کورباد آنکه ندارداین ولایت را قبول
مرگ بر آنکه کند بر تو اهانت رهبرم
تو همان سردارعشقی ما همه سرباز تو
از تو میگیریم،چون اذن شهادت رهبرم
#سرت_سلامت_حضرت_ماه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#راه_میرزا
🎥صدای او خیلی زودتر از ما بلند شده چهره های درهم مخاطبین حرفهای ایشان را ببینید! او هرگز در مقابل فساد سکوت نکرد اما گوش شنوایی نبود و در این مبارزه یاریش نکردیم.
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
🌷 #افلاکیان_خاکی🌷 🌹شهید محمود کاوه🌹 ...و بدین سان نام کاوه که نوجوانی بیش نیست، بر سر زبانها می اف
🌷#افلاکیان_خاکی🌷
🌹شهید محمود کاوه🌹
💠 آزمون الهی
پدر بزرگوار شهید
دو سه ماهی از شروع جنگ می گذشت . قبل از آن هم اوضاع کردستان خیلی شلوغ و آشفته بود و با شروع جنگ ، این وضع بد از بدتر شد . ضد انقلاب افتاده بود به جان مردم مظلوم و بی پناه کرد .
هر روز از آن جا خبرهای بدی می رسید . حتی می گفتند آن ها از شدت کینه ای که دارند پاسدارها را جلوی عروس هایشان سر می برند !
رو این حساب ، ترس عجیبی تو دل خیلی ها افتاده بود . تو یک چنین اوضاعی ، محمود یک گروه از پاسداران سپاه مشهد را آماده کرد تا برای جنگ با ضد انقلاب ببرد کردستان . شبی که فردایش قرار بود حرکت کند سمت منطقه ، تو خانه همه نشسته بودیم دور هم از سر شب حالتی داشت که احساس می کردم می خواهد چیزی به من بگوید . آن جا هم سر صحبت را باز کرد و گفت : « بابا ! خبر دارین که ضد انقلاب تو کردستان خیلی شلوغ کرده ؟»
حدس زدم که دارد برای مطلبی مقدکه چینی می کند . باز هم از اوضاع کردستان شروع کرد و آخرش گفت : « اگه بخوام برم اونجا که شما اجازه میدین ؟»
گفتم :« بله اجازه میدم ، چرا که نه! فرمان امامه، همه باید بریم دفاع کنیم . تازه خودم هم آماده ایم تا همراهت بیام .»
انگار انتظار چنین حرفی را نداشت .
پرسید : « میدونین که اونجا چه وضعیتی داره ؟ جنگ ، جنگ نامردیه ، دوست و دشمن قابل تشخیص نیست . احتمال برگشت خیلی ضعیفه .»
چون او تمام وقتش تو پادگان آموزشی می گذشت و به ندرت خانه می آمد . فکر می کرد که من از اوضاع آنجا بی خبرم . با خنده گفتم : « بله همه این چیزها را که میگی من هم میدونم .» و برای اینکه خیالش را راحت کنم ، ادامه دادم : « از همان روز اولی که به دنیا آمدی با خدا عهد کردم که تو را وقف راه دین و حق بکنم . اصلا آرزوی من این بود که تو توی این راه باشی ، برو به امان خدا پسرم .»
وقتی این حرف را گفتم ، گل از گلش شکفت و خندید . همانجا بلند شد و صورتم را بوسید . صبح فردا با یک گروه راهی سقز شد .
بعدها به یکی از خواهرانش گفته بود :« آن شب آقا جان امتحان الهی اش را خوب پس داد .
ادامه دارد
📚 برگرفته از کتاب کاوه معجزه انقلاب
@salambarebrahimm
کانال کمیل
کورباد آنکه ندارداین ولایت را قبول مرگ بر آنکه کند بر تو اهانت رهبرم تو همان سردارعشقی ما همه سربا
💢تا زیارت حضرت ماه یک سحر باقی است...
♦️پنجشنبه 12 مهر
دیدار بسیار مهم امام با امتِ بسیجی
ورزشگاه یکصدهزار نفری آزادی
#خبری_در_راه_است
کانال کمیل
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #خاطرات_شهیده_نسرین_افضل ✍به روایت
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهیده_نسرین_افضل
✍به روایت عبدالله حاجی مطلبی همسر شهیده
✫⇠قسمت :8⃣
در شرایطی که دغدغه بنده جنگ و مبارزه بود، در جلسه ای که به اصرار آقای شاهدونچی من شرکت کردم، صحبت های جذاب ایشان باعث شد که که از لحاظ عاطفی و احساسی به واقع میتوانم بگویم که خود را باخته فرض کردم
... اما در شرایطی که در مهاباد بدلیل ورود نیروهای ضدانقلابی به یکی از مدارس شهر، با هدف گروگان گیری یکی از معلمین خواهر که در نهایت اینکه بتوانند افراد تروریست اسیر شده را پس بگیرند، سپاه دستور تخلیه و اعزام همه خواهران را داد و به همین دلیل این خواهر مسافر شیراز شد،
...اما برای بنده بدلیل به وجودآمدن وابستگی هایی که از نظر عاطفی به ایشان در وجود خود می دیدم، در نهایت در طی تماسی با خانواده شان مقدمات ازدواج را برای اوایل سال نو اطلاع دادم و در همین روزها، با آرام شدن شرایط بود که مجددا خواهران به محل اعزام شدند و بعد از سپری شدن مدتی قرار شد برای مراسم ازدواج به شیراز سفر کنم
...لذا در چنین وضعیتی که همه چیز برای مراسم خواستگاری مهیا شده بود، عملیات فتح المبین آغاز شد که بدلیل بزرگ بودن عملیات همه افراد در حالت آماده باش شدند و به هیچ عنوان با مرخصی رفتن هیچ کدام از نیروها توسط فرمانده عملیات موافقتی نمیشد ولی در نهایت و به سختی با اصرار بنده، با مرخصی ۵ روز بنده موافقت شد که سرانجام خانواده من که مثل خودم برایشان باور این موضوع سخت بود، از تهران به سمت شیراز راهی شدیم.
نکته جالب در این مراسم این بود که صحبت های گفته شده بین ما، بیشتر از یک ساعت طول نکشید و در همان روز برای مراسم به بازار رفتیم. انگار همه چیز را خدا تدوین کرده بود و علی رغم اصرا بنده مبنی بر آزاد گذاشتن ایشان برای خرید، اما با گرفتن لباس بسیار ساده عروسی خرید خود را به پایان رساندیم و در حالی که من برای خودم چیزی خریداری نکرده بودم، در روز مراسم به ناچار مجبور شدیم ساعت حاج کریم افضل را به عنوان ساعت دامادی استفاده کنم و انگشتر خودم را به شهید افضل دادم که به عنوان هدیه به خودم بدهد.
خرید و ازدواج ما ۳ روز بیشتر طول نکشید و در روز بعد از ازدواج مان که همه افراد طبق رسم و رسومات به مسافرت میروند، ما به تشییع شهدا رفتیم؛ که در این مراسم تشییع که قرار بود ۱۵ شهید تشییع شود؛ اما ۱۴ شهید تشییع شد و سبب شد به واسطه حضور بنده یک شهید دیگر شناسایی شود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
هدایت شده از ﷽
YEKNET.IR -Narimani-Shab 10 Moharam1397-009.mp3
3.9M
🔳 #شور احساسی #اربعین
🌴روز اول که به دنیا اومدم
🌴زبونم وا شده به تربت تو
🎤 #سید_رضا_نریمانی
@SALAMbarEbrahimm
هدایت شده از 💢 بصیرت سایبری 💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب خطاب به خائنین به کشور: تا جان در بدن دارم نمی گذارم به مقصود خود برسید
@BASIRAT_CYBERI
#خاطرات_شهدا 🌷
🔹شغل امیر طوری بود که به عنوان #گارد حفاظتی کشتیها به مأموریتهای برون مرزی میرفت. همیشه احتمال #شهادتش بود اما هیچ وقت از شهید شدن🕊 با من حرفی نمیزد
🔸اما چند ماه #آخر گاهی حرفهایی میزد که همیشه با واکنش، اشک و اعتراض من روبهرو میشد. چند باری که گفت دوست دارد #شهید شود من دلخور میشدم و میگفتم حق نداری زودتر از من بروی.
🔹وقتی بیتابی من را میدید، میگفت: بسیار خب! #شهادت لیاقت میخواهد، پس خودت را ناراحت نکن🚫. سرش را خم میکرد و میگفت اصلاً #باهم شهید میشویم و میخندید.
🔸من خیلی به امیر وابسته بودم و همیشه از این دوری که شرایط کارش ایجاد میکرد، #ناراحت بودم. حتی زمانی که داخل خاک خودمان به مأموریت میرفت امکان نداشت دو ساعت⌚️ از هم بیخبر باشیم. همیشه یا زنگ میزد یا پیام میداد که #حالش خوب است و نگرانش نباشم.
🌾من ماندم با همه #بیتابیام
🎤همسر شهید
#شهید_امیر_سیاوشی
♥️ @SALAMbarEbrahimm
4_723784306719266910.mp3
6.43M
مگه یادمون میره خاطرات جبهه ها..😔
🎤ابوذر بیوکافی
@SALAMbarEbrahimm
هدایت شده از ﷽
شهادت امام سجاد علیه السلام_حجت الاسلام والمسلمین سیدحسین مومنی.mp3
2.16M
🏴شهادت امام سجاد (ع) بر آقا امام زمان (عج)، اهل بیت علیهم السلام، رهبر عزیزمان و شما مهمانان شهدا تسلیت باد.
صدقه برای قلب نازنین آقاجانمان فراموش نشود 🌹😔
#تلنگر
✍ #شیخ_رجبعلي_خیاط
رفقا ! دعــا کنید که خــداوند ،
از کـری و کـوری نجاتتان دهد
تا انسان غیر خدا را میخواهد
هم کَر است و هم کور . . .
📕 #کیمیای_محبت_ص۱۷۸
هدایت شده از کانال کمیل
4_723784306719266910.mp3
6.43M
مگه یادمون میره خاطرات جبهه ها..😔
🎤ابوذر بیوکافی
@SALAMbarEbrahimm
#دلنوشته_ارسالی_اعضاءکانال_کمیل
🌹خواهدآمد...
مخور غم گلعذار باغ وبستان خواهد آمد
چراغ شام تاریک زمستان خواهد آمد
به دل دادم ندا غافل مشو تو
که آن زیبا نگارم خواهد آمد
به هر جایی رود آن مه نثارم
همیشه تار میگردد نگارم
خدایا این شب ظلمت کی شودصبح
به وقتش موعد سبز بشارت خواهد آمد
دلا تا کی بسوزی تا بیاید
بخوان از دل دعایی،خواهد آمد
انیس دل شده نامش که نیکوست
همانشاهی که آخر خواهد آمد
نمیدانم دل شوریده ام را میخرد او
خدا داند! ولی او خواهد آمد
دلم تنگ است برای او که تنهاست
شنیدم با سپاهی از شهیدان خواهد آمد
به هر کس میرسم پرسم نشانش
گمان دارم امامم خواهد آمد
شب سرد زمستان طی شود،لیک
نگارم در بهاران خواهد آمد
روان چونرود شود اشک از دو دیده
ببینم آن نگارم خواهد آمد
خدایا میشود او را ببینم ونمیرم😔
به دل دارم امید که خواهد آمد
شود نامش طنین انداز بر هر کوی و برزن
#یقین دارم که شاه عالم خواهد آمد
همه از جن و انس حیران ز رویش
تمام عالمین بسته به مویش
خداوندا کمک کن تا نمیرم
که در جمع محبینش نشینم...
غزل چشمت شود روشن ز نورش
مخور غصه که نزدیک است ظهورش❤️
#لبیک_یازینب_کبریٰ
1_9251953.mp3
3.78M
رسیدم آقا به آخر ، چرا نمیکنی باور😔
تویی تو همه کسم نفسم ، آقا...
چی بودم آقا جز بار اضافی...
نگات برای من ، همینه کافی
الهی من فدات که بدی هامو با خوبیات کردی تلافی...
@SALAMbarEbrahimm
#مقدم
#سلام_برابراهیم❤️
🌸شهید ابراهیم هادی🌸
نزدیک ارتفاعات بودیم. با رضا گودینی و جواد افراسیابی و بقیه به سرعت می دویدم. یکدفعه یک جیپ عراقی از پشت تپه خارج شد و به سمت ما آمد! فرصت تصمیم گیری نداشتیم. به سمت جیپ شلیک کردیم. لحظاتی بعد بالای سر جنازه های عراقی رفتیم. دو افسر عراقی کشته شده بودند. یکی از آنها هم تیر خورده بود. اما هنوز زنده بود. خواستم با شلیک گلوله ای او را بزنم. اما ابراهیم هادی مانع شد. با تعجب گفت:
«چه می کنی؟!»
بعد ادامه داد او الان اسیر است. ما حق کشتن او را نداریم. بعد هم کار عجیبی کرد! شنیده بودم ابراهیم قهرمان کشتی بوده و بدنش خیلی قوی است اما نمی دانستم تا این حد! سرباز عراقی را روی دوش خود قرار داد. بعد به همراه هم از کوهستان عبور کردیم. در راه زخمهای او را بست. اسیر عراقی موقع نماز صبح با ما نماز جماعت خواند. بعد شروع به صحبت کرد: «من ابوجعفر بی سیم چی قرارگاه لشگر چهارم عراق، شیعه و ساکن کربلا هستم و ...»
صبح به گیلان غرب رسیدیم. چند روزی ابوجعفر پیش ما بود. ابراهیم مانند یک دوست با او برخورد می کرد. با ما هم غذا بود و ... بعد هم او را بردند. فراموش نمی کنم. ابوجعفر گریه می کرد. می گفت: «خواهش می کنم مرا نبرید! می خواهم بمانم و کنار شما با بعثی ها بجنگم!» مدتی بعد از فرماندهی سپاه آمدند و از ابراهیم تشکر کردند. اطلاعاتی که این اسیر عراقی به آنها داده بود بسیار با ارزشمند و مهم بود.
سال بعد خبر رسید که بچه ها ابوجعفر را در تیپ بدر دیده اند. او همراه تعدادی دیگر از اسرا به جبهه آمده بود تا با بعثی ها بجنگند! بعد از عملیات به سمت مقر تیپ بدر رفتیم. گفتم، اگر شد ابوجعفر را به گروه خودمان بیاوریم. قبل از ورود به مقر عکس شهدا را به روی دیوار نگاه می کردیم. دقایقی بعد قبل از اینکه وارد ساختمان شویم برگشتیم! در میان تصاویر شهدای آخرین عملیات، ابوجعفر را دیدم. او هم به جرگه شهدای گمنام پیوسته بود...
@SALAMbarEbrahimm
♥️ #خدايا
🌺یادمبده آنقدرمشغول عیبهای خودم باشم
🌸که عیب های دیگران رانبینم...
🌺یادم بده اگر کسی را بد دیدم
🌸قضاوتش نکنم، درکش کنم...
🌺یادم بده بدیدیدم"ببخشم"ولی بدی نکنم!
🌸چراکه نمیدانم بخشیدهمیشوم یا نه...
🌺یادم بده اگر دلم شکست نفرین نکنم،
🌸دعا کنم، نتوانستم سکوت کنم...
🌺یادم بده اگر سخت بگیرم
🌸"سخت میبینم"...
🌺یادم بده به قضاوت کسیننشینم چراکه
🌸در تاریکی همه شبیه هم هستیم...
🌺یادمبده چشمانمراروی بدیهاوتلخیهاببندم
🌸چرا که چشمان زیبا، بیشک زیبا مى بيند همه دنيا را
#سیره_شهدا
#امانتی
🌷می خواستیم توی عملیات کربلای ۱۰ شرکت کنیم. علی اکبر رو دیدم که داشت به بچه ها می گفت: با وضو باشید! هر لحظه مرگ در کمینه....
🌷قبل از عملیات اومد تدارکات و گفت: یه پیراهن مى خواهم. امانت می برم و بعد از عملیات پس مى دم. چند ساعت بعد دیدم پیراهن رو برگردوند! گفت: من توی این عملیات شهید مى شم، اگه این امانت رو پس ندم و از دنیا برم، فردای قیامت چیکار کنم؟ پیراهن رو تحویل داد و رفت.
🌷همونطور که می گفت توی همون عملیاتم شهید شد...
🌹خاطره ای از شهید علی اکبر پرک
❌ همـه صندليهاى مسئوليت، امانت هستند....!!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات