کانال کمیل
ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻟﺸﮑﺮﻣﻮﻥ و آفتابه آب ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ؛ ﺩﯾﺪﻡ ﺁﻓﺘﺎﺑﻪ ﻫﺎ ﺧﺎﻟﯿﻪ، ﺗﺎ ﺭﻭﺩﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﻫﻮﺭ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻮﺩ
⭕️چند تا از بچهها کنار آب جمع شده بودند. یکیشون برای تفریح، تیراندازی میکرد توی آب.
آقا مهدی سر رسید و گفت: "این تیرها بیت الماله. حرومش نکنین."
جواب داد: "به شما چه؟" و با دست هلش داد.
🔸آقا مهدی که رفت، صادقی اومد و پرسید "چی شده؟"
بعد گفت: "میدونی کیو هل دادی اخوی؟"
🔹دویده بود دنبالش برای غذر خواهی که آقا مهدی جواب داده بود: "مهم نیست. من فقط امر به معروف کردم؛ گوش کردن و نکردنش دیگه با خودته."
#شهید_مهدی_زینالدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ لحظه حماسی برافراشتن پرچم گنبد حضرت زینب (سلام الله علیها) بهدست شهید مدافع حرم
🌷 خلیل نصر الله 🌷که پرچم گنبد حضرت اباالفضل (ع) را بر گنبد #حضرت_زینب (سلام الله علیها) نصب کرد.
@Darestani110++.mp3
5.37M
@salambarebrahimm
حاج آقا دارستانی
💠 برای #فاطمیه چکار کنیم؟؟
❄️از هر هزار نفری که برای امام حسین سینه میزنن صدتاشون توفیق ندارن برای حضرت زهرا عزاداری کنن
دوست خوبم ...❗️
قبر تنگ و تاریک
خانه همیشگی توست...
مخصوص خودت،فقط برای تو...
پنجره ندارد، درش هم با ورود تو تا
قیامت بسته می شود...
اجازه نداری غیر از چند متر پارچه
چیز دیگری با خودت،آنجا ببری...
وقتی آنجا نقل مکان کنی
کسی به دیدنت نمی آید...
کسی برایت ایمیل نمی فرستد
گروه های اجتماعی از لیستشان حذفت می کنند...
مطالبت لایک نمی خورد...
تنها یک چیز به دردت می خورد...
✔️نمازهایت....
✔️صدقاتت....
✔️ و اعمال نیکت....
حال با خودت فکر کن ❗️
💠برای رفتن آماده هستی⁉️
الهی شب اول قبر به فریادمان برس...
161383548.out_1396-3-19-11-41.mp3
8.61M
@salambarebrahimm
#_یا_ربِّ
یا من اسمه دواء و ذکره شفاء
توی دلت بگو:
حسین(علیهالسلام) نگاهم میکنه ..
عباس(علیهالسلام) نگاهم میکنه ..
حتی اگر اینطور نباشه
خدا به امام حسین(ع) میگه:
حسینم
نگاه کن این بندمو ...!
خیلی دلش خوشه
ناامیدش نکن ..!!
یه نگاهی بهش بنداز..
این خیلی مطمئن حرف میزنهها ...
استاد علیرضا پناهیان
#السلام_علیک_یااباعبدالله
4_5796640123567212109.mp3
12.82M
@salambarebrahimm
🎧 حالم خرابه،، منو نگاه کن
🎤کربلایی جواد مقدم
#طنز_جبهه
والیبالیستهای حرفهای
داشتیم والیبال بازی میکردیم که چند تا ارتشی با یک جیپ آمدند داخل مقر. به بچهها که رسیدند آمدند پایین. اکبر کاراته دوید پیششان. یکی از ارتشیها پرسید: مسئول این بچههای والیبالیست کیه؟ اکبر کاراته گفت: منم. ارتشی گفت: میخوایم با شما مسابقه بدیم. اکبر کاراته گفت: باشه، اشکال نداره. همه دور ارتشیها و اکبر کاراته رو گرفته بودند. ارتشی گفت: کِی؟ اکبر کاراته گفت: جمعه ساعت پنج بعد از ظهر. ارتشیها که رفتند، صادقی گفت: تو غلط کردی که مسئول مایی! و از خنده ریسه رفت. اکبر کاراته گفت: مگه چیه! به من نمیاد مسئول شما والیبالیستای حرفهای باشم؟
عصر جمعه بود. ارتشیها یک طرف بودند و بچههای جهاد یک طرف. طرف جهادیها شیرتوشیر بود. بیستسی نفر داخل زمین بودند. هرکسی دلش میخواست، میزد زیر توپ. داور ارتشی بود. روکرد به اکبر کاراته و گفت: چرا شما اینجوری بازی میکنید؟ اکبر کاراته گفت: برادر، جنگه! تازه جر نزن. بلد نیستید بازی کنید به ما چه! اکبر بلبل زبانی میکرد و ارتشیا که فهمیده بودند ما اصلاً بازی بلد نیستیم، اکبر کاراته هم مسئولمان نیست و سر کارشون گذاشته، از خنده مرده بودند!!