کانال کمیل
اشک هایش سرازیر شد؛ گفت: آره، ولی نمی دونم بگم یا نه! گفتم :بگو عزیز خواهر. لب گشود و با چشم های پر
#ارسالیاعضایکانالکمیل🌷
✨ #عنایتشهدا
روزهای اولی که طبقه پایین خونه به لطف خدا و داداش ابراهیم حسینیه شده بود، تو یکی از مراسم ها که مربوط به ایام فاطمیه بود، خانمی رو دیدم که همسایمون بود، ولی اولین باری بود که میدیدمش.!
دل دل میکرد و مدام از شهید هادی سوال میکرد و من حس کردم جذب داداش ابراهیم شده.
سر صحبت ها باز شد و گفت:«قبل اینکه به حسینیه بیاد، خواب دیده که اومده داخل حسینیه» میگفت:«وقتی اومدم انگار در و دیوار این خونه رو تو خواب دیده بودم!»
ایشون کتاب های سلام بر ابراهیم رو خوند و دیگه خدا خواست اونم با شهید والامقام آشنا شد؛ گهگاهی تنهایی میومد توی حسینیه ای که به نام شهید مزین شده بود، دعا میخوند...
عجیب دل داده بود به شهید...
و اما اتفاقی افتاد که میخوام به صورت داستان برای شما بگم،
دم دمای غروب بود که زنگ در به صدا در اومد، رفتم درو باز کردم و چهره ناراحت و بهم ریختهی اون خانم رو دیدم!
دلم لرزید و با نگرانی پرسیدم:«چی شده عزیز دلم؟»
بغضش ترکید و گفت:«دعا کنید برامون؛
پسر خواهرم از طبقه پنجم تو آسانسور در حال کار بوده که افتاده پایین و رفته تو کما»
گریه میکرد و عکس خواهر زاده اش رو نشونم میداد،نتونستم جلوی ریزش اشک چشمم رو بگیرم و گریه کنان گفتم:«خدا بزرگه،ان شاءالله شفاش میده»و دلداریش میدادم...
خلاصه ایشون با دلی شکسته و ناراحت رفت.💔
شدید بهم ریخته بودم، حمد شفا خوندم، کلی دعا کردم و چند روز فکرم درگیر بود؛
هرعزیزی رو میدیدم التماس دعا داشتم برای این جوون.🌷
یک روز یکهو به ذهنم رسید که بهش بگم بیاد تو حسینیه هزارتا صلوات بفرسته و هدیه کنه به روح پاک داداش ابراهیم، بلکه ان شاءالله به حرمت این شهید مریضشون شفا پیدا کنه🌱
گوشی رو برداشتم وزنگ زدم و بهش گفتم و اونم قبول کردو اومد...
روز ها میگذشت و جویای حال مریضشون بودم؛
تا اینکه یه روز همون خانم زنگ زد و گریه کنان گفت:« دکترا جوابش کردن💔،گفتن میخوان دستگاه رو ازش جدا کنن،😔
گفتن دستگاه کرایه کنید ببریدش خونه و دیگه ازنظر ما خوب نمیشه»
حالم دگرگون شد ، دلم سوخت برای مادرش و بچه هاش...
بازم گفتم:« خدا بزرگه، به مادرش رحم میکنه ان شاءالله.»
دستگاه کرایه میکنن و میبرنش خونه یک هفته ای نگذشته بود که این خانم رو دیدم خوشحال و خندان! گفت:«خواهرزاده ام شفا گرفته!»
تموم تنم لرزید و گفتم:«خدایااا شکرت!❤️
🌱 حالا چه جوری؟چی شد اصلا؟»
گفت:«نمیدونیم! آوردیمیش خونه، یه شب دستگاه بهش وصل کردن و فرداش یهو به هوش اومده و کلا دستگاه رو ازش جدا کردن و دکترا هم گفتن که معجزه شده!»💔
خیلی خوشحال بودم و به همه میگفتم که چی شده.
چند ماهی گذشت؛ روز تولد حضرت فاطمه(س) رسید
مراسم تموم شده بود و مهمونا رفته بودن که
زنگ در به صدا دراومد، درو باز کردم و
همون خانم رو دیدم که همراه خواهرشون اومدن داخل
اولین بار بود که خواهرشون رو میدیدم، تعجب کردم که چرا بعد از تموم شدن مراسم اومدن!
شربت و شیرینی آوردم و بعد کمی صحبت کردن با هاشون، با حالتی منقلب و بغض آلود گفتن:«چندشب پیش یهو پسرم گفته مامان یادم اومد یه شهیدی منو شفا داد!
#ادامهدارد...
کانال کمیل
#ارسالیاعضایکانالکمیل🌷 ✨ #عنایتشهدا روزهای اولی که طبقه پایین خونه به لطف خدا و داداش ابراهیم
به خاطر ضربه ای که به سرش خورده بود یکم فراموشی گرفته بود...
خانم همسایه گفت:«من حس میکنم شهید ابراهیم هادی شفاش داده، برای همین میخوام خواهرزاده ام رو بیاریم تو حسینیه ببینیم بین عکس این شهدا، میشناسه کدوم شهید بوده که شفاش داده یا نه.!»
گفتم بیاید.
رفتند دنبالشون
بنده خدا راه رفتن براش سخت بود و به سختی وارد حسینیه شد.
تمام در و دیوارا رو از نظرش میگذروند و به همه عکس هایی که بود دونه دونه خیره میشد؛
رفت سمت عکس داداش ابراهیم، نگاهش قفل شد به عکس!
ما همه به هم نگاه میکردیم ومنتظر بودیم ببینیم چی میگه!
جوونِ به دنیا بازگشته یکم اومد عقب، کمکش کردن نشست؛💔
یهو بدنش به لرزه افتاد وخواست بره سمت عکس داداش ابراهیم...😔
عکس رو از روی دیوار برداشتم و دادم بهش...
به سختی میتونست حرف بزنه، ولی با همون حالت داد میزد:«به خدا خودشه! خاله خود این شهیده اومد تو خوابم و گفت بلند شو خوب شدی!»😔
💔یا فاطمه زهرا!
نمیدونید چی شد، چه صحنه ای بود، روضه تصویری ای که اشک همه رو جاری کرد؛😔
تمام بدنم میلرزید، لیوان شربتی که دستم بود و داشتم براشون می آوردم، از دستم افتاد روی زمین!
قلبم از سینه ام داشت می زد بیرون، زبونم بند اومده بود و نمیتونستم چیزی بگم!
صحنه ای بود که تا ابد لحظه به لحظه اش را از یاد نمیبرم.💔
#ارسالیاعضایکانالکمیل🌷
کانال کمیل
به خاطر ضربه ای که به سرش خورده بود یکم فراموشی گرفته بود... خانم همسایه گفت:«من حس میکنم شهید ابرا
تمام عزیزان کانال کمیلی میتونن عنایات شهدا به خودشون یا عزیزانشون رو با بقیه کمیلی ها به اشتراک بذارن🌱
فرقی نمیکنه به آی دی خادم کانال یا لینکناشناس بفرستید🌷
4_5810079896575152718.mp3
3.14M
وقتی همه رهات کردن من هنوزم کنارتم...
🌱@salambarebrahimm🕊
#قـرار_عـاشـقانه🕊
به نیابت از شهیدان ابراهیم هادی و یوسف فدایینژاد ، ذکر #صلوات هدیه به روح پاک مادرمون خانم فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها)🌱💔
🌱کــانــال کــمــیل🕊
https://EitaaBot.ir/poll/ydbx
👤تعداد صلوات هاتون!؟👆
مجردا_6005966044911373093.mp3
1.02M
#طنز
دعای ما امشب یجور دیگس
خدا کنه واشه بحق مولا بخت مجردا حالا حالا😅
#سیدرضانریمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز پدر متفاوت😭💔
فرزند شهید مدافع حرم حمیدرضا فاطمیاطهر🕊
🌷یادش با ذکر #صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما صاحب داریم
به خودش بگیم ...
کانال کمیل
✍فرمــودن: این قلم و صــدایی کـه پخــش میـشود خیلی زیباست ... متن ها را چه کسی مینویسد؟؟ همــه سکــو
#شهید_شوشتری چه قشنگ گفته:
قدیم بوی ایمان میدادیم...
الان ایمانمان بو میدهد!
قدیم دنبال #گمنامی بودیم...
الان مواظبیم ناممان گم نشود!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃پشتت همیشه گرمه وقتی پدر و مادرت هستن
🌱تنها و بی کس نمیشی تا وقتی که پدر و مادر کنارتن
روزی که پدر و مادر برن ، خونه سوت کور میشه...💔
فقط یه عکس ، بجا میمونه 😔
خدا از ما دور کنه...
از اولش خدا بوده، از اینجا به بعدشم ھست نگران نباش...
غصه ی چی رو میخوری؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آهای کوه غیرت هوامونو داری؟!
۱:۲۰
فَلَا تَكُنْ مِنَ الْقَانِطِينَن
الحجر/۵۵
پس از نوميدان مباش
هرگز ناامید نباش حتی اگر ته چاه هم باشی
باز یک تکه از آسمان سهم توست...
#قرآن_بخوانیم 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من نمیتونم شب بخوابم، چون دلم برای بابا تنگ میشه!💔
کانال کمیل
من نمیتونم شب بخوابم، چون دلم برای بابا تنگ میشه!💔
حرفهای دختر شهید صدرزاده رو میشنوید...
تقـوا یعنی اگه توی جمع همه گناه می کردند تو جوگیر نشی
یادت باشه که خدایی هسـت و حساب و کتابی...
#شهیدبابکنوری🕊🌹
گفتم بزار عروسی کنیم
و یکم طعم زندگی و بچشیم
بعد حرف رفتن بزن!
اما دیدم رفت...
و بعد یهمدت پیکرش برگشت💔
وقتی تو معراجشهدا
صورتش رو نوازش کردم
دیدم از چشماش اشک جاری شد...😔
همسر #شهید_امیرسیاوشی 💔
🌷یادش با ذکر #صلوات
🌱@salambarebrahimm🕊