eitaa logo
سلام فرشته
180 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1هزار ویدیو
9 فایل
خدایا، قلب هایمان را آماده سلام کردن به فرشته هایت بگردان رمان ، داستان و کلیپ و پادکست هاي #تولیدی هشتک خورده انتشار مطالب با ذکر منبع، بلامانع است. فهرست مطالب: https://eitaa.com/salamfereshte/2162 نویسنده: #سیاه_مشق
مشاهده در ایتا
دانلود
📌پرسیدند آیا این داستان واقعی است؟ آن را از چه کتابی می نویسید؟ نام کتاب را بگویید که بخریم و یک باره بخوانیم. 🔹🔸🔹🔸 ✍️خدمت شما عارضم که: هم بله هم خیر. بله از این لحاظ که داستان، برش های بسیار واقعی ای دارد. و چنین آدمی با جمع همین خصوصیات هست. با این نوع رفتارها با قشرهای متفاوت مردم . عکس العمل هایش در رابطه با حوادثی که پیش آمده. نوع رابطه اش با خدا و خانواده و .. فعالیت های مجازی و جنگ نرم و ... این سبک خلاقیت در تعاملات مثلا زهرا با کودکانش و .. اما این نوع چینش و کنار هم قرار دادن حوادث و سلسله مسائل، نه واقعی نیست و در اثر مباحثات داخل حرمی است که با دوستانمان انجام می دادیم که چه حادثه و اتفاقی را در کجا قرار دهیم. این یعنی چند نفره داستان را می نویسیم😊😉 و خب مشخص شد که کتاب نیست. خودمان می نویسیم. به قول یکی از دوستان، هر شب داغ داغ از تنور در می آید☺️.. 🌸ممنون💐💐 که می خوانید.🙏 سوال می کنید. 👏بازخورد می دهید. 😍و ما را از نظراتتان آگاه می کنید. 🌺چه دوستان در بله، چه بزرگواران در ایتا و چه در بخش تعاملی کانال مان در سروش. جزاکم الله خیرا کثیرا.. 🔻پاسخ ما را به سوالاتتان پیرامون #داستان #کوچه‌ی_هشت_ممیز_یک ، با هشتک دریچه، دنبال کنید. #دریچه سوال از #داستان #کوچه‌ی_هشت_ممیز_یک @salamfereshte
📌عملی بزرگ تر از گناه 🚫بعضی انسان ها طاعات وعباداتی انجام می دهند که گمان می کنند به وسیله ی آن ها موجودی مقدس ودرنزدخداوند متعال صاحب منزلت شده اند. ⭕️ممکن است کسی از بسیاری از حائل ها بگذرد،قدم روی شهوات بگذارد،زهدپیشه کند.اما سر انجام عبادات وطاعات او حائل وحجاب او گردند واز رانده شدگان درگاه حق شود. 🍂آن ها کسانی هستند که دچار عجب (خودپسندی)شده اندواز اعمال خود خوشنودند و آن را بزرگ می شمارند و به بوسله ی آن فخر می فروشند. 🌸🍃أَعِزَّنِی وَ لَا تَبْتَلِیَنِّی بِالْکِبْرِ، وَ عَبِّدْنِی لَکَ وَ لَا تُفْسِدْ عِبَادَتِی بِالْعُجْبِ 🌸🍃امام سجاد (علیه السلام): بارالها! مرا به عبودیت و ذلت در مقابل ذات مقدست وادار ساز و عبادتم را بر اثر عجب فاسد منما. 📚صحیفه سجادیه،دعای بیستم(مکارم الاخلاق). @salamfereshte
. 🔸پرویز قدیری، یکی از تاجرین سرشناس شهر بود. چند سالی بود در بازار سکه مشغول شده بود و توانسته بود این خانه دوبلکس را بخرد. خانم قدیری با شغل شوهرش مشکلی نداشت اما نگران حرص زدن‌هایش بود. حساب خرجی‌ای که پرویز به او می‌داد را داشت تا سر سال، خمسش را بدهد. شک داشت پرویز اهل خمس دادن باشد و دوست نداشت مال حرامی به این دو طفل معصوم بدهد. سر این مسئله هم چقدر جنگ و دعوا داشتند. یاد آن دعواها همیشه خاطرش را آزرده می کرد اما با خود می گفت: "اشکالی ندارد. جنگ در راه گرفتن حق اهل بیت، ثواب هم دارد. خمس که مال ما نیست" و این طور خودش را آرام می‌کرد. 🔻موقع خرید خانه هم یک دعوای حسابی داشتند و حتی تا پای قهر و طلاق هم پیش رفتند. پرویز، بالاترین نقطه شهر را که فاسدترین محله بود برای خانه در نظر داشت و خانم قدیری، حاضر نبود خود و بچه هایش را فدای چشم و هم چشمی‌های کاری پرویز بکند. این خانه را هم با همان نذر چهارده هزار صلوات، از خدا گرفت. قید سادگی را زده بود و فقط اصرار داشت در محله‌ای نزدیک امامزاده باشد. دخیل همین امامزاده شده بود تا پرویز، این خانه را قبول کرد. از تجملات چیزی کم نداشت. لوسترهای آنچنانی. تابلو فرش‌های نفیس، سرامیک های طرح دار آنچنانی. دوبلکس بودن و کولرگازی های قدرتمند. بالکن و سه نبشه بودن خانه و نمای قلعه مانند بیرونی خانه و .. اما حیف که خانواده خیلی شادی نداشت. 🔹صدای یاالله سید در سالن پیچید. خانم قدیری، چادر به سر، وارد پذیرایی شد. لوستر ها را روشن کرد و گفت: "بفرمایید حاج آقا." سید، آرام و سر به زیر، از پله ها پایین آمد. صادق همراه او نبود. پرسید: "چند جلسه نیاز دارد؟" سید همانطور که زمین را نگاه می‌کرد، گفت:"پسر خیلی باهوشی است. با دو سه جلسه دیگر، درس را تمام خواهد کرد. اگر امری ندارید مرخص شوم" خانم قدیری، پاکتی را جلوی سید گرفت و گفت:"از زحماتتان خیلی متشکرم. بفرمایید." سید گفت: "متشکرم. اما کل هزینه را دفعه قبل پرداخت کردید. با اجازه تان"خانم قدیری، دستش را که جلو برده بود، پایین آورد. فکر کرد:" یعنی همان مقدار کم شد کل هزینه کلاس خصوصی؟ آقای مدیر که می گفت هر جلسه آن مقدار است. " پشت سر سید به سمت در رفت و گفت: "بفرمایید خواهش می کنم. هزینه را از آقای مدیر پرسید‌ه‌ام. بفرمایید" سید گفت: "باور کنید جدی عرض کردم. همان هم زیاد بود. " 🔸 کفش هایش را پوشید. خانم قدیری نه خیلی بلند، صادق را صدا کرد که:"صادق جان بیا حاج آقا دارن تشریف می‌برند" "آقا صادق خسته بودند. خوابیده‌اند. " همان طور که کمی به پهلو حرکت می‌کرد تا بی احترامی به خانم قدیری نشود این را گفت. در را باز کرد و وارد حیاط شد. خانم قدیری پشت سر سید، وارد حیاط شد. با صدایی آرام که نگرانی در آن پیدا بود گفت:"جدیدا خوابش خیلی زیاد شده. بیداری‌هایش هم خیلی سرحال نیست" سید ایستاد. ریه‌هایش را از بوی خوش گل‌ها پُر کرد و گفت: " شاید کم خون باشند. آقا صادق طبعشان بلغمی است. رطوبت بدنشان خیلی بالاست. سعی کنید از خوردن سردیجات مثل ماست و پنیر پرهیزش بدهید و کمی کشمش و خرما و ارده شیره و در کل گرمی‌جات بدهید بخورند تا رطوبت بدنشان کمتر شود. سرحال تر و شاداب و پر انرژی‌تر خواهند شد ان شاالله." خانم قدیری بیشتر از این، سید را معطل نکرد. تشکر کرد و گفت: "حتما. " سید رفت و خانم قدیری ماند با یک پاکت پول دست نخورده و سکوت خانه. لوستر را خاموش کرد. بدون آنکه محتویات پاکت را درآورد، آن را داخل کشو گذاشت. به آشپزخانه رفت تا بساط افطار را برای پرویز آماده کند. اگر چه با سیگارهایی که می‌کشید دیگر چه روزه ای. 🔻پرویز، با ظرف دو لیتری حلیم وارد خانه شد. سامان جلو پرید: "بابا چی خریدی؟ چی خریدی؟ " پرویز کیف چرمی‌اش را روی میز آیینه سنگی دمِ در گذاشت. پلاستیک پفک و چیپس ها را دست سامان داد و گفت: "تنهایی نخوری‌ها. به من و مادرت هم بده. صادق کجاست؟" سامان، همان طور که چیپس ها را زیرورو می‌کرد، گفت: مثل همیشه خوابه." پرویز گفت: "این پسره‌‌ی تنبل که همیشه خواب است. کی قرار است آدم شود؟" و صدای عصبی‌اش، خانه را پُر کرد: "صادق، اون تنِ لشتو بلند کن" خانم قدیری کت پرویز را که روی کیف چرمی گذاشته بود، آویزان کرد. خواست حرفی بزند اما هیچ نگفت. به جایش با لبخند، خوش آمد گفت: "خسته نباشی. خداقوت. زحمت کشیدی. خدا خیرت بده. " پرویز، ظرف حلیم را به دست همسرش داد: "گفتم لابد افطار درست و حسابی‌ای نداریم، چند کاسه حلیم پر گوشت بخورم لااقل. مردیم از بس گرسنه ماندیم. چه کسی آخر 16 ساعت روزه می‌گیرد در این هوای گرم " این ها را گفت و به سمت روشویی رفت. خانم قدیری به رشته‌های گوشت قاتی شده با استامبولی پلویی که پخته بود فکر کرد. @salamfereshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃راه را از بیراهه تشخیص ده 🌺نمونه های عملی مستقیم را در ادامه سوره حمد نشانمان می دهد آنجا که می‌فرماید: صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيهِمْ .. راه آنان که گراميشان داشتهاي (الفاتحة/7) 🌸کسانی که گرامی داشته شده اند و به آن‌ها داده شده چه کسانی اند؟ قرآن به ، مصادیق " الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيهِمْ " را بیان می کند: وَمَنْ يطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيهِمْ مِنَ النَّبِيينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا(النساء/69) و کساني که از خدا و پيامبر اطاعت کنند در زمره کساني خواهند بود که خدا ايشان را گرامي داشته [يعني] با پيامبران و راستان و شهيدان و شايستگانند و آنان چه نيکو همدمانند 🌟بدانیم که وقتی در ، از می خواهیم ما را به راه راست فرماید، راه پیامبران و انسان های و و و را خواسته‌ایم. راه علیهم السلام را خواسته ایم که امام صادق علیه السلام فرموده اند: "والله نحن الصراط المستقیم (تفسیر نورالثقلین، ج1،ص21)" 🔹خدایا، به بر محمد و آل محمد، ما را در زمره اهل قرار ده @salamfereshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸با دلسردی تمام، حلیم پرگوشت را در کاسه ها کشید. چای و نان و پنیر و استامبولی پلو با گوشت را هم روی میزناهارخوری گذاشت. پرویز منتظر الله اکبر بود. به محض شنیدن، شروع کرد به خوردن حلیم. دو کاسه بزرگ حلیم خورد. صادق استامبولی خواست. پرویز گفت: "حلیم بخور کمتر بخوابی." صادق گفت:"چشم" و یک قاشق حلیم کنار بشقابش کشید. سامان مشغول بازی کامپیوتری بود. خانم قدیری ناراحت سامان بود و مدام نگاهش می‌کرد. جلوی پرویز کسی حق نداشت به او بگوید بالای چشمت ابروست. صادق بی تفاوت، برادرش را نگاه کرد. او اجازه بازی نداشت. غذایش که تمام شد، از مادر تشکر کرد. خانم قدیری، چند کشمش کف دستش گذاشت و لبخند پرمهری به او زد. صادق کشمش ها را گرفت و به اتاقش رفت. روی تخت دراز کشید. کشمش ها را کنارش ریخت. صورتش را با کف دستانش پوشاند و گریه کرد. گریه کرد و هی به خود گفت: "بابا من را دوست ندارد. بین ما فرق می‌گذارد. من چه گناهی کرده‌ام که بچه اول شده‌ام. من چه گناهی کرده‌ام که اجازه هیچ کاری ندارم. ای خدا.." آنقدر گریه کرد که بی حال شد. 🔻 خانم قدیری، نگران حال پسرش بود اما تا غذاخوردن پرویز و تمام شدن دستورهایش نمی‌خواست بلند شود. پرویز که رفت، سفره را سریع جمع کرد. به اتاق صادق رفت. صادق زیر لحاف بود. خانم قدیری، دستش را روی لحاف گذاشت و گفت: "صادق جان حاضر شو با هم بریم مسجد. به نماز نمی‌رسیم ولی به سخنرانی‌اش می‌رسیم. اگر هم دوست داری می‌توانی خانه بمانی" صادق که از خانه‌ی بدون مادر بیزار بود، بلند شد. دل مادر، از چشمان قرمز و پف کرده صادق لرزید: " این طور نمی شود زندگی کرد. این بچه که گناهی ندارد با او اینطور رفتار می‌شود." همان طور که راهرو را طی کرد، آرام اشک ریخت. به اتاق رفت و حاضر شد. پرویز گفت: "کجا شال و کلاه کردین؟" خانم قدیری گفت: "شب های ماه مبارک است. مسجد برنامه دارد. می رویم سخنرانی" پرویز حرفی نزد. روی مبل لم داد و تلویزیون نگاه کرد. 🔹نزدیک مسجد شده بودند. صادق، آرام و سر به زیر کنار مادر قدم برمی‌داشت. حال و حوصله حرف زدن نداشت. مادربزرگ آقا چنگیز هم از روبرویشان نزدیک مسجد شد. خیلی تندتر از همیشه، از پله ها بالارفت. نگاهی به داخل مسجد انداخت و به قسمت خواهران رفت. خانم قدیری، دستی روی سر صادق کشید و گفت:"من خیلی دوستت دارم پسرم و بهت افتخار می‌کنم. تو را همین طور که هستی دوست دارم صادق عزیزم" صادق، غمگینانه به مهرمادرش لبخند زد و گفت: "ممنون" صدای سید به گوش صادق آشنا آمد. از لای در نگاه کرد و دید:" بله، حاج آقای خودمان است." خوشحال شد. به مادر رو کرد و گفت: "مامان حاج آقاست". مادر، از باز شدن چهره پسرش خوشحال شد و گفت: "آره عزیزم. حاج آقاست. بعد از مراسم کنار اون تیر چراغ برق، قرارمان." صادق باشدی گفت و داخل شد. 🔸نماز جماعت تمام شده بود. دیگر نای راه رفتن نداشت. تپش قلب شدیدی گرفت. زهرا دیس خرمایی که در دست داشت را به مادربزرگ آقاچنگیز که تازه آمده بود، تعارف کرد. مادر بزرگ، خودش را در آغوش زهرا انداخت. تمام بدنش می لرزید. زهرا با نگرانی گفت: "چه شده مادربزرگ؟ چه اتفاقی افتاده؟ حالتان خوب است؟" صحنه درگیری از جلو چشمانش کنار نمی‌رفت. با بغض گفت: "به دادم برس خانم حاجی. پسرم.." و حالش به هم خورد. زهرا مادربزرگ را روی زمین نشاند. خانم قدیری و خانم‌های دیگر جلو آمدند. مادربزرگ چنگیز، نایی برای ایستادن و حرف زدن نداشت. فقط به صدای بسیار ضعیف مدام تکرار کرد: "به داد پسرم برسید." 🔻 از صدای همهمه خانم‌ها، سید نگران شد. صحبتش را تمام کرد و از منبر، پایین آمد. صادق را دید که وارد مسجد شده. جلو رفت و با خوشحالی خوش آمد گفت و او را در آغوش گرفت و در گوشش دعا کرد. گوشی‌اش زنگ خورد:"سلام... چه شده؟"زهرا به سرعت حال مادربزرگ را برای سید گفت. سید، دست آقای مرتضوی را گرفت و پرسید: "آدرس خانه آقاچنگیز را می دانید؟" آقای مرتضوی گفت:"بله. چه شده؟" سید گفت: "ظاهرا اتفاقی افتاده. مادربزرگش آمده مسجد و از حال رفته. برویم حاج آقا.. برویم عجله کنید." 🔹زهرا به مادربزرگ گفت که سید و آقای مرتضوی راهی خانه‌شان هستند. مادربزرگ با شنیدن این حرف کمی آرام شد. زینب و علی اصغر، مبهوت، کنار مادر ایستاده بودند. زهرا لبخند زد و گفت: "چیزی نیست پسرم. الان بهتر می‌شوند." و با پر چادرش مادربزرگ را باد زد. بعد از چند دقیقه، حال مادر بزرگ، بهتر شد. نشست. از خانم ها تشکر کرد و به زهرا گفت: "مادر جان بیا برویم من را برسان خانه" این را گفت و به سختی برخاست. زهرا تمام مدت، زیر بغل مادربزرگ را گرفته بود. علی اصغر و زینب، چادر مادر را گرفتند و با هم از مسجد خارج شدند. مادربزرگ گفت:"نمی‌خواستم آنجا بگویم. خانه خراب شدیم خانم حاجی. نمی‌دانم چه بلایی سر چنگیز آورد فقط خودم را رساندم مسجد کمک ببرم" @salamfereshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌از خدا بخواه ✅به هر کجا که می خواهی برسی، خدا باید برساندنت. بله تو تلاش بکن.. وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا .. اما آنکه تو را به مقصود می رساند خداست: لَنَهْدِينَّهُمْ .. ☘️ وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ(العنکبوت/69) و کساني که در راه ما کوشيدهاند به يقين راههاي خود را بر آنان مينماييم و در حقيقتخدا با نيکوکاران است 🌸این مبنا را از قرآن آموختی، این را هم بیاموزیم که راهش، خواستن است. طلب کردن است. باید بخواهی. خواستنت را به خدا نشان دهی. در قالب چه؟ در قالب دعا.. اهدنا.. خدایا هدایتمان کند.. ربنا آتنا.. پروردگارا به ما بده.. 👈هر قطعه از این مجموعه مهم است. خواستن. دعا. تلاش و .. . ☘️خدایا، به برکت صلوات بر محمد و آل محمد، بهترین هایی که به اولیائت می دهی را به ما نیز بده. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم @salamfereshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌پرسیدند نذر چهارده هزار صلوات چیست ؟ 🔹🔸🔹🔸 ✍️خب شیوه های متفاوتی گفته شده که البته تا چقدر مستند باشد یا ذوقی مشخص نیست. آنچه مهم است این است که به نیت برآورده شدن حاجت، 14 هزار صلوات به نیت چهارده معصوم، هدیه حضرات معصومین علیهم السلام می کنیم. حالا چه به همین نیت کلی، چه اینکه هر هزار صلوات را هدیه خاص به یک معصوم کنیم. ✨در صلوات خواص فوق االعاده شگفت انگیزی است که چه بسا جز در روز قیامت، آگاه از این خواص نخواهیم شد.. دست کم نگیرید صلوات را... اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🔻پاسخ ما را به سوالاتتان پیرامون #داستان #کوچه‌ی_هشت_ممیز_یک ، با هشتک دریچه، دنبال کنید. #دریچه سوال از #قسمت_سی #کوچه‌ی_هشت_ممیز_یک @salamfereshte