eitaa logo
سلام فرشته
180 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1هزار ویدیو
9 فایل
خدایا، قلب هایمان را آماده سلام کردن به فرشته هایت بگردان رمان ، داستان و کلیپ و پادکست هاي #تولیدی هشتک خورده انتشار مطالب با ذکر منبع، بلامانع است. فهرست مطالب: https://eitaa.com/salamfereshte/2162 نویسنده: #سیاه_مشق
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸نقش مراقبتی ما 📌مراقب باش غذایت نسوزد. مراقب باش چیزی در آن نیافتد. حواست باشد چیز اضافه ای را داخلش نریزی که غذا، آن چیزی نمی شود که باید بشود. 🌹مراقبت کردن از خوبی های وجودمان، 🌹محافظت و خودنگهداری از ورود بدی ها، مراقبت نسبت به اوامر الهی، نواهی الهی، این ها همه لازم است که نهال وجودمان رشد کند و آن بشویم که خدا دوست دارد. "تقوا، فقط به معنای پریز از بدی ها نیست. بلکه به معنای مراقبت و حفظ خوبی ها هم هست. "(تفسیر نفیس، طباطبایی نسب، ص227) ☘️خدایا، به برکت صلوات بر محمد و آل محمد ما را جزو متقین قرار ده. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم @salamfereshte
📌درمان بیماری بدن سه مرحله دارد:غذا،دارو وعمل جراحی؛تا احتمال تاثیر یک مرحله باشد سراغ راه بعدی نمی روند. 💫درمان بیماری های نفس وروح نیز چنین است.رفتار پسندیده در حکم غذا،نکوهش وسرزنش نفس، در حکم دارو وریاضت های سخت، درحکم عمل جراحی است. ✨مثلا کسی که نتوانست صفت بخل خود را درمان کند، دست به بذل وبخشش های افزون برمتعارف بزند. ✨کسی که نتوانست جبن وترس را از خود دور کند،به کارهای هولناک وخطرناک دست زند وکسی که عجب وغرور علمی در دلش لانه کرده خود را نادان وانمود کند. 👌البته این ها را فقط تا وقت درمان روحش انجام دهد چون بعد از آن ممکن است ملکه شود ودردجدیدی پیش آید. 🌸🍃امام علی علیه السلام فرمودند:إذا هِبتَ أمراً فَقَع فیهِ فإنَّ شِدَّةَ تَوَقّیهِ أعظَمُ مِمّا تَخافُ مِنهُ. 🌸🍃هرگاه از کاری ترسیدی خود را در آن بینداز زیرا ترس از آن کار بزرگتر از خود آن کار است. 📚نهج البلاغه(صبحی صالح) ص 501 ، ح 175   @salamfereshte
👇👇👇 ♨️سوال: 🔰بین الطلوعین چیست؟ و چه فضیلتی دارد؟ ✍️پاسخ: ✅ «طلوع فجر صادق»، ابتدای وقت نماز صبح و «طلوع آفتاب» انتهای وقت آن است و زمان واقع در بین این دو طلوع را «بین الطلوعین» می‌نامند. قرآن کریم با عبارت «وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْس» [۱] تسبیح خدا در این زمان را توصیه کرده و روایات فراوانی نیز در زمینه عبادت در «بین الطلوعین» وجود دارد که در برخی از آنها اذکار و عبادات ویژه‌ای هم پیشنهاد شده است: ۱. پیامبر اکرم(ص): «هر کس از طلوع صبح تا طلوع آفتاب در مصلّاى خویش بنشیند و به تعقیب نماز مشغول باشد، خداوند او را از آتش دوزخ محفوظ دارد». [۲] ۲. رسول خدا(ص): هر کس هنگام صبح، هفت بار این آیات را بخواند، در آن روز از بلاها محفوظ باشد: «فَاللهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ ارْحَمُ الرَّاحِمینَ، [۳] انَّ وَلِیِّى اللهُ الَّذى نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحینَ، [۴] فَانْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِى اللهُ لا الهَ الَّا هُوَ، عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیم [۵]»؛ [۶] پس [در هر حال] خداوند بهترین حافظ و مهربان‌ترین مهربانان است، ولىّ و سرپرست من خدایى است که این کتاب را نازل کرده و او همه صالحان را سرپرستى می‌کند، پس اگر آنها [از حق] روى بگردانند [نگران مباش] بگو: خداوند مرا کفایت می‌کند، هیچ معبودى جز او نیست بر او توکّل کردم و او صاحب عرش بزرگ است. ۳. هر کسی صبح کند و چهار نعمت خدا را یاد نکند، می‌ترسم که این نعمت‌هاى خدا از او زایل گردد؛ آن چهار نعمت و سپاس بر آن، چنین است: «الْحَمْدُ للهِ الَّذى عَرَّفنى نَفْسَهُ، وَ لَمْ یَتْرُکْنى عَمْیانَ الْقَلْبِ، الْحَمْدُ للهِ الَّذى جَعَلَنى مِنْ امَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، الْحَمْدُ للهِ الَّذى جَعَل رِزْقى فى یَدَیْهِ وَ لَمْ یَجْعَلْ رِزْقى فى ایْدی النَّاسِ، الْحَمْدُ للهِ الَّذى سَتَر ذُنُوبى وَ عُیُوبى، وَ لَمْ یَفْضَحْنى بَیْنَ النَّاس»؛ [۷] سپاس مخصوص خداوندى است که خود را به من شناساند، و مرا کوردل به حال خود رها نکرد، سپاس مخصوص خداوندى است که مرا از پیروان محمّد -که درود خدا بر او و خاندان پاکش باد- قرار داد، سپاس مخصوص خداوندى است که روزیم را در اختیار خویش قرار داد و آن‌را به دست مردم نسپرد، سپاس مخصوص خداوندى است که گناهان و عیب‌هایم را پوشاند و در میان مردم رسوایم نساخت. ۴. امیر مؤمنان على(ع): «هر کس هرکدام از سوره‌هاى توحید و قدر و آیة الکرسى را یازده بار پیش از طلوع آفتاب بخواند، از خسارت‌هاى مالى محفوظ می‌ماند». [۸] ۵. امیرمؤمنان علی(ع): «ذکر خدا، بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب، حتّى از مسافرت تجارتى نیز، در جلب روزى مؤثّرتر است». [۹] ۶. امام باقر(ع): «خواب صبح، شوم و نامیمون است؛ روزى را دور می‌سازد، رنگ صورت را زرد و متغیّر می‌کند. خداوند متعال، روزى را بین الطّلوعین تقسیم می‌کند، از خواب در این زمان بپرهیزید و بدانید که منّ و سلوى (دو غذاى لذیذى که براى بنی‌اسرائیل نازل می‌شد) در این ساعت بر بنی‌اسرائیل فرود می‌آمد». [۱۰] ۷. امام باقر(ع): «هر کس بعد از نماز صبح هفتاد مرتبه استغفار کند، خداوند او را بیامرزد». [۱۱] ۸. امام باقر(ع): «هر کس سوره "قدر" را پس از طلوع فجر هفت بار بخواند، هفتاد صف از فرشتگان بر او درود می‌فرستند و هفتاد مرتبه براى او طلب رحمت می‌کنند». [۱۲] و در پایان، هر آنچه به عنوان تعقیبات نماز صبح در روایات ذکر شده را می‌توان از اعمال بین الطلوعین دانست. پی نوشت: [۱]. طه، ۱۳۰ و ق، ۳۹. [۲]. طبرسی، حسن بن فضل، مکارم الاخلاق، ص ۳۰۵، قم، شریف رضی، چاپ چهارم، ۱۴۱۲ق. [۳] . یوسف، ۸۴. [۴]. اعراف، ۱۹۶. [۵] . توبه، ۱۲۹. [۶]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۸۳، ص ۲۹۸، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق. [۷]. همان، ص ۲۸۲. [۸]. شیخ صدوق، الخصال، ج ۲، ص ۶۲۲، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، ۱۳۶۲ش. [۹]. طبرسی، حسن بن فضل، مکارم الاخلاق، ص ۳۰۵. [۱۰]. طوسی، محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، ج ۲، ص ۱۳۹، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ق. [۱۱]. شیخ صدوق، ثواب الاعمال و عقاب الأعمال، ص ۱۶۵، قم، شریف رضی، چاپ دوم، ۱۴۰۶ق. [۱۲]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۸۳، ص ۱۶۱. 🌎 مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی 🔹 @pasokhgoo1 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹هرچه خانم قدیری اصرار کرد برای افطار بمانند، زهرا قبول نکرد. نه که نخواهد قبول کند. در خانه مهمان داشت و همین را هم در پاسخ تعارفات صادقانه‌شان بیان کرد. صادق، لبخند به لب، کنار مادرش ایستاده بود و در چهره مادر، رضایت از خوشحالی پسر، موج می‌زد:"خیلی لطف کردید و زحمت کشیدید. این محبت‌تان را نمی‌دانم چطور جبران کنم. خیلی خوشحال شدیم." سید گفت:"بزرگوارید. آقا صادق ان شاالله شب مسجد می‌بینمت؟" صادق نگاهی به ساعت انداخت و گفت:"یعنی نیم ساعت دیگه دیگه." و هر دو خندیدند."می‌خواهی همین حالا با ما بیا. نیم ساعت که بیشتر نیست. تا برسیم افطار شده و نماز مسجد و بقیه ماجراها" آنقدر جدی این حرف از دهان سید بیرون آمد که صادق به مادرش نگاه کرد تا نظر او را بداند. زهرا که تا آن موقع به تشکر و تعارفات معمول موقع خروج بین خانم‌ها مشغول بود با دیدن نگاه صادق لبخند زد و گفت:"آقا سید شوخی کردند. ان شاالله با مادر تشریف بیارید که ما هم در خدمت حاج خانم باشیم و استفاده ببریم" همه از زیر نگاه لوستر وسط سالن رد شدند و به حیاط خوش بو رسیدند. نفس‌های عمیق کشیدند و از بوی خوش گل‌ها لذت بردند. آقای قدیری، هنوز به خانه برنگشته بود. 🔸سید، علی اصغر را که دیگر نای راه رفتن نداشت بغل کرد. تاکسی گرفتند و به منزل رفتند. چنگیز، سفره انداخته بود و پنیر و گوجه قاچ زده وسط سفره گذاشته بود. سفره، سفره زهرا نبود. زهرا نگاهی به سید انداخت و آرام گفت:"خریده‌اند." سید که منظور زهرا را فهمید، حسابی تشکر کرد و گفت:"قرار نبود افطار امشب را مهمان شما باشیم ها آقا چنگیز." چنگیز گفت:"می‌خواستم غذا سفارش بدهم اما.." سید گفت:"خیلی هم عالی است. خدا خیر و برکت را به روزی و عمرت بدهد" زهرا در این فاصله، نخودی که با خرده مخلفاتی بار گذاشته بود را درون کاسه هایی کشید و به همراه چایی آماده و شیرین، داخل سینی گذاشت و به صدایی آرام، سید را برای بردنشان، صدا کرد. پیاله‌ای هم برای زینب و مادربزرگ کشید. نان و چای و سفره‌ای داخل سینی گذاشت و از پشت سر آقایان، داخل اتاق رفت. 🔹سید، لقمه‌ای نان و پنیر و گوجه‌ای که چنگیز زحمتش را کشیده بود خورد و برای رفتن به مسجد، از منزل خارج شد. علی اصغر گوشه سالن خوابیده بود و زینب و مادربزرگ و زهرا در اتاق، مشغول افطار کردن بودند. دو سه لقمه ای که خوردند، سجاده را گوشه‌ای پهن کرد. جانمازی به مادربزرگ داد که او هم دلش می‌خواست هر چه زودتر نماز اول وقتش را بخواند. مادربزرگ رو به زهرا گفت:"مادرجان من مزاحمت نباشم اگر میخواهی به مسجد بروی برو. من که پای آمدن ندارم" زهرا همان طور که جوراب سفید مخصوص نمازش را می‌پوشید گفت:"لطف دارید. همین جا می‌خوانم اشکالی ندارد" مادر بزرگ که خودش آدم مقید و مذهبی‌ای بود گفت:"می‌دانم مراعات مرا می‌کنی. من راضی‌تر و خوشحال‌ترم که به مسجد بروی خانم حاجی جان" زهرا به زینب گفت:"با من می‌آیی؟" زینب که دوست نداشت در خانه‌ای که نامحرم هست بدون پدرو مادرش باشد گفت:"بله من حاضرم. برویم" زهرا، چادر مشکی سر کرد. جوراب‌هایش را عوض کرد و علی اصغر را به مادربزرگ سپرد و راهی مسجد شد. نماز اول تمام شده بود. خانم قدیری را دید و خوش آمد گفت. صدای تکبیرات هفت‌گانه سید بلند شد. زهرا به همراه سید، تکبیرات هفت‌گانه را گفت. 🔸سید، سلام نماز را که داد، صدایی آشنا شنید:"سلام حاج آقا. ما هم آمدیم" سید، گل از گلش شکفت و آرام گفت:"خیلی خوش آمدی. می رسم خدمتت" صدای آشنا پاسخ داد:"راحت باشید. فقط خواستم اعلام حضور کنم." سید، تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها را شمرده شمرده خواند. دعای اللهم ان مغفرتک أرجی من عملی.. را خواند. بلندگو را دست حاج عباس داد که طبق معمول، بقیه دعاها را با حال خوشش بخواند و جمعیت با او، زمزمه کنند. او هم زمزمه کرد. سوره حمد را خواند. آیه الکرسی خواند. بعد سه قل هو الله و سه صلوات و آیه شهد الله.... به این آیه که رسید دیگر صادق نتوانست صدای سید را بشنود. یعنی می شنید ها. اما نمی‌دانست که چه می‌خواند. با خود گفت:"یادم باشد بعد از تسبیحات، حمد و ایه الکرسی و سه قل هوالله و سه صلوات. " بعد به جلو متمایل شد و به صدای آرام گفت:"حاج آقا آن دعای اللهم ان که خواندید چه بود؟" سید، صلواتی فرستاد. از سجاده بلند شد. روی مُهر تربت را پوشاند. سجاده را به متانتی خاص، تا زد. روی دست گرفت که حاج عباس آن را از ایشان قاپید. همان طور که ایستاده بود پرسید:"چه کسی است که دوست دارد خداوند در روز قیامت پرونده اعمال بدش را باز نکند و بر او عرضه نکند؟" عاقله مردی گفت:"چه کسی است که دلش نخواهد!" با این حرف او همه خندیدند. سید هم با خنده گفت:"واقعا. چه کسی است که نخواهد. یک راهش در مفاتیح گفته شده. جایزه بگذاریم برای کسی که آن را پیدا کند. چطور است؟" @salamfereshte
🌸🍃به همه دیوار ها عکس شهدا زده بود؛ بیرق و کتیبه وعلم، پرسیدم:"حسین جان!اینجا خونه است یاحسینیه"؟ 🍀یکی دو سالی توی تهران دیدم که از چند روز مانده به محرم سیاه پوش می شدتا آخر صفر. حتی برای مهمانی هاهم حاضر نمی شد لباش رنگی بپوشد. 🍀این به کنار،هیئت رفتنش یک طرف بود. هرجا بود،باید خودش را می رساند. همه فک و فامیل می دانستند سرش برود هیئتش نمیرود. 📚عمار حلب/صفحه ۱۲۴ #شهید_محمد_حسین_محمدخانی #از_شهدا_بیاموزیم @salamfereshte
🌸🍃یکی از راه های شناخت ایمان وصداقت اشخاص،سربلندی در آزمون وفای به عهد است. 🍀انسان می بایست نه تنها به عقدو عهدی که می بنددوفادار باشد،بلکه حتی به قول قرار هایی که به طورشفاهی می گوید ودیگران به اعتماد او کارهای خودشان را براساس آن سروسامان می دهند،وفادار باشد. ⁉️قبل از قرار گذاشتن خوب فکر کند که آیا توانایی انجام آن را دارد یا نه.اگر در خودش توانایی آن کار رادید عهد ببندد درغیر اینصورت عهدی نبندد که از عهده اش خارج باشد. 🌸🍃پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند: آيَةُ المُنافِقِ ثَلاثٌ : إذا حَدَّثَ كَذَبَ، و إذا وَعَدَ أخلَفَ، و إذا ائتُمِنَ خانَ . 🌸🍃پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نشانه منافق سه چيز است، هر گاه سخن گويد دروغ گويد، هرگاه وعده دهد وفا نكند و هرگاه به او اعتماد شود خيانت كند. 📚 (سفینة البحار ج 2 صفحه 605). #اخلاقی @salamfereshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹حاج عباس دنبال آقای مرتضوی گشت تا جواب معما را از او بپرسد و جایزه را بگیرد. جایزه‌ای که خدا برایش تعیین کرده بود نه آنکه سید قرار بود بدهد اما آن شب، آقای مرتضوی نیامده بود. هیچ وقت نشده بود که برای نماز جماعت خودش را به مسجد نرساند. یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟ بعد از ساعت 9 و نیم که چراغ‌های مسجد خاموش شد، به آبدارخانه رفت و شماره آقای مرتضوی را گرفت:"سلام حاجی. خوب هستید؟ تشریف نیاوردید امشب.. بله حاج آقا بودند. نه چنگیز باهاشون نبود. نه.. بله.. چیزی شده؟.. باشه چشم." گوشی تلفن قدیمی را آرام گذاشت. در را بست و از مسجد بیرون آمد. سید که منتظر حاج عباس بود، خداقوت گفت و آقا صادق را معرفی کرد:"حاج عباس آقا، این گل پسری که می بینید، آقاصادق نقاش خوش ذوق و پسر خیلی خیلی باهوش و بامحبتی است." صادق که هم از تعریف های ساده سید خوشش آمده بود و هم خجالت کشیده بود گفت:"سلام. قبول باشه نماز و روزه هایتان." حاج عباس دستش را جلو آورد و بعد از دست دادن به صادق، سرش را نوازش کرد و گفت:"خدا حفظش کند.. این مسجد که نوجوان های خوبی دارد" سید به حاج عباس گفت:"حاجی جان اگر کاری چیزی داشتید حتما بگویید ما همه آماده‌ایم. مگه نه آقا صادق؟" صادق لبخند زد. چشمش به مادرش افتاد که گوشه‌ای منتظر او ایستاده است. رو به سید گفت:"مامانم هم آنجا هستند" سید گفت: "بدو بدو که لابد خیلی منتظرت بوده اند. سلام ما را برسان و ازشان عذرخواهی کن.. خدانگهدار هنرمند عزیزم" صادق با شادی و انرژی بسیار از سید جدا شد و کنار مادر رفت. مادر از انرژی دویدن صادقی که همیشه آرام و بی حال راه می‌رفت، انرژی گرفت و در دل، سید را دعا کرد. 🔸زهرا، گوشه دیوار منتظر آمدن سید بود. زینب از خستگی، روی دوپا نشسته بود و سرش را روی زانوهایش گذاشته بود. سید از حاج عباس خداحافظی کرد و سریع خودش را به سر کوچه رساند. دست روی سر زینب کشید و گفت:"قبول باشه دختر گلم.. خداقوت.. امروز حسابی انرژی سوزوندی ها" زینب با بی حالی سرش را بالا گرفت و گفت:"تازه به افطاری مسجد هم نرسیدم. در خانه هم که چیز خاصی یافت نمی شود." زهرا از این حرف زینب، شرمنده سید شد و گفت:"غذای به آن مقوی و عالی. خیلی دلت بخواهد." و هر سه به سمت خانه حرکت کردند. چنگیز، با فاصله پشت سر سید وارد کوچه شد. سید متوجه حضورش شد. زهرا و زینب داخل خانه شدند و سید منتظر آمدن چنگیز شد:"به به . اقا چنگیز. سلام چطوری؟ غار مخفی‌ات کجاست ما هم بیاییم آنجا بنده خوب خدا؟ حال مادربزرگ چطور است؟ دردی چیزی که ندارند ؟" چنگیز گفت:"خوب هستند خداراشکر. ظاهرا که درد ندارند. نمی دانم." سید داخل دست چنگیز، جعبه سیگاری دید و با دستش تعارف کرد که وارد خانه شوند و گفت:"من از این سیگارها خاطره خوبی دارم ها." چنگیز چشمانش از تعجب گرد شد. تا به حال نشنیده و ندیده بود که روحانی سیگار بکشد چه برسد به اینکه خاطره هم داشته باشد. مبهوتانه سید را نگاه کرد. 🔹سید که از حالت چنگیز خنده‌اش گرفته بود گفت:"نترس. من سیگار نمی‌کشم. فقط گفتم خاطره خوبی دارم. بفرما داخل" و همان طور که وارد حیاط خانه شدند، تعریف کرد که:"در نوجوانی، بعضی از جوان های کوچه و محله‌شان سیگار می‌کشیدند و به من هم تعارف می‌کردند. هر بار با متلک و تکه های مختلف مسخره می‌شدم چون قبول نمی‌کردم. آن هم فقط برای مادرم. مادرم خدا رحمتشان کند از سیگار کشیدن بدش می‌آمد و من هم می‌خواستم دل مادرم را به دست آورده باشم. یک بار که بچه ها اصرار و سماجت زیادی داشتند که حتما سیگار را روی لب‌های من بگذارند، به ذهنم جمله‌ای آمد و گفتم" سیگار من با مال شماها خیلی فرق دارد. سیگار شما به درد نخور است و من نمی‌کشم" هر چه پرسیدند چه مارکی است چیزی بروز نمی‌دادم. من که اصلا سیگار نمی‌کشیدم که مارک بدانم چیست." چنگیز که روی پله‌ها نشسته بود و جعبه سیگار را همان طور دستش گرفت بود گفت:"پس چرا گفتید سیگار من متفاوت است؟" سید گفت:"خب منظور من سیگار دودکردنی نبود. منظورم چیزی بود که با کشیدنش حالم خوب می‌شد. آن ها اسمش را سیگار گذاشته بودند. " چنگیز که ذهنش روی سیگار قفل شده بود و چیزی سر در نیاورد گفت:"بالاخره مارک سیگارتان چه بود؟" سید از این سوال چنگیز خنده اش گرفت و گفت:"یک مارک اصیل و تمام نشدنی. به نظرت چه چیز در این دنیاست که تمام نمی‌شود؟" و قیافه متفکر چنگیز را که دید گفت:"حالا ما یک چیزی گفتیم که فکر نکنند ما حال خوب کن نداریم اما شما خیلی جدی نگیر. یک حال خوب کن داری داخل اتاق که حسابی نگرانت هست." همان طور که از جا برخاست گفت:" آب می‌خوری؟ من که خیلی تشنه ام" و برای آوردن پارچ آب، داخل خانه رفت. @salamfereshte
🌻اگر رفتیم جایی وگیر افتادیم و کار گره خورد، تو نباید کم صبری کنی. باید کار را بسپاری به خدا. 📚عمار حلب صفحه ۲۸۹ #شهید_محمد_حسین_محمدخانی #از_شهدا_بیاموزیم @salamfereshte
حق الناس در دین اسلام بسیار تاکید شده؛ به طوریکه اگر کسی حق کسی را ضایع کرده باشد توبه اش پذیرفته نیست. 🍀یعنی خداوند ممکن است حق خودش را درصورت پشیمانی شخص ببخشد ولی حق مردم را در هیچ شرایطی نمی بخشد چون حق الناس مربوط به بنده است. 👌از جمله مواردی که در وصیت باید مورد توجه قرار بگیرد بدهکاری است. 🍀حتی شهادت که بالاترین فضیلت است نمی تواندپاک کننده این گناه باشد. 🌸🍃امام باقر علیه السلام فرمودند: اَوَّلُ قَطْرَةٍ مِنْ دَمِ الشَّهيدِ كَفّارَةٌ لِذُنُوبِهِ اِلاَّ الدَّيْنِ فَاِنَّ كَفّارَتَهُ قَضاءُهُ. 🌸🍃اولين قطره خون شهيد كفاره گناهان اوست;مگر مساله بدهکاری كه كفاره اش،اداى آن است. @salamfereshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا