هدایت شده از کانال کمیل
4_191885287515750608.mp3
3.97M
💠جز دوم قرآن کریم
به روش تندخوانی (تحدیر)
با صدای استاد #معتز_آقايی
@salambarebrahimm
در این مرداب فضای مجازی
مراقبِ نگاهت باش
نکند یک نگاهِ گناه
روزه ی چشمت را باطل کند...
چشمانت را نذر نگاه مهدی فاطمه(س) کن...
#رمضان
🌷پاداش #گمنامی
روزی که برای پذیرش خادمی اومده بود، ما شرایطی رو برای خادمی بیان کردیم. محسن همه اونها رو دارا بود.
در اونجا محسن دو درخواست داشت. اول گفت: «حاجی منو پشت هیئت بذارید که توی دید نباشم!» مورد دوم این بود: هر چی کار سخته ، بدید به من.
محسن نمیخواست بین ۸۰۰ نفر در هیئت دیده بشه، خدا هم گفت حالا که نمیخوای دیده بشی، من به کل عالم نشونت میدم. 😊
راوی: حجتالاسلام لقمانی
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
1_36269735.mp3
4.36M
❤️ مدافع حرم
🎤 خواننده مهرداد شفیعی
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
#شهدا_طبیب_دلهای_بیمارند
…هوای آلوده ی
شهر دل ها را به نفس انداخته
طبیب دلت که شهدا باشند
هوای دلت هم آسمانی می شود
#سرداران_بی_پلاک
می گفت : جبهه یعنی خانه ی خدا
یعنی اونجایی که میشه خدا رو دید.
یعنی اونجایی که می شه به همه مسائل مادی پشت ما زد و به خدا رسید
در پشت جبهه همه مشغول مادیات هستند ...
مردم مشغول اند و گرفتار ❗️
✅ اینجاست که همه ، در دل شب ها
عبادت می کنند و راز و نیاز می کنند.
#شهید_محمد_رضا_چمنی🌷
کانال کمیل
🌷شهید محمود رضا بیضائی🌷 شیعه به دنیا آمده ایم که موثر در تحقق ظهور مولا باشیم...
به نقل از برادر شهید بیضایی (احمد رضا بیضایی)
یکبار عکسهایی را که آنجا از دیوار نوشتههای تکفیریها گرفته بود توی لپ تاپش نشانم میداد. توی عکسها یک عکس هم از یکی از بچههای خودشان بود که او را در حال نوشتن شعاری به زبان عربی روی دیوار نشان میداد. به این عکس که رسیدیم محمودرضا گفت: «این بعد از نوشتن شعار زیرش نوشت جیش الخمینی فی سوریا»… این را که گفت زد زیر خنده. گفتم به چی میخندی؟ گفت: «تکفیریها از ما و نام امام خمینی (ره) بشدت میترسند!» بعد تعریف کرد که یک روز در یکی از مناطقی که آزاد شده بود، متوجه پیرمردی شدیم که سرگردان به اینطرف و آنطرف میدوید. رفتیم جلو و پرسیدیم چه شده؟ گفت پسرش مجروح در خانه افتاده اما کسی از اهالی محل اینجا نیست که از او کمک بخواهد. با تعدادی از بچهها رفتیم داخل خانهاش و دیدیم پسرش یکی از تکفیریهای مسلح است؛ با هیکل درشت و ریش بلند و لباس چریکی که یک گوشه افتاده بود و خون زیادی از او رفته بود. تا متوجه حضور ما در خانه شد شروع کرد به رجز خواندن و داد و فریاد کردن و هر چه از در دهانش درآمد نثار علویها و سوریهایی کرد که با آنها میجنگند. همینطور که داشت فریاد میزد و بد و بیراه میگفت، یکی از بچهها رفت نزدیکش و توی گوشش به عربی گفت میدانی ما کی هستیم؟ ما ایرانی هستیم. این را که گفت دیگر صدایی از طرف در نیامد!
#امضای_شهادت
مهدی توی وصیت نامه اش نوشته بود: رسیدن به سن #سی سال برایم ننگ است. آخرین بار که از سوریه برگشت با هم رفتیم مشهد. بعد از زیارت دیدم مهدی کنار سقاخونه ایستاده میخنده...ازش پرسیدم چیه مادر چرا می خندی؟؟؟
گفت مادر، امضای #شهادتم رو امروز از امام رضا علیه السلام گرفتم. بهش گفتم اگه تو #شهید بشی من دیگه کسی رو ندارم. مهدی دستش رو به آسمون کرد و گفت مادر #خدا هست...
#شهید_مهدی_صابری