#لبخندانه
✋لبخنــــد بزن رزمنده☺
🔹جنگ جنگ تا پیروزے شنیده اید...
مے گویند عـدو شود سبب خیر ...؟
ما تازه دیروز معنے آنرا فهمیدیم...😁
دیروز عصر ڪه با خمپاره سنگر تدارڪات را زدند.
نمے دانید تدارڪاتچے بیچاره چه حالے داشت، باید بودید
و با چشمان خودتـان مے دیدید...😂
دار و ندارش پخش شده بود روے زمین، ڪمپوت، ڪنسرو،
هر چه ڪه تصورش را بڪنید، #همه_آنچه_احتڪار_ڪرده_بود...! 😉
انگار مال بابایش بود. بچه ها مثل مغولها هجوم بردند،
هر ڪس دو تا، چهارتا ڪمپوت زده بود زیر بغلش و
مے گریخت...😅
و بعضے همانجا نشسته بودند و مے خوردند...
طاقت اینڪه آنرا به سنگر ببرند نداشتند، دو لپے مے خوردند
و شعار مے دادند:
🔆جنگجنگ تا پیروزے، صدام بزن...
صدام بزن جـاے دیـروزے!😂
💞همراه کانال شهدا باشید👇🏻
https://eitaa.com/salambarebraHem
✨ #دوراهــــــــــے
🌹قسـمـت نــــهـــم
دو هفته هست که از کار من در شرکت می گذرد با آن دختر چادری بیشتر آشنا شدم اما فقط از نظر کلامی...هیچ چیز هنوز هم ازش نمیدانم خیلی در این مدت با هم هم کلام شدیم واقعا خوش صحبت و باوقاره...
پشت میز نشسته بودم کار توی قسمت بایگانی واقعا عذابم می داد...
کاش میتونستم جای آن دختر چادری پشت صندوق بنشینم...
بی حوصله بلند شدم مثل هر روز آستین هایم را بالا دادم موهایم را پخش کردم روی صورتم و رفتم به طرف صندوق...
سرش شلوغ بود ولی تا مرا دید از روی صندلی بلند شد لبخند عمیقی زد و گفت:
-سلام عزیزم...حالت خوبه؟؟
-سلام ممنونم شماخوبی؟
-الحمدلله...
صورتم را کج کردم و گفتم:
-الحمدلله؟؟؟ینی چی؟!
خندید و گفت:
-یعنی شکر خدا...
-آهااا خب همون فارسی خودمو میگفتی دیگه...
باهم خندیدیم...باز هم به تیپ بد من نگاهی نمی کرد...من روبه روی دختری ایستاده بودم که زمین تا آسمان با من فرق داشت...
دختری که تا به حال با امثالش برخوردی نداشتم...
دستم را روی صورتم گذاشتم و دست دیگری ام را زیرش...نگاهم کرد و گفت:
-چیزی میخوای بگی؟؟؟
-نه نه!! مزاحمت نمیشم...من برم سرکارم.
نگاهی بهم کرد و گفت:
-امروز وقت داری؟؟
-برای چی؟؟؟
-بعد از سرکار میخوام برم جایی اگر مایلی بیا بریم.
از خوشحالی بال در آورده بودم آن دختر واقعا برایم جذاب بود و دوستش داشتم در حالی که در عمرم از تمام چادری ها متنفر بودم ولی گویی این یکی فرق داشت افکار من راجع به چادری ها افراد خشک و نچسب بود ولی انگار چادری هاهم دوست داشتنی هستند...
لبخندی زدم و گفتم:
-باعث افتخار منه که با شما بیرون برم...
نگاه محبت بارش را به چشمان من دوخت و گفت:
-عزیزم...لطف داری...پس بعد از تموم شدن ساعت کاری میبینمت...
-چشم.
راهم را کج کردم و پشت میزم برگشتم.
ادامه دارد...
✍مریم سرخه ای
💝کپی فقط با لینک کانال، ممنون از همراهی شما.
https://eitaa.com/salambarebraHem
✨ #دوراهــــــــــے
🌹قسـمـت دهــــم
چند ساعت بعد...پایان وقت کاری...
واقعا برایم خیلی عجیبه!
چطور یک دختر چادری با یک دختر مانتویی این برخورد خوب را دارد!
تا این اندازه که پیشنهاد دهد باهم بیرون بروند...
مشغول جمع کردن وسایل هایم شدم تا بروم سمت آن دختر هنوز هم اسمش را نمیدانستم!
لحظه ای بعد متوجه دستی روی شانه ام شدم...دستش را روی شانه ام گذاشت نگاهم به نگاهش گره خورد با همان لبخند همیشگی به من زل زده بود...گفت:
-آماده ای؟؟؟
لبخندی زدم این لبخند روی لبم را از او یاد گرفته ام...گفتم:
-آماده ام.
-پس بریم.
از شرکت خارج شدیم تاکسی گرفتیم و تا مسیر دربست رفتیم.
بین راه باهم حرف های زیادی زدیم او از من پرسید و من از او...
او از علایق من و من از علایق او...
آستین های مانتوام همچنان بالا بود و موهایم در باد پریشان!
بعد از یک ساعت رسیدیم...
از ماشین پیاده شدم به اطرافم نگاهی انداختم و گفتم:
-اینجااا!!!اینجا کجاست؟؟؟!!!
چشم هایش را بست نفس عمیقی کشید و گفت:
-بعضی وقتا که دلم می گیره میام اینجا!
نگاهی بهش کردم و گفتم:
-آخی...خوشبحالت! إم! تنها میای؟؟
اخم هایش در هم فرو رفت و گفت:
-نه مکان مناسبی برای تنها اومدن نیست...
-اینجا خیلی عجیبه!!!
نگاهی به تیپم کردم و گفتم:
-چقدر چادری!!! جای مناسبی برای من هست؟
لبخند همیشگی روی لبش بود و گفت:
-عزیزم این چه حرفیه!!! دل پاک تو...باعث شده اینجا باشی...شهدا طلبیدن...
ابروهایم را بالا انداختم و گفتم:
-شهدا؟!
جوابی نداد...راه افتادیم جای عجیبی بود شبیه بهشت زهرا...
رو کردم بهش و گفتم:
-ببخشیدا ولی!!! دلت که میگیره...میای بالا سر این قبرا میشینی؟؟؟!!!
نگاهش با چشم های عسلی اش در مردمک چشم هایم فرو رفت لبخندش هنوز هم بر روی لبش بود...
-اینا...فقط چند تا قبر نیستن، اینجا بهشته...آرامش اینجارو هیچ جا نداره...بهشت زهرا...قطعه شهدا...
ادامه دارد...
✍مریم سرخه ای
💝کپی فقط با لینک کانال، ممنون از همراهی شما.
https://eitaa.com/salambarebraHem
#نماینده_دشمن
سکانس اول: داعش به مجلس حمله می کنه، پاسدار سپر بلای نماینده ها میشه و جونش رو از دست میده.
سکانس دوم:هرجای کشور بحرانی پیش میاد سپاه زودتر از همه اونجاست و وضعیت رو سروسامون میده.
سکانس سوم: نماینده مجلس سپاه رو متهم به دخالت در امور می کنه و میخواد سپاه به پادگان برگرده.
https://eitaa.com/salambarebraHem
۱.هنوز تحریم جدیدی آغاز نشده اما دلار ۱۵هزارتومان شده و اوضاع اقتصادی شدیداً نابسامان است.
۲.رئیس جمهور و دولت تقریبا هیچ تحرک و برنامه جدی برای کنترل اوضاع ندارند و حتی حامیانشان هم از شدت بیخیالی آنها در تعجبند.
۳. آیا با رهاکردن عمدی اقتصاد برای تحقق یک هدف خاص مواجه هستیم؟
.فرید ابراهیمی.
https://eitaa.com/salambarebraHem