🔺صف طویل متهمان حیفومیل 14 هزار میلیارد تومانی بانک سرمایه
🔹تسنیم نوشت: به شوخی هم که شده میگویند نام ایرانیها با صف عجین است؛ حالا فرقی نمیکند صف نانوایی باشد یا صف پمپ بنزین، گوشت دولتی، شکر و ... اما آنچه عجیب است و جای تأمل دارد، صف مدیرانی است که قرار بود امین پولهای مردم باشند اما حالا در صف محاکمه قرار گرفتند!
🌹ماجرای جالب گفتوگوی شهید #محمدخانی با تکفیریها
یکی از بیسیمهای تکفیریها افتاد دست ما. سریع بیسیم را برداشتم. میخواستم بد و بیراه بگم.
🌹عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن.
گفتم پس چی بگم به اینا؟!
🌹گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلولههایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد...»
سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما میجنگید؟
🌹گفت: «به اونها بگو ما همونهایی هستیم که صهیونیستها رو از لبنان بیرون کردیم.
ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم.
ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله...
هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیستها و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است...
..بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان..
💗بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیریها تسلیم ما شدند. میگفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.»
کتاب «عمار حلب»، زندگینامهی
🌹 #شهید_محمدحسین_محمدخانی
مهر حمید از همان لحظه به دلم نشسته بود ، به یاد عهدی که با خدا بسته بودم افتادم ، درست روز بیستم حمید برای خواستگاری به خانه ما آمده بود ، تصورش را هم نمی کردم توسل به ائمه اینگونه دلم را گرم کند و اطمینان بخش قلبم باشد . حس عجیب و شورانگیزی داشتم .
همه آن ترس و اضطراب ها جای خودشان را به یک اطمینان قلبی داده بودند.
تکیه گاه مطمئنم را پیدا کرده بودم ، احساس می کردم با خیال راحت می توانم به حمید تکیه کنم ، خودم گفتم :( حمید همون کسی هستش که میشه تا ته دنیا بدون خستگی باهاش همراه شد ) .
#فصل_اول
#یادت_باشد
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🔸جعبه شیرینی را جلو بردم و تعارف کردم. یکی برداشت و گفت: می توانم یکی دیگر هم بردارم؟ گفتم: البته این حرفها چیه سید! و سید یک شیرینی دیگر هم برداشت، اما هیچ کدام را نخورد❗️
🔹کار همیشه اش بود.
هر جا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلاتی تعارفش می کردند، بر می داشت، اما نمی خورد. می گفت: «می برم تا با خانم و بچه ها با هم بخوریم.»
به ما توصیه می کرد که این خیلی موثر است که آدم شیرینی های زندگی اش را با خانواده اش تقسیم کند.
🔸شاید برای همین هم همیشه در خانه نماز را به جماعت می خواند!
❤️شهیداهل قلم ...مرتضی آوینی❤️
#سبک_زندگی_شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 قرائت زیارتنامه حضرت فاطمه معصومه (س) توسط رهبر معظم انقلاب
💐میلاد با سعادت حضرت معصومه (ع) و #روز_دختر مبارک باد.
بانو جان!
کریمهٔ آل الله!
زینبِ امام رضا!
سالهاست که ما نون و نمک خوردهٔ خاندان شماییم
با بال و پری که از کبوترانِ شیدای حرمِ برادرت گرفتهایم
دور تو میگردیم و میدانیم
نگاه مهربان و نوازشگرت، مرهم بالهای زخمیمان خواهد شد....
تو آمدی تا عزت و شکوه دخترانه را به عالم بیاموزی
و ننگ زنده به گور کردن دختران را، با فخر آل الله بودنت، به رخ بکشانی...
میلادت مبارک خورشید نورانی شبهای ایران💐
#حضرت_معصومه
درود و سلام بردخترانی که امشب منتظر هدیه هایی بودند که از دستان گرم پدرانشان دریافت کنند اما..😔
روزتان مبارک دختران بابایی...🌸
شادی روح شهدای مدافع حریم اهل بیت #صلوات
#رفتنى_هاى_فال....
#دريغ_از_يك_روزنه_كوچك!
🌷همین که روزهای نزدیک به عملیات می رسید، برای بچه ها فال حافظ می گرفت. نزدیک عملیات کربلای ٥ بود. این بار اولین باز شدن کتاب به نیت من بود. بعد از کمی مکث و زمزمه با لهجه شیرین گفت: نه کاکو جان! دریغ از یک روزنه کوچک، انگار اصلاً قرار نیست از دست تو راحت بشیم!
🌷با سپری شدن لحظات، وضعیت بقیه هم مشخص شد؛ مرتضی جاویدی، سید محمد کدخدا و.... جزء شهدا بودند. زنده ها هم معلوم شدند. یکی از بچه ها گیر داد که حالا نوبت خودته! از بچه ها اصرار از او انکار تا بالاخره چشمها را آرام بست و این بار کمی طولانی تر، قطره اشکی آرام از گوشه چشمانش لغزید....
🌷....کتاب را باز کرد:
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
ارغوان جام "عقیقی" به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
🌷عملیات که تمام شد رفتنی های فال، همه شهید شدند؛ جاویدی، حق پرست... و خود عقیقی. من مانده بودم و صدای محمدرضا که تا امروز در ذهنم مانده؛ دریغ از یک روزنه کوچک....
🌹 به ياد شهید محمدرضا عقیقی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#درس_شهادت
نزدیك عملیات بود.
می دانستم دختردار شده. یك روز دیدم سر پاكت نامه از جیبش زده بیرون...
-گفتم: «این چیه؟»
-گفت:«عكس دخترمه»
-گفتم: «بده ببینمش» گفت «خودم هنوز ندیدمش!!»
- گفتم: «چرا؟»
-گفت: «الآن موقع عملیاته. می ترسم مهر پدر و فرزندی كار دستم بده. باشه بعد...»
سـردار شهید #مهدی_زین_الدین