eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
3هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرگز نمیرد آنکه دلش جلدِ " مشهد " است ... حتی اگر که بال و پرش را جدا کنند... بابک عاشق امام رضا(ع) بود... ما هر سال آبان‌ ماه خانوادگی به پابوس حضرت علی ‌بن موسی‌الرضا(ع) می‌ رفتیم ولی سال آخر بابک سوریه بود نتوانست به مشهد برود درست در شب شهادت امام رضا(ع) هم آسمانی شد. #شهید_بابک_نوری
#عشق یعنی که مخاطب به مخاطب همه را رد کنی و ناگهان بر سر یک نام کمی مکث کنی.... #شهید_ابراهیم_هادی شهدا را یاد کنید با ذکر #صلوات
Clip-Panahian-MesleMadar.mp3
2.68M
@salambarebrahimm #استاد_پناهیان با این نگاه برو حرم ... #امام_رضا از مادر مهربانتر ....
⭕️ یاد روزایی که با شهدا میومدیم مشهد یاد اون روزایی که تو مشهد قرار میذاشتیم هرکی زودتر رسید گوهر شاد جا بگیره برای بقیه تا برسن یاد همه روزای خوب همه آدمای خوب مشهدهای با شهدا یادش بخیر 👤 حسین یکتا
آقا در این دو ماه اگر کم گذاشتیم ما را به خاطرِ دلِ حلال کن! وداع با خلعتِ عزایِ شما خیلی سخته آقاجان
٣٠٠_تن_از_گردان_حنظله....!! 🌷٣٠٠ تن از رزمندگان گردان حنظله درون یکی از کانال ‌ها به محاصره ‌ی نیروهای عراقی در مى آيند. آنها چند روز و صرفاًً با تکیه بر ایمان سرشار خود به مبارزه ادامه می دهند و به مرور همگی توسط آتش دشمن و با عطش مفرط به شهادت مى رسند. 🌷ساعت های آخر مقاومت بچه‌ ها در کانال، بى سيمچى گردان حنظله، حاج همت را خواست. حاجی آمد پای بى سيم و گوشی را به دست گرفت. صدای ضعیف و پر از خش خش.... را از آن سوی خط شنیدم که مى گويد: احمد رفت، حسین هم رفت. باطری بی سيم دارد تمام مى شود. عراقی ‌ها عن‌ قریب می آيند تا ما را خلاص کنند. من هم خداحافظی مى كنم. 🌷حاج همت که قادر به محاصره ‌ی تیپ‌ های تازه‌ نفس دشمن نبود، همانطور که به پهنای صورت اشک می ريخت، گفت: بى سيم را قطع نکن. حرف بزن. هر چی دوست داری بگو، اما تماس خودت را قطع نکن. 🌷....صدای بی سيمچی را شنیدم که مى گفت: سلام ما را به امام برسانید. از قول ما به امام بگویید: همانطور که فرموده بودید؛ حسین ‌وار مقاومت کردیم، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺟﻨﮕﻴﺪﻳﻢ.
رهبر معظم‌ انقلاب: همین الان کسانی در دنیا هستند که با شهدا انس بیشتری دارند ، در مشکلات زندگی متوسل به شهدا می شوند و شهدا جواب می دهند . انس با شهدا را امروز تجربه کن با شهدا که انس داشته باشی ، یک قدم به خدا نزدیک تری... دوستی با شهدا رو‌ تجربه‌ کن
اگه میخوای آرامش داشته باشی یه رفیق فابریک داشته باش که آرومت کنه♥️ از اون رفیق فابریکا که بهشون میگن بیا امتحان کن
💠هی می شنیدم که تو جبهه امداد غیبی بیداد می کند و حرف و حدیث های فراوان راجع به این قضیه شنیده بودم. دوست داشتم به جبهه بروم و امداد غیبی رو از نزدیک ببینم تا این که پام به جبهه باز شد و مدتی بعد قرار شد راهی عملیات شویم.ب چه ها از دستم ذله شده بودند بس که هی از امداد غیبی پرسیده بودم. یکی از بچه ها عقب ماشین که سوار شده بودیم گفت: «میخواهی بدانی امداد غیبی یعنی چه؟» با خوشحالی گفتم: «خوب معلومه!» نا غافل نمیدونم از کجا قابلمه در آورد و محکم کرد تو سرم. تا چانه رفتم تو قابلمه. سرم تو قابلمه کیپ کیپ شد. آنها میخندیدن و من گریه میکردم! ناگهان زمین و زمان بهم ریخت و صدای انفجار و شلیک گلوله بلند شد. دیگر باقی اش را یادم نیست. وقتی به خودم اومدم که دیدم سه نفر به زور دارند قابلمه رو از سرم بیرون میکنند! لحظه ای بعد قابلمه در اومد و من نفس راحتی کشیدم. یکی از آنها گفت پسر عجب شانسی داری. تمام آنهایی که تو ماشین بودند شهید شدن جز تو. ببین ترکش به قابلمه هم خورده! اونجا بود که فهمیدم امداد غیبی یعنی چی!!؟ 📚 رفاقت به سبک تانک
💠 💠 🌸از بزرگان محل و مسجد ماست. كنارش نشستم و گفتم از ابراهيم برايم بگو. سكوت كرد، چشمانش خيس شد و گفت: جوان بودم در محيط فاسد قبل از انقلاب مي خواستم كار را رها كنم. مي خواستم به دنبال هرزگي بروم و... آن روز سركار نرفتم. ابراهيم هم سر كار نرفت. چون تا ظهر با من در خيابان راه رفت و حرف زد تا مرا هدايت كند. 🌸صاحب کار من كه از بستگانم بود، دنبالم آمده بود. يكباره مرا ديد. جلو آمد و يك كشيده محكم در صورت ابراهيم زد! فكر كرده بود او باعث گمراهي من است! اما ابراهيم ... براي خدا صبر كرد. صبر كرد تا توانست مرا آدم كند. مرد صورتش خيس خيس شده بود و با سكوتش اين آيه را فرياد مي زد: وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ و بخاطر پروردگارت صبر کن (مدثر/7) 📙برگرفته از کتاب خدای خوب ابراهیم (در دست انتشار)
حاج حسین یکتا: تو قلبی که جای شهید نیست اون قلب نیست قبره... اللهم الرزقنی شهادت فی سبیلک
🌷 شهید حسن باقری🌷 اوج گرمای اهواز بود ، بلند شد دریچه کولر را بست . گفت به یاد بسیجی هایی که زیر آفتاب گرم می جنگند....
قافله ی ما قافله ی ااز #جان_گذشتگان است هرکس که از جان گذشته نیست با ما نیاید .... #شهدا_نگاهی
جمجمه ات را به خدا بسپار... با خدا معامله کرده بود ... سری به تن نداشت جز یک سربند اعر الله جمجمتک ... او با خدا معامله کرده بود ...
جزیره #مجنون جایی است که بچه های #تفحص زیر لب زمزمه می کنند: روی اين دستم #تنش بر روی آن دستم #سرش آه! بفرستم كدامش را برای #مادرش؟!
1_5051009693330178061.mp3
9.34M
@salambarebrahimm شهیدا رو کجا ما می شناسیم شهیدا رو شهیدا می شناسن حاج مهدی #سلحشور
کانال کمیل
⬇️ #قرآن_در_سکوت ⬇️ @salambarebrahimm 💠 خیلی‌ها با شنیدن صدای قرآن مسلمون شدن، حتی بدون این که معن
⬇️ ⬇️ @salambarebrahimm اگه نیمه پر لیوانو نگاه کنیم می‌بینیم اطرافمون آدم خوب کم نیست. بعضی‌ها واقعا مثل ماهن! همین که پیداشون می‌شه یه موج قوی از احساس خوب باهاشون میاد. خیلی مهربونن، خیلی هوای دیگرونو دارن، خیلی کمک می‌کنن. هاله صورتشون همیشه اونارو خوشگل و قشنگ می‌کنه. واقعا اینا آدم نیستن، فرشته اند. 🔻ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَکٌ کَریمٌ 🔻این بشر نیست، این یک فرشته بزرگوار است 📔بخشی از آیه ۳۱ یوسف
⭕️ رفته بود تهران درس بخونه سال آخر دبیرستان، دوستش از یک کوچه میرفت مدرسه، علی از یک کوچه دیگه به دوستش میگفت: اون کوچه، مسیر مدرسه دخترونه است من نمیام... 📚رسم خوبان #شهید_علی_صیاد_شیرازی
بوی غریبی را میتوان حس کرد از مزارهای شهیدان... از تابوتهایشان... وصیت نامه هایشان. نگذاریم این غریبی بیشتر بشود. #شهید_گمنام
....! 🌷٤٠ كيلومتر پيشروى كرديم. اما سرهنگ بى توجه به اضطراب ما و موقعيت دشمن تا آنجا جلو رفت. طى يك كمين در محور دشت عباس، سه خودروى عراقي را منهدم كرديم و حدود ١٥ نفر از آنها را اسير كرديم و برگشتيم عقب. در تمام طول راه، سرهنگ با نقشه، راه را كنترل مى كرد كه گم نشويم. وقتى برگشتيم و سرهنگ گزارش كار را ارائه كرد، فرماندهان متحير مانده بودند. اين كار با هيچ قاعده اى جور در نمى آمد و سرهنگ با طرح و فكر خودش آن را به انجام رسانده بود. بدون دادن حتى يك نفر تلفات! 🌷يكى از افسران جلو آمد و با حالتى متضرعانه كه عمق حيرت و تعجب او را آشكار مى كرد، پرسيد: جناب سرهنگ من اصلاً متوجه نمى شوم. از دشمن اسير و تلفات بگيريد و سالم به موقعيت خودى باز گرديد؟! سرهنگ لبانش به خنده باز شد، دستى به صورتش كه ته ريش زبرى آن را پوشانده بود كشيد و جواب داد: اين كار من است. من يك افسر نيروى مخصوص هستم. انجام عمليات نفوذى و ضربه زدن به دشمن در خاك خودش با حداقل نفرات و تلفات جزو وظايف اصلى من است. من كارى بيشتر از وظيفه خودم انجام نداده ام. 🌷خوب به خاطر دارم كه سرهنگ بعد از آن عمليات، تصميم داشت چند عمليات ديگر از اين دست انجام دهد اما به دليل فقدان نيرو ميسر نشد. راستش ديگر هيچ افسر و درجه دارى حاضر نبود با سرهنگ همراه شود. آدم غريبى بود، آرام، كم حرف و همواره در حال تفكر يا مطالعه و از نظر بدنى هم بسيار ورزيده و توانمند بود. دوره هاى عالى تكاورى را پيش از انقلاب با موفقيت كامل پشت سر نهاده بود. سر نترسى هم داشت. اينكه مى گويم سر نترسى داشت بى جهت نيست، «سرهنگ نيروى مخصوص» كم آدمى نبود. همه گونه امكانات امنيتى و رفاهى مى توانست داشته باشد. اصلاً احتياجى نبود كه شخصاً وارد عرصه نبرد شود، امّا.... 🌷....امّا سرهنگ آبشناسان به هيچ وجه زير بار چنين مسائلى نمى رفت. هر جا آتش بود و خطر، بدون تأمل خود را به خط اول آن مى رساند. بارها به او گفتم: جناب سرهنگ، اين كار شما آگاهانه به درون آتش رفتن است، آخر نيازى نيست شما شخصاً خود را به خطر بيندازيد، شما فرمانده هستيد، اگر كشته يا اسير شويد، خيلى به ارتش و حيثيت آن لطمه مى خورد. اما سرهنگ گوشش بدهكار نبود و هميشه جواب مى داد: مگر حضرت ابراهيم آگاهانه پا در ميانه آتش نگذاشت، مگر من از او بزرگتر و بهترم؟! 🌹خاطره اى به ياد سرلشكر شهيد حسن آبشناسان راوى: رزمنده دلاور محمدعلى صمدى 📚 مردان دشت نور
پایه یک بودم.. حوزه امام خمینی. دیدم یکی اومده تو واحدمون خودش رو خیلی میگیره... استیل بسیجی دهه شصتی هم داره، شلوار شش جیب و لباس خاکی رنگ با چفیه. پایه دو بود... من که دیدمش تو دلم گفتم حداقل پایه 7 ایناس که اینقدر ابهت داره.. بعد از دو روز گذشت. شب بود.. تو واحدمون هیئت گرفتن و تو حجره ی علی اینا بود. من حال نداشتم و خوابیدم. بعد دیدم یکی اومد داره داد بیداد میکنه آقا بدو روضه بدووووو. ی دفعه اومد تو حجره ی ما و با چک و لقت منو بلند کرد گفت یالا روضه.چه معنا داره طلبه پایه یک بخوابه... باید شب زنده دار باشی...خخخخخ 😂 بعد کلی خندیدیم واز اونجا بود آشنایی ما تا اونجا که چهار ماه اینا هم حجره اش هم شدم. ولی قدرش رو ندونستیم والاع... اگه میدونستم شهید میشه کلی باهاش رفیق میشدم .به نقل از: علی آقا موسی وند. #شهید_علی_خلیلی
وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى 💠و مانند روزگار جاهلیت قدیم زینت‌های خود را آشکار نکنید. زاده عصر جاهلیت نیستم
پدر و مادرت اینجا و خودت در ملکوت چقدر عکس قشنگیست پر از بغض و سکوت... #شهید