
@SALAMbarEbrahimm
#آقاجان:
پرونده سیاه مرا
جستجو نکن.
حال مرا به آه دلت…
زیرو رو نکن
پیش نگاه،
مهدی صاحبزمان
خدا
ما را به حق فاطمه
بی آبرو نکن
#الهم_عجل_لولیک_الفرج
#طنز_جبهه
@salambarebrahimm
💠 جمهوری اسلامی سرکار است❗️
✨ جایی افتاده بودیم که نه آب بود و نه آبادانی و نه گلبانگ مسلمانی🙁😁 ❗️
یک بیابان برهوت بود و یک آسمان آبی با خورشیدی که انگار تمام هم و غمش این بود که تمام گرمایش را سر ما بریزد.😓
کارمان حفاظت از آنجا بود.
دائم چشممان به راه بود که ببینیم کسی می آید از ما بپرسد که زنده ایم یا به لقاء الله پیوسته ایم😐☹️❗️
آنجا بود که فهمیدم حضرت رسول الله و یارانش در شعب ابی طالب چه کشیده اند❗️
گاهی خیالاتی می شدیم که نکند یک وقت ما را از یاد برده باشند.😥
ازهمه چیز بی خبر بودیم.
آخرسر نه پیکی می آمد و نه روزنامه و مجله ای که بفهمیم در جهان چه میگذرد.
رادیو هم نداشتیم.
یک بار یکی آمد و سریع چند قوطی شیرخشک وکمی خرت و پرت داد و فلنگ را بست و رفت.😕
یکی از بچه ها گفت:
" حتما" این شیرخشکها را هم مردم اتیوپی به عنوان همدردی برایمان فرستاده اند.
باز خدا پدر و مادر این سیاههای گشنه را بیامرزد که به فکر ما هم هستند😬❗️"
دیگر با جک و جانورهای اطراف همچون موش و عقرب و رطیل🕸 سلام و علیک پیدا کرده بودیم😜❗️
آخر سر یکی از بچه ها قاطی کرد و جدی و شوخی بی سیم را روشن کرد و نعره زد:😤
" د لامصبها اقل کم به ما بگویید ببینیم ما واسه کدام دولت می جنگیم. نکنه رژیم عوض شده و ما بی خبریم❗️"😁😤😠
همه از خنده ریسه رفتیم .😂
این بد و بیراهها کارساز شد و چند روز بعد عده ای آمدند و جایشان را با ما عوض کردند.😌
از آنها پرسیدیم و فهمیدیم که هنوز جمهوری اسلامی سرکار است😅❗️
📚برگرفته از کتاب رفاقت به سبک تانک
#خاطرات_افلاڪیان
✍قبل اذان صبح بود با حالت عجیبی از خواب پرید گفت:
حاجی!
خواب دیدم...
قاصد امام حسین بود !
بهم گفت :آقا سلام رساندند و فرمودند:به زودی به دیدارت خواهم آمد یه نامه از طرف آقا به من داد ڪه توش نوشته بود:چرا این روزها ڪمتر زیارت عاشورا می خوانی؟
همینجور ڪه داشت حرف می زد گریه می ڪرد صورتش شده بود خیس اشک دیگه تو حال خودش نبود.
چند شب بعد شهید شد و امام حسین(ع) به عهدش وفا کرد....
#شهید_محمدباقر_مؤمنی_راد 🌷
@SALAMbarEbrahimm