eitaa logo
صالحه کشاورز معتمدی
6.1هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
9 فایل
کمکتون میکنم تا حال خانواده شما بهتر بشه دبیر خانواده استان البرز در جبهه فرهنگی و قرارگاه تحول ادمین : @Admiin114 ثبت نام دوره: @Sabte_name_doreh واحد مشاوره https://eitaa.com/joinchat/4035444855C167ad52bed
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ @salehe_keshavarz ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 حتما می توانستم عاطفه را از شرکت جدا کنم اما انگار بدم نمی آمد گاهی حرص شیرین را در بیاورم . در مقابل زبان او کم می آوردم . بارها با رفتارش باعث تحقیر شده بود . از احساس خودم نسبت به عاطفه با خبر بودم ... او برایم یک دوست و حتی یک خواهر بود ... اما احساس عاطفه به من هنوز هم مشخص بود ... عاطفه روز به روز بیشتر خودش را به من می کرد . نمی دانم برای عاطفه چه اتفاقی افتاد اما از روزی که کتاب قرآنم را روی میز کارم و ام را گوشه اتاقم دید رفتارش با من تغییر کرد . کم کم آن نگاههای پر تمنایش کم رنگ شد و جایش را به ادب و احترام داد. آرام آرام بودن عاطفه به من آرامش می داد . عاطفه حتی می توانست جایگزین شیرین شود ، نه برای همسری من بلکه برای مادری ریحانه . اعتراف می کنم فکر جدایی از شیرین و ازدواج با عاطفه بارها از ذهنم گذشت . اما وقتی عاطفه قدم اول را برداشت تردید به جانم افتاد . قبل از اینکه تصمیمی برای مهاجرت بگیرد ... روزی که من حسابی از دست شیرین عصبانی بودم به اتاقم آمد و با حال پریشان و به سختی حرفش را زد : +مسعود خودت میدونی که چه حسی بهت دارم ... سالهاست به پای تو نشستم که یک روز از شیرین خسته بشی و باز به سمت من برگردی ... من حتی به خاطر جذب تو عقایدم را تغییر دادم ... اما حالا طرز فکرم و سن و سالم وادارم می کنه که برای زندگیم برنامه داشته باشم ... تو و شیرین هم که شرایط خوبی ندارید ... فقط ... می خوام بدونم میتونم امیدوار باشم که ... همیشه از همچو روزی میترسیدم . از طرفی از دست شیرین خسته بودم از طرفی ریحانه و از طرفی علاقه ای که از شیرین در دلم داشتم هنوز وجود داشت . تردید همه ی وجودم را گرفته بود ... اما نبود عاطفه و عمرش پای تردیدهای من تلف شود... فقط گفتم : _ به فکر زندگیت باش ... معذرت می خوام اگر جوری رفتار کردم که امیدوار شدی ... بعد از این گفتگو بود که عاطفه بساط رفتنش را چید . در آخرین جلسه قبل از رفتنش فقط و فقط درباره کار صحبت کردیم ، حالش بهتر بود ، لحن کلامش هم محکم شده بود و معلوم بود برای زندگیش تصمیماتی گرفته و با احساساتش کنار آمده است . من با همه اعتمادی که به توانایی شیرین در امور شرکت داشتم او را راهی هلند کردم . یکی از همکارانم در هلند به عاطفه علاقمند شده بود ، با توجه به شناختی که از هر دو داشتم دانستم که به درد هم می خورند . تلفنی با عاطفه صحبت و از او قول گرفتم که روی حرف من حرف نزند و به خواستگاری او فکر کند . همین مکالمه تلفنی شیرین را زده بود . فردایش خبر بارداریش را شنیدم . اما شیرین که آتش شده بود با حرفهایش حسابی مرا سوزاند . به دوستانم در هلند زنگ زدم می خواستم از شیرین اطلاعات بدست بیاورم ... ته دلم می دانستم که خبرهای خوبی نخواهم شنید ... تیر زده شد ... آنها برایم خبرهای خوبی نداشتند هر چند که واضح حرف نمی زدند و نمی خواستند کدورتی پیش بیاید اما آنچه باید می شنیدم ، شنیدم ... وضعیت شیرین که کاملا بدون حجاب در جلسات حاضر میشده ، با مردها دست می داده و شوخی می کرده ، یکبار هم به پارتی شبانه رفته و نیمه های شب تماس گرفته و او را مست و عریان به خانه اش برگردانده بودند . برای من همانجا پشت تلفن شیرین ... دیگر نمی توانستم همچو زنی را به عنوان همسر بپذیرم ... به هلند رفتم تا تکلیف را یکسره کنم ... آنجا متوجه شدم که او هم از من کنده است ... آنقدر به هم زده بودیم که توانی برای ادامه ی مبارزه نمانده بود . دیگر ندیدمش تا 7 ماه بعد که نازنین زهرا دنیا آمد . در این 7 ماه خودم را با کار دار زدم ... فقط کار و کار و کار ... از هر چی زن بود حالم بهم می خورد ... به لطف دوستانم و جمع دورهمی سعی می کردم آرامشم را حفظ کنم . رابطه ی عاطفه و دوستم هم خوب شده بود و کم کم ماجرا داشت می شد . در این 7 ماه دورادور شیرین را تحت نظر داشتم ، می شنیدم کمتر از خانه بیرون می آید و در مهمانیها هم ظاهر نمیشود . اما دیدن دوباره ی شیرین در بیمارستان دوباره مرا هوایی کرد ... وقتی از اتاق عمل در آمد دیدمش ... هنوز در خواب و بیهوشی بود ... با دیدنش منقلب شدم ناخودآگاه اشکهایم می ریخت دستانش را گرفتم و صورتش را بوسیدم ... دلم برایش تنگ شده بود ... این شیرین ریزنقش لعنتی روزی ی زندگیم بود که حالا همه ی زندگیم را خراب کرده بود. (مسعود به اینجا که رسید مردانه اشک می ریخت و من هم به سختی جلوی خودم را گرفتم ) ... ✍صالحه کشاورز معتمدی 📤( انتشار بدون لینک کامل کانال جایز است ) ═══••••••○○✿
صالحه کشاورز معتمدی
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ @salehe_keshavarz ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان #خیانت_شیرین 📌#قسمت_بیست
سلام این خاطره برای چند سال پیش هست امشب دوباره به اینجای ماجرا که رسیدم فرو ریختم همیشه قله ی خیانت شیرین رسیدن به ویرانی مسعود هست حتما بعد از پایان داستان یک تحلیل براتون خواهم داشت
پی ویم پر شده طرفدارهای مسعود کلی بهم ریختن طرفدارهای شیرین در سکووووت
با دنبال کردن هشتک میتونید به قسمتهای قبلی برسید👆 تو کانال تجارب هم مطالب جالبی درباره خیانت شیرین فرستادید ممنونم از شما 👇👇👇👇
سلام و خدا قوت به شما دوست عزیز و خانم کشاورز عزیزم واقعاا داستان خیانت شیرین خیلی ریز و دقیق هست ممنونم از خانم کشاورز چقدر این داستان به ما درس زندگی میدهد لطفا سپاسگزاری بنده رو حضور مشاور عزیزم برسونید.ممنون اونقدر ریز و دقیق نوشته شده .من خیلی کم پیش میاد یه متنو دوبار بخونم اما هرشب دوبار هر قسمت میخونم واقعا سپاس بیکران.
احساس میکنم مسعوددرموردشیرین قضاوت بدکرده عاطفه خودشوشبیه شیرین کرده بودتامسعودبهش علاقه داشته باشه به نظرم شیرین خیانت نکرده وپاپوش براش درست کردند
سلام دارم به این فکر میکنم که جایگاه ذهن و افکار در مسیری که خودمون برای خودمون می‌سازیم چققققدر مهمه. گمانه زنی های بی اساس سوءظن و قصه سازی و سکوت در جایی که باید صحبت کرد و مسائل را روشن ساخت... در زندگی شیرین و مسعود پایه و اساس رفتارهایی شد که خوشبختیشان را به نابودی کشید. بایستی تلاش کنیم ذهن پاک و روشنی داشته باشیم. که واقعا سخته😭😭😭 از خانم کشاورز بخواهید که تو این زمینه هم کمکمون کنن. خدا خیرتون بده🌹
سلام عزیزم..منم خودم روانشناسم... زندگی آدما باچیزای کوچیک بهم میریزه..فقط باید قانون زندگی کردن رو بلد باشیم هرعملی عکس العملی داره اگ مسعود یه سری کارارو نمیکرد شیرین عکس العمل نشون نمیداد ولی امیدوارم داستان به جای خوبی ختم بشه براشون آرزوی موفقیت دارم
سلام خسته نباشید خیلی خیلی ممنونم به دلیل این کانال خوب وشماعزیزان واینکه شماباعث افزایش تجربه ماجوونا میشید وسبب میشید مثلا چیزایی که قراره توی زندگی کم کم باتجربه کردن یادبگیریم ممکن که سال ها طول بکشه وشما بااین مطالب خوبتون باعث میشه که با سن کم اما عاقلتر بشیم وعاقلانه تررفتارکنیم شکرخدا واین روزی بوده که قسمت من شد من با دنبال کردن این رمان واقعی باعث شد که در آینده که ان شالله ازدواج کردم بایادگیری از این داستان ها زود قضاوت نکنم واین شیرین خانم به نظرم ایمانش ضعیف بود که حجابشوو... کنارگذاشت اگر ایمانش وتوکلش به خدا بیشتربوداینگونه نمیشد وزود کسی رو قضاوت نمیکرد. اللهم اجعل عواقب امورناخیرا🤲 ببخشید که زیاد شد حلال کنید🙏🙏🌹
سلام در رابطه با داستان شیرین و مسعود به نظر من هر دو طرف مقصر هستند و شاید بیشتر مسعود مسعود چرا در رابطه با عاطفه واقعیت رو نگفته بود شاید اگر در همون ابتدای کار ماجرا رو تعریف کرده بود شیرین به حجابش بیشتر افتخار میکرد مسعود برای رسیدن به شیرین حق انتخاب رو ازش گرفت شیرین از نامزدی سابق مسعود حق داشت مطلع باشه بابت مطالب عالی که در کانال میزارید ممنون
😭😭😭😭 زبانم قاصره خیلی غم انگیزه حال مسعود یا فاطمه زهرا امیدوارم آخر شیرینی داشته باشه رمان😭😭😭 🤲🤲🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ☘️ سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... پدرمهربانم، سلام ... @salehe_keshavarz میخواستم یه اعترافی بکنم! صادقانه! توی زندگی خودم و خیلیای دیگه دیدم ؛ هر وقت هر چیزی رو "واقعااااااااااا "خواستم و خواستیم شده... زیاد دیدما! یه بار دوبار نبوده ، خیلی زیاد... وَ دیدم که نیومدید چون نخواستیم! یعنی "واقعااااااااااااااااا" نخواستیم!!! 💢اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام روزتون بخیر و سلامتی 📌بریم سراغ این هفته مون 👈امروز می گذاریم که عمل کنیم 👈در طول هفته می کنیم از این مشارطه مون 👈و در انتهای هر شب یادمون نره حتما رو داشته میشیم 👈 انتهای هفته نهایی و ... 👈 ...اما مرحله نهایی می مونه برای جمعه ، انتهای هفته مون با آرزوی توفیق روزافزون🤲🌹 ⤵️⤵️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣📣📣📣📣📣 مون در هفته پیش رو⤵️ 📝 تسلط و فائق آمدن به و تقویت و 🌺پروردگارا! در این هفته با تو شرط می گذارم که : بر غم هایی که به استقبالم می آیند فائق آمده و مسلط شوم ...🤝 🚫اجازه ندهم مرا خسته و رنجور کنند ... آنقدر قوی باشم که سراسر وجودم رو پر از نشاط و شادی کنم و از لحظه هایم نهایت لذت رو ببرم ...💯🤝 ✅در این مشارطه ، مراقبه نیاز هست ... این یادمون باشه که اگر چند بار زمین خوردیم ، مهم نیست مهم تلاش و همت والای شماست ...👌👌 🌐 @salehe_keshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ثبت نام دوره تخصصی سیاستهای زنانه به کانال توانمند سازی بانوان بپیوندید👇👇 @salehe_keshavarz
صالحه کشاورز معتمدی
ثبت نام دوره تخصصی سیاستهای زنانه به کانال توانمند سازی بانوان بپیوندید👇👇 @salehe_keshavarz
❤️📣📣📣📣📣📣📣📣 ثبت نام دوره تخصصی سیاستهای زنانه 🔊🔊🔊🔊🔊🔊❤️ 🌺برای اینکه تمام زنان هم هدف در کنار هم از این آموزش تخصصی و عالی برخوردار شوند ... دو راه داریم👇👇 1⃣ ... 2⃣ ... 📣 مژده مژده ... اگه میخوای در این ثواب و نیل عظیم شما هم داشته باشید😍😍 می تونید🔰🔰 👈هم کننده باشید 👈و هم وقتی کردید ، ما رو کنید 😍👈اونوقت ما هم شما رو پیدا می کنیم و استوری شما رو تو پیج میزاریم ...🙃 بریم برای انتشار و استوری🏃‍♀🏃‍♀🏃‍♀🏃‍♀ 🎁 @salehe_keshavarz
صالحه کشاورز معتمدی
📣📣📣📣📣📣 #مشارطه مون در هفته پیش رو⤵️ 📝 تسلط و فائق آمدن به #رنجها و تقویت #نشاط و #شادی 🌺پروردگار
👆👆👆👆 سلام شبتون بخیر امروز چقدر حواستون به این مشارطه بود ؟!! آیا براش نقشه راه ترسیم کردید که چطور بر غم ها باید فائق آمد و سراسر نشاط شد ... هم یادتون نره😉 ان شاءالله این هفته حسابی روش مانور میدیم💪✌️ خب بریم سراغ قسمت بعدی😊👇 ⤵️⤵️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ @salehe_keshavarz ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 وقتی که به هوش آمد خیره نگاهش می کردم ... حتی اگر یک لبخند می زد ... یا یک اشاره می کرد ... با همه بدیهایش به پایش می افتادم . اما فقط کرد ... سرد و خشک و بی احساس ... او مرا نمی خواست ... سردی نگاه او خاطره ی و آن شب لعنتی را به یادم آورد ، با خودم تکرار کردم : من شیرین را نمی خواهم ... ...بعد از فوت پدرم هنوز نتوانسته ام خودم را پیدا کنم. دخترهایم را دیر به دیر می بینم. از طرفی تنهایی حسابی می دهد. عاطفه در شرف ازدواج هست و آخر ماه مراسم کوچکی خواهند گرفت ، برای دوستم خیلی خوشحالم چرا که هر دو بهم علاقمند هستند و طی این مدت به خوبی همدیگر را شناخته اند. شرکت هلند را به آن دو سپردم و خودم فقط شرکت تهران را مدیریت میکنم. داستان این زندگی از زبان مسعود به زمان حال رسیده بود ، مسعود ادامه داد... +خانم کشاورز ! شیرین خوب کاری کرده که پیش مشاور آمده ، لطفا کمکش کنید تا حالش بهتر بشه. از زندگی ما چیزی نمونده ، اما می خوام تکلیفو مشخص کنم تا من راحت تر بچه ها رو ببینم و شیرین هم برای ادامه ی زندگیش برنامه ریزی داشته باشه. _آقا مسعود من به خانومتون قول دادم که برای احیای این زندگی تلاش کنم ، با شنیدن حرف های شما ازتون می خوام شما هم نظرتون رو بهم بگید ... اگر شرایط مناسبی پیش بیاد آیا دلتون می خواد این زندگی حفظ بشه؟ +شیرین دیگه منو نمی خواد با همه ی وجودم این رو حس کردم و... هنوز قضیه در هلند برام حل نشده.... _پس هنوز تردید دارید.... می خواید یه جوری از این تردید خارج بشید؟ +حتما... چی از این بهتر؟ _کار شیرین برای اعتماد به من راحت تر بود چون از طریق ‌دوست مورد اعتمادش مرا انتخاب کرده بود اما از شما هم می خواهم یک مدت کوتاهی به من فرصت بدید تا به روش خودم پیش برم و تلاشمو انجام بدم بقیش رو هم می سپاریم به خدا... مسعود سرش پایین بود و فکر می کرد بعد از مکثی گفت: +موافقم هرچند زیاد امیدوار نیستم... می ترسم وقت شما هدر برود... _نگران نباشید حتی اگر در نهایت این زندگی به طلاق برسه ، یک طلاق خیلی بهتر از زندگی پرتنشه ... طلاق با فکر و درست می تونه برای ادامه ی زندگی به هر دو کمک کنه اما اگر طلاق با تردید اتفاق بیفته هر دو صدمه خواهید دید. من تلاشمو می کنم... شیرین خانم قول همکاری دادن اگر شما هم کاملا موافقید بسم الله بگیم ... +نمی دونم چرا...!!! اما فکر می کنم می تونم زندگیم رو دست شما بسپارم ... ان شاالله که خیره... یاعلی آقا مسعود رفت... مذهبی تر از چیزی شده بود که فکر می کردم، چند ساعت بعد برای آقا مسعود پیغام صوتی ارسال کردم و بعد از تشکر از آمدنشان خواستم که به ۳سوالی که به شیرین هم داده بودم پاسخ دهد : ۱-اشتباهات خودش را در خراب کردن این زندگی بنویسد. ۲-اشتباهات شیرین را بنویسد. ۳-چه کارهایی انجام می داد این زندگی به اینجا نمی رسید؟ هر دو بعد از یکی دو روز پاسخ هایشان را برایم ارسال کردند ، پاسخ ها دقیقا با چیزی که فکر می کردم مطابقت داشت. قبل از هر اقدامی باید قضیه شب جهنمی هلند را مشخص می کردم از شیرین خواستم که حضوری ببینمش شیرین برایم تعریف کرد که : + آن شب به دعوت یکی از افراد طرف قرارداد به آن مهمانی دعوت شدیم،از شرکت ما هیچ کس شرکت نکرد،آن ها رد کردن اینجور دعوت ها را تلقی می کنند،برای همین من تنها به آنجا رفتم. مهمانی خوبی نبود همان لحظات اول متوجه شدم که نباید می رفتم از روی سیاست کاری کمی نشستم. هیچوقت لب به مشروب نزده بودم . آن شب هم آن دعوت را رد کردم،نوشیدنی دیگری به من تعارف کردند که من واقعا نمی دانستم اثر مست کنندگی دارد ، از روی کمی اطلاعات در آن دام افتادم و آنرا سر کشیدم. اما همینکه احساس کردم حالم دارد تغییر می کند با یکی از همکارانم تماس گرفتم و به خانه ام رفتم. تا به حال هیچ وقت به جز مسعود مردی به حریم من نزدیک نشده و از این بابت خدا رو شاکرم. خیالم راحت شده بود ، از شیرین خواستم این قضیه را در فایل صوتی برایم ارسال کند تا کنم وقتی فایل ها را گوش کردم و به نظرم مناسب رسید ، برای آقا مسعود ارسال کردمش. از او خواستم که با گوش کند و جوابش را به من بگوید. مسعود به فاصله چند دقیقه ‌بعد تماس گرفت. ... ✍صالحه کشاورز معتمدی 📤( انتشار بدون لینک کامل کانال جایز است ) ═══••••••○○✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ☘️ سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... پدرمهربانم، سلام ... @salehe_keshavarz زمان زیادی نمیگذرد از آخرین باری که ندیدمتان!!! همین چند ثانیه پیش ... همین الان... 💢اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما...