eitaa logo
صالحه کشاورز معتمدی
6.1هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
9 فایل
کمکتون میکنم تا حال خانواده شما بهتر بشه دبیر خانواده استان البرز در جبهه فرهنگی و قرارگاه تحول ادمین : @Admiin114 ثبت نام دوره: @Sabte_name_doreh واحد مشاوره https://eitaa.com/joinchat/4035444855C167ad52bed
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
࿐❁🌸❒◌🕊◌❒🌸❁࿐ سلام و درود وقتتون به تبارک و تعالی ♻️موضوعی که قراره امروز در محوریتش باشیم مهربانی ...❤️✨ چطور می تونیم یه فرد مهربان و رئوف باشیم🤔⤵️ منتظر نظراتتون هستیم😍✋ ببینم کیا پیشقدم میشن برای پاسخگویی🔰🔰 @Admiin114 ࿐❁🌸❒◌🕊◌❒🌸❁࿐ ⚜توانمندسازی بانوان⚜ کانال 🌺 @salehe_keshavarz
┄┄┄┅═✧❁✦﷽✦❁✧═┅┄┄┄ بانو بیست تو مهربانی ...🙃 🔖🖇یادتون باشه انجام ۴ کار روتین با برنامه به مهربانیتون کمک شایانی می کنه ... 🌹مهربان معبودم! امروز قول میدم که مهربان باشم و مهربانی رو تمرین کنم ...🤝 💬 @salehe_keshavarz ❁✦✨❅ೋ❅📝❅ೋ❅✨✦❁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣📣📣📣📣 سلام عزیزانم حتما در این نظر سنجی همه شرکت کنید⤵️ https://EitaaBot.ir/poll/yltjic 🎁 @salehe_keshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ا❤️ꕥ🌈ꕥ💫ꕥ اꕥ🌈ꕥ ا💫ꕥ اꕥ 🌺بانو بیست و 😎👈عزیزدلم تا حالا به این فکر کردین که چطور میتونیم مهربان باشیم...!!! اگه فکر کردی که خب عااالییی😉 اگه فکر نکردی هم ایرادی نیست ، با من همراه باش👇👇 💐مهربونی یکی از خصیصه های وجود آدمی ست. 💐مهربونی به زندگی حیات می بخشه. 💐این فضیلت سبب ایجاد رابطه بهتر با دیگران و مهرورزی بیش تر ميشه. 💐نیروی مثبت مهربونی مسبب اینه که در زندگی تأثير گذار باشیم و در ذهن و خاطره ها ماندگار بمانیم. و این عالیه👏👏👏👏 خوبه از همین الان تصمیم بگیریم که مهربون باشیم ...🙃💯✅   میدونید کلا ...⤵️ این انتخاب با ماست که از مهربونی که در وجودمون داریم استفاده کنیم یا نه ...🤔⁉️ و اون رو پرورش بدیم یا نه ...🤔⁉️ و یا این که اون رو در وجودمون دست نخورده باقی بگذاریم.🧐‼️ مهربونی یعنی چی ؟!! یعنی اینکه اهمیت بدیم به دیگران ... در واقع مهربونی زندگی رو آسون‌تر ميکنه ...👌✔️🌺 💭بانو بیستی ها ... می دونند که با تمرین مهربونی ؛ بدون هیچ چشم داشت و انتظاری ، مهربونی می کنند.❤️✨ در مهربون بودن تا میتونید بخشنده و دست و دلباز باشید. مطمن باشید سایرین هم در حق شما مهربان خواهند بود.❤️✨ 🔍کلام آخر ... 💭بانو بیستی ها ... مهربونی رو تمرین می کنند تا از این هدیه پروردگار در هر لحظه بهره مند باشند ...😍😍 🎯 @salehe_keshavarz 💎════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✿ ◦•●⊙◎-4⃣8⃣🌹
سلام عزیزانم رسیدیم به محاسبه امشبمون👇 خیلی ممنونم از همه عزیزانی که در رزق فکر روزانه شرکت می کنند نظرات خوب بود الحمدلله😊🌺👏 بریم سراغ نکات🔰 ↩️قرار شد که با همه مهربون باشیم ↩️با یه دیدگاه متفاوت نگاه کنیم ↩️با کلمات محبت آمیز با دیگران ارتباط بگیریم ↩️به اطرافیان و مخاطبمون اهمیت بدیم ☝️این ها همه کمک میده بهمون که مهربونی کردن برامون آسون بشه و یکم تمرین هم چاشنی باشه🔰🔰 نگم دیگه کلا عالی میشه😍👏 👌هر کی خواست میتونه گزارش کارش رو برامون ارسال کنه↙️ @Admiin114 آیدی کانال تجارب ⤵️ 📨 @nazarat_tajrobiat 🎁 @salehe_keshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ @salehe_keshavarz ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 ...چند ساعت بعد از رفتن مسعود زنگ در به صدا در آمد در را که باز کردم کسی پشت در نبود فقط یک مقدار خوراکی پشت در گذاشته شده بود. بعد از دعوای ‌با مسعود این حس ‌تنفر‌ در من ایجاد کرد ، خودم را جمع و جور کردم با مادرم تماس گرفتم و گفتم که به ایران برمی گردم. چند روز بعد بی سر و صدا راهی تهران شدم. دلم برای ریحانه و خانواده ام شده بود. از اختلافمان چیزی به مادرم نگفتم اما از حال و احوالم همه چی کاملا مشخص بود. رابطه ی مادر و پدرم با مسعود بهتر از من بود او را خیلی داشتند چون این موضوع را می دانستم مانند بقیه ی دختر ها خودم را برای پدر ومادرم لوس نکردم ، ریحانه را برداشتم و به خانه ی خودم رفتم . یقین داشتم که دیگر نمی توانم به این زندگی بدهم اما از ترس مسعود از سقط بچه گذشتم . در تهران هم به شرکت نرفتم این جا هم کسی سراغم را نگرفت حتما مسعود به آن ها گفته بود که سراغ من نیایند . چندباری مادر مسعود زنگ زد اما جواب سر بالا دادم حتی با پدرش آمدند و حرف زدند که "چرا پیش ما نمیایی ؟! مگه چه چیزی شده ؟! " و از این جور تعارف ها ... به آن ها هم جواب درستی ندادم . گاهی دلم برای مسعود تنگ می شد اما وقتی یاد کارهایش می افتادم به خودم نهیب می زدم . مسعود هرروز با ریحانه تماس تصویری و تلفنی برقرار می کرد. می توانم بگویم بهترین بابای دنیاست اما... وارد ماه هفتم حاملگیم شده بودم شکمم در آمده بود دیگر لباس گشاد هم چاره ی‌ کارم نبود به ناچار به مادر و مادرشوهرم گفتم که باردارم ، آن ها کلی خوشحال شدند . مادرشوهرم می گفت : _ گوش مسعود و می پیچونم که تو رو با این وضع ول کرده و رفته اونور آب ... مسعود برای زایمانم برگشت ایران اما به خانه نیامد . بعد از عمل وقتی به هوش آمدم ... کنج اتاق ایستاده بود و سرش را پایین انداخته بود ... از شدت اشک هایم روی صورتم می ریخت ... اما ... غرورم اجازه نمی داد چیزی بگویم . نگاهم کرد نمیدانم چند دقیقه بهم خیره ماندیم ... اما هیچ کدام نه حرفی زدیم و نه حسی رد و بدل شد فقط یک نگاه بود که تفسیری برایش نداشتم ... فرزند دومم هم دختر بود . مسعود که عاشق دختر بچه هاست اما من ته دلم پسر می خواست . وقت ملاقات اتاقم شلوغ شد همه از اسم بچه می پرسیدند مسعود با خنده گفت : + اسم دخترمو گذاشتم . من بودم ، حتی نظر مرا نپرسید . خواهرش گفت : + داداش یک اسم جدیدتر میذاشتی حداقل ... اما مسعود با عشق دخترمان را می بوسید و صدایش می زد. فضا کمی بود هر دو خانواده فهمیده بودند که بین ما شکرآب هست اما کسی چیزی به زبان نمی آورد. آنروز بعد از هفت ماه مسعود را فقط چند دقیقه دیدم ... یک هفته بعد از تولد نازنین زهرا پدر مسعود شناسنامه ی بچه را آورد . شرمنده بود ... موقع رفتن گفت : +چیزی لازم نداری شیرین جان ؟ _نه بابا ممنونم همه چیز هست ... همه چیز بود ... مسعود دائم حسابم را شارژ می کرد. چند بار خانواده ها واسطه شدند که این مشکل حل شود اما هر دو از هم بودیم. از مادر مسعود شنیدم که عاطفه هم به ایران برگشته . پشت تلفن برایم کلی تعریف عاطفه را کرد : +چه خانومی شده واسه خودش اصلا اون عاطفه ی قبل نیست ... تازه داشتم نرم می شدم که با شنیدن این حرف آتش زیر خاکسترم دوباره شعله کشید. بعد از زایمان کمی اضافه وزن داشتم و برای روی فرم آمدن هیکلم هفته ای چند روز باشگاه می رفتم . خودم را با باشگاه و آرایشگاه رفتن سرپا نگه میداشتم . هرچه که می شنیدم عاطفه محجبه تر شده حال من بدتر می شد و من بی حجاب تر می شدم. نازنین زهرا ۵ ماهه بود که پدرشوهرم کرد . برای تشییع می رفتم . از اینکه تازه موهایم را رنگ کرده بودم ته دلم خوشحال شدم . قبل از رفتن به منزل آن ها لباس مشکی‌ زیبایی برای خودم و دو تا دخترهایم خریدم ،هر سه با هم ست بودیم . شیک و مرتب رفتم منزل پدر خدابیامرز مسعود. قیامتی بود ... مادر و خواهرهایش ‌مرا که دیدند صدای ضجه هایشان بلندتر شد‌. خودم هم از ته دل غمگین بودم اما دیدن مسعود بر غم دلم غلبه داشت . سرم پایین بود که سینی چای جلویم گرفته شد . 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ... ✍صالحه کشاورز معتمدی 📤( انتشار بدون لینک کامل کانال جایز است ) ═══••••••○○✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ☘️ سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... پدرمهربانم، سلام ... @salehe_keshavarz من که فکر میکنم تنها "امید"ِ باقی مانده ی عالم؛ میان هزاران دلیل ناامیدی فقط شماييد ... 💢اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
࿐❁🌸❒◌💭 ا💭◌❒🌺❁࿐ سلام نازنینانم روزتون بخیر و سلامتی🌺 😊👈یه موضوع ناب انتخاب کردم که بعضا باهاش درگیرن کلا ... 🤔‼️⤵️ 🔅تا حالا به این فکر کردین که چرا آدم ها ناامید میشن ؟!! 🔅یا اینکه چه دلایلی میتونه مسبب ناامیدی بشه ؟!! 💯✅خوبه نظراتتون رو با دوستانتون به اشتراک بزارید👇👇 💌راه ارسال نظر هم که بلدید دیگه آیدی ادمین در رکاب شماست↙️ @Admiin114 پاسخ های دیروز که عالی بود ، ببینم امروز چه کار می کنید دیگه😉 ࿐❁🌺❒◌👌 به کانال بپویندید👇 🌐 @salehe_keshavarz ا◌❒🌺❁࿐👌
┄┄┄┅═✧❁🌹﷽🌹❁✧═┅┄┄┄ یه بانو بیستی هیچگاه ناامید نمیشه👌 ✅🌺این یه حقیقت غیرقابل انکار هست حله الان 😍✋ 📝در رابطه با برنامه های روزانتون ، مطمئنم که عالی پیش میرید ...👏👏 💯✅احیانا بنا به هر دلیلی عقب موندید حتما جبران مافات می کنید و ناامید و مأیوس هم نمی شوید ... 🌹یگانه معبودم! امروز مشارطه ام این باشه که اصلا ناامید نباشم و نشوم ...🤝 رمز موفقیتم هم😉⤵️ 🍃ألیس الله بکاف عبده ...🍃 🍃🤝🍃🤝🍃🤝🍃🤝🍃🤝🍃 🎁 @salehe_keshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◦•●⊙◎⤵️🌹 💎🌺════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✿✨ 🌺بانو بیست و غلبه بر ↪️💪✌️💪✌️↩️ میدونید ناامیدی چیه؟‼️🔰 ✔️ناامیدی یه احساس قدرتمنده که غالباً در ایجاد روحیه تاریک یا غمگین نقش داره و ممکنه بر نحوه ادراک شخص از خودش ، سایر افراد ، شرایط شخصی و حتی جهان تأثیر منفی بگذاره ... شک نکنید که وسوسه شیطان رجیم هست👿👿 😐👈غالباً ناامیدی می تونه تأثیر بسزایی در رفتار انسان بزاره ، زیرا منعکس کننده دیدگاه منفی فرد نسبت به آینده هم تلقی میشه😒😒 احساس ناامیدی اغلب باعث میشه فرد علاقه خودش رو به👇👇 🔺موضوعات مهم 🔺فعالیت ها 🔺رویداد ها 🔺یا افراد از دست بده ... کسی که ناامید شده باشه ، دیگه نمی تونه ارزش چیز هایی را که قبلاً مهم بودند رو درک کنه.😞😞 حالا بریم سراغ علل ناامیدی💯🔰 🚫افسردگی 🚫اضطراب 🚫استرس پس از سانحه 🚫و ... افرادی که ناامیدی رو تجربه می کنند ممکنه اظهاراتی از این قبیل داشته باشند‌😫😫 وضعیت من هرگز بهتر نمی شود ... آینده ای ندارم ... هیچ کس نمی تواند به من کمک کند ... من تسلیم می شوم ... اکنون خیلی دیر شده است ... من هیچ امیدی ندارم ... من دیگر هرگز خوشحال نخواهم شد ... 🙁🙁 💯💭یه بانو بیستی همیشه به خاطر داره که اگر اصولی مشکلات رو به مسائل مبدل و اونها رو مرتفع کنه دیگه دچار استرس و اضطراب نمیشه ... 👌اونها می دونند که باید در حین اتفاقات زندگی همیشه امید داشت زیرا پروردگار عالم امکان یه قدرت لایزال الهی داره که هیچ قدرتی با او برابری نمی کند😌💯💯💯 این خیلی ☝️ یادتون نره که خداوند برای بنده اش کافیست ...✌️✔️💐 🎯 @salehe_keshavarz 💎════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✿ ◦•●⊙◎-4⃣9⃣🌹
سلام شبتون بخیر کمال تشکر و قدردانی داریم از همه عزیزانی که ارسال نظر داشتند و واقعا نکات خوبی رو محوریت قرار دادند😊👏 خب بریم سراغ محاسبه شبانه و نکات مهم مشارطه امروزمون🔰🔰 ✅اول اینکه سعی کنیم محوریت زندگی مون خداوند باشه که اگه باشه ناامیدی و یأس اصلا معنا نداره ... ✅دوم اینکه در مسیری که برای خودمون مشخص می کنیم برنامه داشته باشیم مستدام باشیم به همراه تلاش که اراده و انگیزه میشه چاشنی و موفقیت هم هدیه شما ... پس با این اوصاف ناامیدی واقعا معنا نداره ...😍👌 برای ارسال نظرات و گزارش و تجربیات ادمین در خدمت شماست👇👇 @Admiin114 آیدی کانال تجارب ⤵️ 📨 @nazarat_tajrobiat 🎁 @salehe_keshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ @salehe_keshavarz ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 سرم را بلند کردم تا تشکر کنم ، عاطفه بود ... به حرمت مراسم جلوی خودم را گرفتم فقط نگاهش کردم و او هم دور شد . جنازه را که آوردند مسعود را زیر تابوت پدرش دیدم ... به نظرم ده سال شده بود... ریحانه از میان جمعیت خودش را به پدرش رساند و مسعود با دیدن ریحانه در آغوشش کشید و بلند بلند کرد با همه ی بدیهایش طاقت دیدنش در آن حال را نداشتم . دلم می خواست می رفتم و دلداریش می دادم اما... فقط .... اشک ریختم ... روزهای سختی را می گذراندم حرف مردم بیکاری خودم حرف پدر و مادرم حس تنفر و دلتنگیم به مسعود نبودن مسعود و سر و کله زدن با بچه ها آزارم می داد. شنیدم که مسعود و عاطفه به نوبت بین ایران و هلند در رفت و آمد هستند. چند ماه بعد از فوت پدر مسعود مادرش برای دیدن دختر ها به خانه ی ما آمد حال بدی داشت چند قطره اشک برای همسرش می ریخت چند قطره ی‌ بعدی را به حال . موقع رفتن جمله ای گفت که تکلیف زندگی مرا مشخص کرد و همه ی تردید هایم را پایان داد. °•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°• شیرین به شدت اشک می ریخت و لا به لای گریه هاش ادامه داد : _خانوم کشاورز ! بعد از شنیدن اون جمله از مادرشوهرم تصمیمم به جدایی شد به پیشنهاد یکی از دوستام پیش شما اومدم تا راهنماییم کنید که یه جوری با این کنار بیام . میخوام طلاقمو بگیرم اما حال روحیم اصلا خوب نیست . من یه دختر پر انرژی و سر حال بودم حالا تبدیل شدم به یک زن افسرده ، خواهش می کنم کمکم کنید . داستان زندگی شیرین ذهنم را درگیر کرده بود ، پرسیدم : _مادرشوهرتون چی گفتند که یقین کردید این زندگی تمام شده و راهی ‌برای نجات نداره؟ شیرین با خشمی فروخورده همراه با تنفر پنهان گفت : آخر همین ماه است... ... وقت جلسه ی مشاوره ی سوم هم رو به اتمام بود ، جلوی روی من زنی نشسته بود با چشمان پف کرده و حال ، زندگی زناشوییش به مویی بند بود و حال روحی خودش متاثر از سختی این ده سال زندگی مشترک. احوال شیرین مناسب نبود پس صلاح ندانستم کار اصلی ام را از امروز بزنم ، پس فقط به چند موضوع بسنده کردم تا در شیرین ایجاد انگیزه کنم. _خانوم خوشگله سه جلسه پشت هم حرف زدی،حالا دیگه نوبت منه ... +اختیار دارید خانوم کشاورز بفرمایید... _ببین شیرین جان ،زن هایی مثل تو و زندگی هایی مثل زندگی تو در این دنیا زیاده . من کاملا حال روحیتو درک می کنم حال قلب شکسته ی تو رو می فهمم اگر به گفته ی خودت نتونستی خودت رو برای پدر و مادرت لوس کنی پیش من راحت راحت باش. با شنیدن این حرف ها لبخند کمرنگی به صورتش نشست ، با چشمهایش پیگیر ادامه ی حرفهای من بود . _من و شما دو تا کار می تونیم انجام بدیم ، که من انتخاب یکی از این دو راهو به خودت واگذار می کنم : ۱-کمکت می کنم به آرامی بگیری طوری که بعدش بتونی با حال نسبتا خوبی به زندگیت ادامه بدی(این راه کوتاه و نسبت به راه دوم آسونتره) ۲-کمکت می کنم که سعی کنی زندگیتو حفظ کنی اما قولی بهت نمی دم(این کار زمان بر و کمی سخت تره اما نتیجه ش شیرینه) حالا انتخاب با خودته ... شیرین با نگرانی پرسید : _چقد به حفظ زندگی من امیدوار هستید؟ آخه مگه چیزی هم مونده که بشه حفظش کرد؟ نمی خواستم بهش نظر واقعیمو بگم ، هنوز آمادگی شنیدن خیلی از حرف ها رو نداشت. _انتخاب با خودته من فقط می تونم کمکت کنم ... +با این حال روحی من میشه امیدی داشت؟ _نه ... +خانم کشاورز پس شما میگید که بریم سراغ ؟ _نه عزیزم من فقط راهو نشونتون می دم این شما هستید که باید انتخاب کنید. داشتم آرام و نامحسوس به سمتی که دلم می خواست سوقش می دادم ،پس ادامه دادم : _بودند زندگی هایی بدتر از زندگی شما که به لطف خدا درستش کردیم ، کار نشد نداره،اما خب طلاق آسون تره. درست گیری کرده بودم ، وسوسه شده بود ... +خب حالا اگر بخوام راه دومو برم چه کاری باید انجام بدم ؟ _یعنی می خوای برای حفظ زندگیت تلاش کنی؟ +بله با کمک شما ... تو دلم خدا رو شکر کردم . _ببین شیرین جان اگر دستتو به دستم بدی و باهام همراه باشی ، اگه به حرفهام خوب گوش بدی و یار باشی ، منم قول میدم همه ی تلاشمو به کار بگیرم اما یه شرط دارم ... ... ✍صالحه کشاورز معتمدی 📤( انتشار بدون لینک کامل کانال جایز است ) ═══••••••○○✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ☘️ سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... پدرمهربانم، سلام ... @salehe_keshavarz توی این دنیای بزرگ توی این هفت آسمونی که ، هر کدومش مثل یه حلقه کوچیکه، توی یه بیابون بزرگه ما از آسمون اول از کهکشان راه شیری از کره زمین از یه قاره ای که اسمش آسیاست از یه کشوری که اسمش ایرانه منتظر شماييم... میدونم که همه ی اینا مثل خطوط کف دست براي شما واضح و روشنه فقط خواستم بگم 💢اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما...