eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
3هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
قافله ی ما قافله ی ااز #جان_گذشتگان است هرکس که از جان گذشته نیست با ما نیاید .... #شهدا_نگاهی
جمجمه ات را به خدا بسپار... با خدا معامله کرده بود ... سری به تن نداشت جز یک سربند اعر الله جمجمتک ... او با خدا معامله کرده بود ...
جزیره #مجنون جایی است که بچه های #تفحص زیر لب زمزمه می کنند: روی اين دستم #تنش بر روی آن دستم #سرش آه! بفرستم كدامش را برای #مادرش؟!
1_5051009693330178061.mp3
9.34M
@salambarebrahimm شهیدا رو کجا ما می شناسیم شهیدا رو شهیدا می شناسن حاج مهدی #سلحشور
کانال کمیل
⬇️ #قرآن_در_سکوت ⬇️ @salambarebrahimm 💠 خیلی‌ها با شنیدن صدای قرآن مسلمون شدن، حتی بدون این که معن
⬇️ ⬇️ @salambarebrahimm اگه نیمه پر لیوانو نگاه کنیم می‌بینیم اطرافمون آدم خوب کم نیست. بعضی‌ها واقعا مثل ماهن! همین که پیداشون می‌شه یه موج قوی از احساس خوب باهاشون میاد. خیلی مهربونن، خیلی هوای دیگرونو دارن، خیلی کمک می‌کنن. هاله صورتشون همیشه اونارو خوشگل و قشنگ می‌کنه. واقعا اینا آدم نیستن، فرشته اند. 🔻ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَکٌ کَریمٌ 🔻این بشر نیست، این یک فرشته بزرگوار است 📔بخشی از آیه ۳۱ یوسف
⭕️ رفته بود تهران درس بخونه سال آخر دبیرستان، دوستش از یک کوچه میرفت مدرسه، علی از یک کوچه دیگه به دوستش میگفت: اون کوچه، مسیر مدرسه دخترونه است من نمیام... 📚رسم خوبان #شهید_علی_صیاد_شیرازی
بوی غریبی را میتوان حس کرد از مزارهای شهیدان... از تابوتهایشان... وصیت نامه هایشان. نگذاریم این غریبی بیشتر بشود. #شهید_گمنام
....! 🌷٤٠ كيلومتر پيشروى كرديم. اما سرهنگ بى توجه به اضطراب ما و موقعيت دشمن تا آنجا جلو رفت. طى يك كمين در محور دشت عباس، سه خودروى عراقي را منهدم كرديم و حدود ١٥ نفر از آنها را اسير كرديم و برگشتيم عقب. در تمام طول راه، سرهنگ با نقشه، راه را كنترل مى كرد كه گم نشويم. وقتى برگشتيم و سرهنگ گزارش كار را ارائه كرد، فرماندهان متحير مانده بودند. اين كار با هيچ قاعده اى جور در نمى آمد و سرهنگ با طرح و فكر خودش آن را به انجام رسانده بود. بدون دادن حتى يك نفر تلفات! 🌷يكى از افسران جلو آمد و با حالتى متضرعانه كه عمق حيرت و تعجب او را آشكار مى كرد، پرسيد: جناب سرهنگ من اصلاً متوجه نمى شوم. از دشمن اسير و تلفات بگيريد و سالم به موقعيت خودى باز گرديد؟! سرهنگ لبانش به خنده باز شد، دستى به صورتش كه ته ريش زبرى آن را پوشانده بود كشيد و جواب داد: اين كار من است. من يك افسر نيروى مخصوص هستم. انجام عمليات نفوذى و ضربه زدن به دشمن در خاك خودش با حداقل نفرات و تلفات جزو وظايف اصلى من است. من كارى بيشتر از وظيفه خودم انجام نداده ام. 🌷خوب به خاطر دارم كه سرهنگ بعد از آن عمليات، تصميم داشت چند عمليات ديگر از اين دست انجام دهد اما به دليل فقدان نيرو ميسر نشد. راستش ديگر هيچ افسر و درجه دارى حاضر نبود با سرهنگ همراه شود. آدم غريبى بود، آرام، كم حرف و همواره در حال تفكر يا مطالعه و از نظر بدنى هم بسيار ورزيده و توانمند بود. دوره هاى عالى تكاورى را پيش از انقلاب با موفقيت كامل پشت سر نهاده بود. سر نترسى هم داشت. اينكه مى گويم سر نترسى داشت بى جهت نيست، «سرهنگ نيروى مخصوص» كم آدمى نبود. همه گونه امكانات امنيتى و رفاهى مى توانست داشته باشد. اصلاً احتياجى نبود كه شخصاً وارد عرصه نبرد شود، امّا.... 🌷....امّا سرهنگ آبشناسان به هيچ وجه زير بار چنين مسائلى نمى رفت. هر جا آتش بود و خطر، بدون تأمل خود را به خط اول آن مى رساند. بارها به او گفتم: جناب سرهنگ، اين كار شما آگاهانه به درون آتش رفتن است، آخر نيازى نيست شما شخصاً خود را به خطر بيندازيد، شما فرمانده هستيد، اگر كشته يا اسير شويد، خيلى به ارتش و حيثيت آن لطمه مى خورد. اما سرهنگ گوشش بدهكار نبود و هميشه جواب مى داد: مگر حضرت ابراهيم آگاهانه پا در ميانه آتش نگذاشت، مگر من از او بزرگتر و بهترم؟! 🌹خاطره اى به ياد سرلشكر شهيد حسن آبشناسان راوى: رزمنده دلاور محمدعلى صمدى 📚 مردان دشت نور
پایه یک بودم.. حوزه امام خمینی. دیدم یکی اومده تو واحدمون خودش رو خیلی میگیره... استیل بسیجی دهه شصتی هم داره، شلوار شش جیب و لباس خاکی رنگ با چفیه. پایه دو بود... من که دیدمش تو دلم گفتم حداقل پایه 7 ایناس که اینقدر ابهت داره.. بعد از دو روز گذشت. شب بود.. تو واحدمون هیئت گرفتن و تو حجره ی علی اینا بود. من حال نداشتم و خوابیدم. بعد دیدم یکی اومد داره داد بیداد میکنه آقا بدو روضه بدووووو. ی دفعه اومد تو حجره ی ما و با چک و لقت منو بلند کرد گفت یالا روضه.چه معنا داره طلبه پایه یک بخوابه... باید شب زنده دار باشی...خخخخخ 😂 بعد کلی خندیدیم واز اونجا بود آشنایی ما تا اونجا که چهار ماه اینا هم حجره اش هم شدم. ولی قدرش رو ندونستیم والاع... اگه میدونستم شهید میشه کلی باهاش رفیق میشدم .به نقل از: علی آقا موسی وند. #شهید_علی_خلیلی
وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى 💠و مانند روزگار جاهلیت قدیم زینت‌های خود را آشکار نکنید. زاده عصر جاهلیت نیستم
پدر و مادرت اینجا و خودت در ملکوت چقدر عکس قشنگیست پر از بغض و سکوت... #شهید
به چه می نگرید؟ مگر شما در آن دور دست ها چه دیدید...؟ که هرچه میسوختید،نورتان بیشتر میشد، و ما هرچه میسوزیم، دودمان بیشتر... شهدا را یاد کنید با ذکر #صلوات
▪️واقعا چه زیباست نماز جماعت به سبک... . امام جماعت: حاج . مامومین: شهدای دفاع مقدس.
اگه میبینی‌ رفیقت‌ داره‌‌ به‌ راه‌ کج‌ میره ‌باید راهنماش‌ بشی؛ به‌عنـوان‌ رفیقش‌ مسئولی وگرنه‌ روز محشر پات‌ گیره..! اگه‌‌ سکوت‌ کنی‌ و کمکش‌ نکنی.. همین‌ آدم‌ که‌ داره‌ خطا میره روز حساب رسی‌ میاد جلوتو میگیره میگه:‌ تو که‌ میدونستی‌‌ من‌دارم‌ اشتباه‌میکنم چرا‌بهم‌ گوشزد‌ نکردی؟! چرا دستمو نگرفتی‌!! یوم‌الحسرت.. امر به‌ معروف‌‌ و نهی‌ از منکر ما هم‌ مسئولیم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#شهید 🌷حسن علی حمود🌷 شهیدی که وقتی مادرش در حال صحبت کردن و وداع با او بود، قطرات اشک از چشمانش سرازیر شد #اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک #حزب_الله
🌷شهید روح الله قربانی🌷 – روح الله تو که صدر جدول شهادت بودی، داری برمیگردی که؟! +ببین اگه خدا بخواد همین جلوی مقر هم شهادت رو روزیم میکنه. خدا خواست.... چندساعت بعد جلوی مقر شلوغ میشه.... ولادت:۱۳۶۸/۳/۱ شهادت:۱۳۹۴/۸/۱۳
یعنی؛ زندگی کن، اما! ... اگر شهادت میخواهید زندگی کنید فقط برای خدا...
شهدا صدایت زده اند دست دوستی دراز کرده‌اند به سویت.. همراهی با شهدا سخت نیست که بگویی خودشان دستت را میگیرند‌‌ تردید نکن... 🌷شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده🌷
Amir Abbas Nahidi - Delo Deldaram Ya Rab [SevilMusic].mp3
10.84M
@salambarebrahimm دل و دلدارم یارم ای جان جانان ای آرامش قلب و دل من ای روح و ریحان شب تارم بی قرارم....
.... 🌷....همين طور حسین را نگاه می کرد. معلوم بود باورش نشده حسین فرمانده تیپ است. من هم اول که آمده بودم، باورم نشده بود. حسین آمد، نشست روبه رویش. گفت: آزادت می کنم بری. به من گفت: بهش بگو. ترجمه کردم. باز هم معلوم بود باورش نشده. 🌷حسین گفت: بگو بره خرمشهر، به دوستاش بگه راه فراری نیس، تسلیم شن. بگه کاری باهاشون نداریم. اذیتشون نمی کنیم. خودش بلند شد دست های او را باز کرد. 🌷....افسر عراقی می آمد؛ پشت سرش هزار هزار عراقی با زیر پیراهن های سفید که بالای سرشان تکان می دادند. 🌹 شهيد حاج حسين خرازى
🌷شهید حاج احمد کاظمی🌷 صبح اول وقت، وارد مغازه شدم. بسم الله گفتم و نگاهی به چوب های کج و معوج تلنبار شده در گوشه مغازه انداختم. دست تنها بودم. کلی کار روی زمین مانده داشتم. برش و آماده کردن چوب ها وقت گیر بود. تو فکر بودم که رسید، ۸-۹ سالش بود گفتم: می تونی کمکم کنی؟ چه کمکی؟ برش بزنی؟ آره اندازه کن تا ببرمشون اندازه ها را خط می کشم، تو دقیق رو خط کشی ها برش بزن. باشه، خیالت راحت، می تونم. ته دلم قرص نبود. با رگه هایی از نگرانی، اره و چوب های بی زبان را دادم دست احمد و از مغازه بیرون زدم. نزدیک ظهر برگشتم. چشمانم از خوشحالی برق می زد. باور نمی کردم برش هایی به آن تمیزی و دقیقی کار پسربچه ای هشت نه ساله باشد. 📚یادگاران، جلد 19 کتاب شهید احمد کاظمی، #شهید_احمد_کاظمی
5acc1cee38239423a6811f52_4762530812722605330.mp3
3.43M
@salambarebrahimm #حاج_امیر_عباسی 🎼 یا زهرا بیا امشب سامرا... داره کوچه هو بوی کربلا.... #شهادت‌_امام‌_حسن‌_عسگری‌_ع