eitaa logo
صالحه کشاورز معتمدی
6.3هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
10 فایل
کمکتون میکنم تا حال خانواده شما بهتر بشه دبیر خانواده استان البرز در جبهه فرهنگی و قرارگاه تحول ادمین : @Admiin114 ثبت نام دوره: @Sabte_name_doreh واحد مشاوره https://eitaa.com/joinchat/4035444855C167ad52bed
مشاهده در ایتا
دانلود
در خدمت شماست⚜ 📣با حذف واسطه ها قیمتها نصف شد🙃 ✔️ با های جدید 🛒 ✔️ با کلی جدید 🛍 ✔️ با کلی های جدید 🛒 ✔️ با بسته بندی های 🛍 ✔️ با های باور نکردنی 🛒 ✔️دارای 🍏 🛍 ضامن سلامتی شما😍 https://eitaa.com/joinchat/1635385398C40e7e1a757 ارسال به کل کشوریک کلیک تا سلامتی👆🏻
صالحه کشاورز معتمدی
⚜#فروشگاه_ارگانیکا در خدمت شماست⚜ 📣با حذف واسطه ها قیمتها نصف شد🙃 ✔️ با #روش های جدید 🛒 ✔️ با کلی
‼️‼️‼️‼️‼️ سلام عزیزانم نیمه شبتون بخیر حتما این بنر رو به تمام دوستانتون ارسال کنید این بنر برای فروشگاه خودمون هست تعریف نباشه واقعا محصولات عاااالییه😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ⚫️ سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... پدرمهربانم، سلام ... ▪️ @Salehe_keshavarz همانقدر که با کوله‌باری از خطاهایم ناامیدم از استجابت دعاهایم؛ همانقدر که با زبان پرگناهم عاجزم برای از ته دل خواندن شما، پا به اجابت‌خانه‌ی روضه که میگذارم، همه چیز فرق میکند... من تمام سال را به امید اجابت دعاهای فرجم میان روضه، به امید آمینِ شما دل آرام میکنم پدر... ▪️يا رب الحسين بحق الحسين ▪️إشف صدر الحسين
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣📣📣📣📣📣 🖇 🎓 🔸هر چهارشنبه یک آموزش کاربردی 🔹موضوع این هفته : ۲ ‼️تو کسب و کارت موانعی هست و نمیدونی مشکل از کجاست‼️ برای مرتفع کردن موانع👇👇 به این وبینار عالی دعوت دارید ... برای شرکت در لایو این هفته ⤵️ لطفا ساعت ۱۷ در پیج اینستاگرام‌ آنلاین باشید. 🎙فایل صوتی در کانال ایتا بارگذاری خواهد شد.👌 به کانال توانمندسازی بانوان بپیوندید 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/3534356591Cdbfc9b3cb8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏖 @salehe_keshavarz ✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 حال عجیبی داشتم ... حال شرمندگی و حق‌به‌جانبی توأمان با من بود. به اندازه هزارم ثانیه چشم در چشم شدیم سریع سرش را پایین انداخت ... مرتضای محجوب من... چند لحظه نگاهش کردم در این یک‌سال خیلی تغییر کرده بود به نظرم ده سال بزرگ‌تر و مردتر می‌آمد. _ کمک نمی‌خواید با این جمله مرتضی به خودم آمدم + نه ممنون خوبه همه‌چیز _ باشه پس من میرم به سمت در حرکت کرد ... من نبودم یک نفر دیگر از وجودم صدایش زد: + مرتضی !!! برگشت گرهی در ابرو داشت : _بله بفرمایید +من ... من ... باید باهات حرف می‌زدم اما خوب نشد ... با همان اخم گفت : _ مهم نیست صحبتی نداریم دیگه... + اما من دارم باید دلیل کارم رو بدونی ... چند قدم به سمتم آمد و خیره نگاهم کرد با کمی خشونت گفت : _علاقه‌ای به شنیدنش ندارم... یک لحظه از هیبتش ترسیدم ... اما شباهت عجیبش در آن لحظه به پدرم مرا مسحور کرد... وای خدای من مرتضی روزبه‌روز بیشتر شبیه پدرم می‌شد ... بی‌اختیار گفتم : چقدر شبیه بابام شدی مرتضی... با این جمله من از عصبانیت سرخ شد شنیدم که زیر لب گفت: _ لااله‌الاالله ... به سمت دررفت و برگشت از ریختن اشک‌هایش ابایی نداشت ، با تکان دادن انگشت اشاره به سمتم آمد... از ترس چند قدم عقب رفتم ... _ببین طیبه منو با اسم دایی تحریک نکن یک‌بار برای همیشه بهت می‌گم نه دیگه برام مهمی ... نه میخوام دلیل خیانتت رو بدونم... و نه می‌خوام که ببینمت ... برو با همون امیر میلیونر خوش باش ... تو ارزشت همون مرد مشروب‌خوار و زن‌باره است که... دیگه هیچچچی نشنیدم... چشم‌هایم سیاهی رفت و ... روی صورتم آب می‌پاشید : طیبه... طیبه... خوبی ؟؟ غلط کردم پاشو... صورتش را از نزدیک می‌دیدم خدایا این مرد همین سال گذشته همسرم بود و حالا یک نامحرم به خودم آمدم چادرم را صاف کردم و روسری‌ام را کشیدم جلو و با صدای آهسته گفتم : +خوبم ... با خجالت گفت : _چیزی می‌خوای بیارم برات... + نه ممنون.. _ ببخشید ... به خدا نمی‌خواستم ... +می‌دونم ... حقمه... این حرف‌ها رو باااید بشنوم با حال استیصال نگاهش کردم : + ولی مرتضی تو از هیچی خبر نداری پس قضاوتم نکن ... سرش پایین بود و فکر می‌کرد . +حالم خوب نیست مرتضی تو دیگه داغ منو بیشتر نکن ... مغبون گفت : _کاری از دستم برات برنمیاد... بلند شد ... _اگه خوبی من برم خوبیت نداره این‌جا باشم +آره خوبم برو ... به سمت در رفت ... ایستاد... برگشت... می‌خواست چیزی بگوید اما پیش دستی کردم با التماس گفتم : +حلالم کن مرتضی ... تورو به خونِ بابای شهیدت تورو به روح بابام حلالم کن ... گیر افتاده بودم ، پای آبروی بابام و آینده بچه ها در میون بود ... حلال کن منو مستقیم نگاهم کرد ... سکوت ... آهی کشید و سری تکان داد و گفت : _حلالت باشه طیبه ... طیبه حال بدت رو با مامان فاطمه تقسیم کن اون یه مادر و معلم خوبه برات زندگیتو درست کن... تو حالا زن اون مرد هستی... صاحب زندگی شدی... پس بسازش ... چقدر این جملات را برادرانه برایم گفت و بعد سریع رفت. تمام شدم... من همان‌جا در همان مسجد تمام شدم. بقیه مراسم مثل همیشه برگزار شد ، یخ مرتضی هیچ‌وقت باز نشد ، هیچ‌وقت جایی‌که من بودم حاضر نمی‌شد اما به توصیه او به عمه فاطمه پناه بردم و زندگی‌ام وارد فاز جدیدی شد ... ✍ صالحه کشاورز معتمدی ... ❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤ 💌 انتشار بدون لینک کامل کانال جایز است💌 ✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀ 🏖 @salehe_keshavarz
گاهی شبها مغزم بیداره جسمم خوابش میاد بعد التماس مغز میکنم که بخواب ۸ صبح مشاوره داری ها ... مگه گوش میکنه 😏 الان فیگور گرفته که بیا کل داستان حضرت دلبر رو بنویس تموم بشه ... دیگه نمیدونه که جسم مرکبیست بس خسته 😉 ان شاءالله شما زود و خوب خوابتون ببره به سندرم مغز و فکر بیقرار مثل من مبتلا نشید 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ⚫️ سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... پدرمهربانم، سلام ... ▪️ @Salehe_keshavarz بياييد و استجابت دعایی باشيد که با نهایت اضطرار کنار گودي قتلگاه خوانده شد... دعای عشق را زینب میان قتلگه خوانده ظهور توست مضمون دعای عمه ات زینب سلام الله علیها ▪️يا رب الحسين بحق الحسين ▪️إشف صدر الحسين
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا