موقع دیدن دسته های سینه زنی با چشمای خیس هنگ نگاهشون میکردیم...
گوشه ی بین الحرمین چمبره زدن به نرده ها
و با اشک به عظمت تصویر اربعین نگاه کردن...
همسفرا میگفتن بریم دیگه
ماها میگفتیم همین؟! یه نگاه!
میگفتن اربعین یعنی همین
خسته برسی بین الحرمین
سلام بدی برگردی
اربعین برای زیارت نیست
برای عرض ارادته...
عکس یادگاری تو حرم گرفتن...
عکسایی با صورتای خسته اما چشمای خندون پر غم
پارادوکسی ترین عکسای عالم تو بین الحرمین ثبت میشد...
یادتونه تو بازرسی این پا اون پا میشدیم که صف سریع بره بریم زیارت؟
چقدر کند کار میکنن...
دیدن عاشقا از پشت و عکس گرفتنای یواشکی
فیلم گرفتن های هول هولکی برای ثبت یادگاری...
نوشتن اسم جامونده ها رو کاغذ و عکس گرفتن از کاغذ با بک گراند گنبد مثلا ...
افتادن برگه هایی که به پشت کولمون زده بودیم...
پیکسل ها...
همسفرا میگفتن چیزی گم کنی باز برمیگردی اینجا
من خودمو جا گذاشتم برمیگردم یعنی...!؟
صبح به صبح بزرگترا میگفتن با امام زمان عج هم قدم میشیم حواستون باشه شاید دیدینشون...
آفتاب اومد بالا خیلی گرمه دو ساعت استراحت کنیم دوباره راه بیفتیم؟!
اذون میگن نمازمونو اول وقت بخونیم!
نه اینجا غذاش صفیه
بریم یه موکب جلوتر
عه اینجا پنکه دارند یکم خنک بشیم دوباره راه میافتیم...