هدایت شده از ارگانیکا|فروشگاهمحصولاتارگانیک
⚜#فروشگاه_ارگانیکا در خدمت شماست⚜
📣با حذف واسطه ها قیمتها نصف شد🙃
✔️ با #روش های جدید 🛒
✔️ با کلی #محصول جدید 🛍
✔️ با کلی #طرح های جدید 🛒
✔️ با بسته بندی های #جدید 🛍
✔️ با #تخفیف های باور نکردنی 🛒
✔️دارای #سیب_سلامت🍏 🛍
#فروشگاه_ارگانیکا ضامن سلامتی شما😍
https://eitaa.com/joinchat/1635385398C40e7e1a757
ارسال به کل کشوریک کلیک تا سلامتی👆🏻
صالحه کشاورز معتمدی
⚜#فروشگاه_ارگانیکا در خدمت شماست⚜ 📣با حذف واسطه ها قیمتها نصف شد🙃 ✔️ با #روش های جدید 🛒 ✔️ با کلی
‼️‼️‼️‼️‼️
سلام عزیزانم
نیمه شبتون بخیر
حتما این بنر رو به تمام دوستانتون ارسال کنید
این بنر برای فروشگاه خودمون هست
تعریف نباشه واقعا محصولات عاااالییه😍😍
#انتشار_حداکثری
⚫️
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
▪️#آجرك_الله_يا_بقية_الله
#بی_غیرتی_ماست_که_هستی_تک_وتنها
@Salehe_keshavarz
#مولاي_غريبم
همانقدر که با کولهباری از خطاهایم
ناامیدم از استجابت دعاهایم؛
همانقدر که با زبان پرگناهم
عاجزم برای از ته دل خواندن شما،
پا به اجابتخانهی روضه که میگذارم،
همه چیز فرق میکند...
من تمام سال را به امید
اجابت دعاهای فرجم میان روضه،
به امید آمینِ شما
دل آرام میکنم پدر...
#سلام_علی_آل_یاسین
#بخوان_دعای_فرج_را_دعا_اثر_دارد
▪️يا رب الحسين بحق الحسين
▪️إشف صدر الحسين #بظهور_الحجة
📣📣📣📣📣📣
🖇 #چهارشنبه_های_وبیناری
#رایگان
🎓 #صالحه_کشاورز_معتمدی
🔸هر چهارشنبه یک آموزش کاربردی
🔹موضوع این هفته :
#موانع_کسب_درآمد۲
‼️تو کسب و کارت موانعی هست و نمیدونی مشکل از کجاست‼️
برای مرتفع کردن موانع👇👇
به این وبینار عالی دعوت دارید ...
برای شرکت در لایو این هفته ⤵️
لطفا ساعت ۱۷ در پیج اینستاگرام آنلاین باشید.
🎙فایل صوتی در کانال ایتا بارگذاری خواهد شد.👌
به کانال توانمندسازی بانوان بپیوندید 👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3534356591Cdbfc9b3cb8
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_هفدهم
حال عجیبی داشتم ...
حال شرمندگی و حقبهجانبی توأمان با من بود.
به اندازه هزارم ثانیه چشم در چشم شدیم سریع سرش را پایین انداخت ...
مرتضای محجوب من...
چند لحظه نگاهش کردم در این یکسال خیلی تغییر کرده بود به نظرم ده سال بزرگتر و مردتر میآمد.
_ کمک نمیخواید
با این جمله مرتضی به خودم آمدم
+ نه ممنون خوبه همهچیز
_ باشه پس من میرم
به سمت در حرکت کرد ...
من نبودم یک نفر دیگر از وجودم صدایش زد:
+ مرتضی !!!
برگشت گرهی در ابرو داشت :
_بله بفرمایید
+من ... من ... باید باهات حرف میزدم اما خوب نشد ...
با همان اخم گفت :
_ مهم نیست صحبتی نداریم دیگه...
+ اما من دارم
باید دلیل کارم رو بدونی ...
چند قدم به سمتم آمد و خیره نگاهم کرد با کمی خشونت گفت :
_علاقهای به شنیدنش ندارم...
یک لحظه از هیبتش ترسیدم ...
اما شباهت عجیبش در آن لحظه به پدرم مرا مسحور کرد...
وای خدای من مرتضی روزبهروز بیشتر شبیه پدرم میشد ...
بیاختیار گفتم :
چقدر شبیه بابام شدی مرتضی...
با این جمله من از عصبانیت سرخ شد شنیدم که زیر لب گفت:
_ لاالهالاالله ...
به سمت دررفت و برگشت از ریختن اشکهایش ابایی نداشت ، با تکان دادن انگشت اشاره به سمتم آمد...
از ترس چند قدم عقب رفتم ...
_ببین طیبه منو با اسم دایی تحریک نکن
یکبار برای همیشه بهت میگم
نه دیگه برام مهمی ...
نه میخوام دلیل خیانتت رو بدونم...
و نه میخوام که ببینمت ...
برو با همون امیر میلیونر خوش باش ...
تو ارزشت همون مرد مشروبخوار و زنباره است که...
دیگه هیچچچی نشنیدم...
چشمهایم سیاهی رفت و ...
روی صورتم آب میپاشید :
طیبه...
طیبه...
خوبی ؟؟
غلط کردم پاشو...
صورتش را از نزدیک میدیدم خدایا این مرد همین سال گذشته همسرم بود و حالا یک نامحرم به خودم آمدم چادرم را صاف کردم و روسریام را کشیدم جلو و با صدای آهسته گفتم :
+خوبم ...
با خجالت گفت :
_چیزی میخوای بیارم برات...
+ نه ممنون..
_ ببخشید ...
به خدا نمیخواستم ...
+میدونم ...
حقمه...
این حرفها رو باااید بشنوم
با حال استیصال نگاهش کردم :
+ ولی مرتضی تو از هیچی خبر نداری پس قضاوتم نکن ...
سرش پایین بود و فکر میکرد .
+حالم خوب نیست مرتضی تو دیگه داغ منو بیشتر نکن ...
مغبون گفت :
_کاری از دستم برات برنمیاد...
بلند شد ...
_اگه خوبی من برم خوبیت نداره اینجا باشم
+آره خوبم برو ...
به سمت در رفت ...
ایستاد...
برگشت...
میخواست چیزی بگوید اما پیش دستی کردم با التماس گفتم :
+حلالم کن مرتضی ...
تورو به خونِ بابای شهیدت
تورو به روح بابام حلالم کن ...
گیر افتاده بودم ، پای آبروی بابام و آینده بچه ها در میون بود ...
حلال کن منو
مستقیم نگاهم کرد ...
سکوت ...
آهی کشید و سری تکان داد و گفت :
_حلالت باشه طیبه ...
طیبه حال بدت رو با مامان فاطمه تقسیم کن اون یه مادر و معلم خوبه برات
زندگیتو درست کن...
تو حالا زن اون مرد هستی...
صاحب زندگی شدی...
پس بسازش ...
چقدر این جملات را برادرانه برایم گفت و بعد سریع رفت.
تمام شدم...
من همانجا در همان مسجد تمام شدم.
بقیه مراسم مثل همیشه برگزار شد ، یخ مرتضی هیچوقت باز نشد ، هیچوقت جاییکه من بودم حاضر نمیشد اما به توصیه او به عمه فاطمه پناه بردم و زندگیام وارد فاز جدیدی شد ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤
💌 انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال#صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است💌
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
گاهی شبها مغزم بیداره
جسمم خوابش میاد
بعد التماس مغز میکنم که بخواب ۸ صبح مشاوره داری ها ... مگه گوش میکنه 😏
الان فیگور گرفته که بیا کل داستان حضرت دلبر رو بنویس تموم بشه ... دیگه نمیدونه که جسم مرکبیست بس خسته 😉
ان شاءالله شما زود و خوب خوابتون ببره به سندرم مغز و فکر بیقرار مثل من مبتلا نشید 🤲
⚫️
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
▪️#آجرك_الله_يا_بقية_الله
@Salehe_keshavarz
بياييد و استجابت دعایی باشيد
که با نهایت اضطرار
کنار گودي قتلگاه خوانده شد...
دعای عشق را زینب میان قتلگه خوانده
ظهور توست مضمون دعای عمه ات زینب
سلام الله علیها
#سلام_علی_آل_یاسین
#فدای_ظهورت_مولای_من
▪️يا رب الحسين بحق الحسين
▪️إشف صدر الحسين #بظهور_الحجة