eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حمید گفت: راستی یک چیزهایی آمده، خانم ها زیر چادرشان سر می‌کنند. جلوش بسته است و تا روی بازوها را می‌گیرد... فاطمه گفت: مقنعه را می‌گویی؟ حمید دست هایش را که با حرارت در فضا حرکت می‌کردند، انداخت پایین و آمد کنار او نشست. گفت: نمی‌دانم اسمش چیست، ولی چیز خوبی است؛ چون بچه بغل می‌گیری راحت تری.. از آن موقع با چادر، مقنعه پوشیدم و هیچ وقت در نیاوردم. برایم جالب بود و لذت بخش که او به ریزترین کارهای من دقت می‌کند؛ به لباس پوشیدنم، غذا خوردنم، کتاب خواندنم..! همسر شهید
بری گلزار شهدا، یه شهید ببینی همسن خودت چه حسی پیدا میکنی...؟!
قُل یا عِبادِیَ اَلَذِینَ اَسرَفُو عَلی اَنفُسِهِم لا تَقنَطُو مِن رَحمهِ اللهِ... زمر/۵۳ خدا به پیامبر عزیزش می فرماید: بگو به گناهکاران که خدا می گوید: ای بندگان من که به زیان خویشتن بسی کارها کرده اید، از رحمت خدا نومید مباشید که خدا همه گناهان را می آمرزد و او آمرزنده و مهربان است. آیه خطاب به اوناییه که کج رفتن...! اونایی که خواسته یا ناخواسته گرفتار شدن!! یعنی خدا اونقدر مهربونه که حتی اگه با خواست خودتم تو چاه افتاده باشی بازم میخوادت!! بازم دستشو سمتت دراز میکنه تا نجاتت بده...
تو این آیه خدا گناهکارا رو چجوری صدا میزنه؟!!☺️ ! اره...خدا هنوزم که هنوزه عاشقونه صدا میزنه... هنوزم میم مالکیتش ازت قطع نشده!! هنوزم رهات نکرده، پس از ناامیدی هیچی نگو نگو دیگه نگاهم نمیکنه...!! خدا میگه هرکاری کردین به ضرر خودتون بوده! بدی کردی؟! دل خودتو تاریک کردی... دل به نامحرم دادی؟! دل خودتو تاریک کردی... به مردم گمان بد داشتی؟! ذهن خودتو آلوده کردی... خدا میگه: اگه اینارو به روت میارم میخوام بدونی توی هیچ سودی نیست... حالا شد و گرفتار شدی... شد اونی که نباید میشد... ولی برای منه خدا این مهمه که تو الان بفهمی که اشتباه کردی! بدونی که راهی که پیش گرفتی بیراهه بود، حالا ببین بیا معامله کنیم! تو به من اعتماد کن، من دستتو میگیرم نمیذارم راه گم کنی... الان که فهمیدی داستان چیه دستتاتو بهم بده و بهم داشته باش!!
من هرچی گناه کردی رو میبخشم! پاک پاک میکنم! آینه! روشنِ روشن.... یه جوری که انگار تازه متولد شدی، ولی شرطش اینه که باهام باشی! بخوای که من بالا سرت باشم! بخوای که فرار کنی از گناه... بخوای که بیزار باشی از هرچی رابطه من و تو رو شکرآب میکنه... خدا هم میبخشه،هم با نظر رحمت و مهربونی بهت نگاه میکنه... فقط کافیه به درخواستش بگی! دنیا رو که به پات میریزه هیچ! اخرتتو هم آباد میکنه، بین مردم عزتت میده، آبروت میده، محترمت میکنه و...
خدایا ...! امروز میخوام از ته دل بهت بگم!
10.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضرت خدیجه ی کبری بار سفر بسته و آسمان برای بلندای روحش آغوش گشوده، اینک پیامبر اسلام (ص) است که در سوگ همسفر و همراه بهشتی اش عام الحزن را تجربه میکند
شهیدحاج کاظم نجفی رستگار با پیروزی انقلاب و آغاز غائله کردستان، همراه بانیروهای شهید چمران راهی کردستان شد و آموزشهای چریکی را درآنجا فراگرفت و پس از بازگشت ازکردستان به سپاه پیوست با تبحر بالایی که داشت توسط حاج احمد متوسلیان ابتدا فرماندهی یکی از گردان‌های تیپ محمدرسول‌الله و سپس مسئولیت واحد عملیات تیپ را در پادگان توحید برعهده گرفت اواخر سال۶٠ بود که حاج کاظم طی مأموریتی جهت توانمندسازی نیروهای حزب‌الله بعنوان فرمانده گردان به جنوب لبنان اعزام شد در مهرماه۶۱ ازدواج کرد و چند روز بعد به جبهه رفت سرانجام پس از چندین حضور مداوم در جبهه و شرکت و فرماندهی در عملیاتهای والفجرمقدماتی، والفجر١، والفجر٢، والفجر۴ و خیبر، ٢۵اسفند۶٣ و درجریان عملیات بدر، هنگام اذان ظهر در شرق دجله و منطقه هورالهویزه درحال شناسایی منطقه، همراه با تعدادی از فرماندهان تیپ سیدالشهدا به درجه رفیع شهادت نائل آمد پیکر این فرمانده شهید پس از ۱۳سال در هورالهویزه تفحص و در قطعه٢۴ بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد ماجرای کرامت شهید رستگار به مادرش هم بسیار شنیدنی است، گویا شبی مادرش خواب او را می‌بیند که در عالم رویا به مادر میگوید: "مادر، من در بهشت جایم خوب است، چیزی نمیخواهی از اینجا برایت بفرستم؟" مادر به او می‌گوید: "پسرم چیزی از تو نمی‌خواهم فقط... جلسه قرآن که میروم، همه قرآن میخوانند و من نمیتوانم بخوانم و از این موضوع خجالت میکشم" شهید رستگار به مادرش میگوید:"نماز صبحت را که خواندی قرآن را بردار و بخوان" مادر پس از نماز یاد آن خواب و حرف پسرش می‌افتد، قرآن را برمی‌دارد و به راحتی مشغول خواندن میشود