eitaa logo
صالحه کشاورز معتمدی
6.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
10 فایل
کمکتون میکنم تا حال خانواده شما بهتر بشه طراح و مجری طرح سفیر و همیار خانواده ادمین : @Admiin114 ثبت نام دوره: @Sabte_name_doreh واحد مشاوره https://eitaa.com/joinchat/4035444855C167ad52bed
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱ای عشق! بیا که سینه‌هامان شد چاک «این النّبأ العظیم؟»، گشتیم هلاک... 🌱چشمی که تو را ندیده باشد کور است خون شد دل ما، «متی ترانا و نراک»... ♥️ @Salehe_keshavarz ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏖 @salehe_keshavarz ✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 📚شب‌های پاییز با داستان حضرت دلبر ✍صالحه کشاورز معتمدی ✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀ 🏖 @salehe_keshavarz
InShot_۲۰۲۲۱۰۲۳_۲۱۲۶۱۲۶۲۱_۲۳۱۰۲۰۲۲.m4a
10.77M
🏖 @salehe_keshavarz ✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 📚داستان حضرت دلبر با صدای نویسنده : ✍صالحه کشاورز معتمدی ✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀ 🏖 @salehe_keshavarz
🏖 @salehe_keshavarz ✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 چندباری از بچه اسم برده بود ، امیر عاشق بچه ها بود، تا اینکه از همین حربه استفاده کردم و با سیاست و دلبری گفتم: + اگر بچه می‌خوای باید مشروب و ترک کنی چند لحظه مثل بچه‌ها نگاهم کرد و بعد با مظلومیت گفت: _ قول... قول می‌دم... دوران ترک الکل برایش سخت بود اما با انگیزه آن را پیش برد. زمستان بود و تا از دانشگاه به خانه بیایم هوا تاریک می‌شد موقع رانندگی حس کردم سرم گیج می‌رود ، با هر زحمتی بود خود را به خانه رساندم امیر که آمد زیر لحاف کز کرده بودم . روی تخت نشست و از روی لحاف بغلم کرد: _ سلام چی شدی عشقم شبیه مریضایی چرا ؟! با صدای کم‌توان گفتم: + امیر ولم کن حالم خوب نیست با نگرانی لحاف را کنار زد _ پاشو ببینمت ... خاک بر سر شدم که ... چته تو ... از این‌ همه نگرانی خنده ام گرفت. + نه بابا هول نکن فقط نمی‌دونم چرا ضعف دارم. _ ترسیدم خب الان برات یه چیز شیرین می‌آرم از بس‌که هیچی نمی‌خوری این‌جوری شدی... رفت و با یک سینی خوراکی برگشت به‌زور به خوردم می‌داد. + واقعاً نمی‌تونم بخورم حالم خوب نیست چرا؟!!! دستم را گرفت : _یخ کردی... پاشو... پاشو بریم درمانگاه ... با دلهره به امیر خیره شدم : +فک کنم حامله ام ... چند لحظه سکوت کرد ... بعد انگار تازه فهمیده باشد تکرار کرد : _حامله!!!؟؟؟؟ + نمی‌دونم ولی فکر کنم حامله ام ... نمی‌دانم چرا اشک‌هایم می‌ریخت... حالم را نمی‌دانستم .... هنوز دانشجو بودم... هنوز زندگی‌ام گرم نشده بود... هنوز مرتضی... امیر با هیجان بلند شد ، سریع راه می‌رفت و حرف می‌زد : _طیبه به خدا اگه حامله باشی دوتا ... نه ... سه‌ تا سرویس طلا برات می‌خرم اصلا سرتا پاتو طلا می‌گیرم... دست‌هایش را به‌هم می‌مالید و از نقشه‌هایش می‌گفت و من مات و مبهوت و گیج از احساساتم بودم . حدسم درست بود بارداری‌ام آغاز شد. دو ماه اول بد ویار بودم اما بعدش بهتر شدم در این مدت امیر مثل پروانه دورم می‌چرخید . به او اجازه می‌دادم تا تمام مهر خود را نثارم کند می‌دانستم که این احوال برای فرزندم خوب است. خبر بارداری‌ام پیچیده بود همه تبریک می‌گفتند. یک روز برای دیدن عمه به دانشگاه رفتم بعد از یکی دو ساعت گپ زدن و گوش دادن به نصایح شیرینش به سمت ماشین حرکت کردم وقتی به ماشین رسیدم هاج ‌و واج نگاهم به لاستیک ماشین بود و پنچری بی‌موقع آن ... دستم را روی پیشانی‌ام گذاشتم و در حال فکر کردن بودم که ... صدایش را شنیدم... _سلام صندوق عقب رو بزن ... نمی‌توانستم برگردم ضربان قلبم روی هزار رفت ... مرتضی بود... چادرم را مرتب کردم و برگشتم. + سلام... به صورتم نگاه نکرد ... _سلام صندوق رو بزن و برو تو آفتاب وایسا این‌جا سرده... سوئیچ را دادم و کنار ایستادم. مثل پدرم فرز و زرنگ لاستیک را عوض کرد موقع رفتن هم باز نگاهم نکرد سوئیچ را دراز کرد و گفت: _ به امیر خان بگو این زاپاس رو درست کنه وگرنه می‌مونی تو خیابونا ... کلمه "امیرخان" را با لحن خاصی گفت با خجالت گفتم : +باشه چشم... پشت فرمان نشستم و راه افتادم در آینه دیدم که ایستاده و رفتن مرا نگاه می‌کند ... تمام راه اشک ریختم و از امام‌ زمان کمک خواستم بدون فکر رانندگی می‌کردم ، خودم را مقابل امامزاده طاهر (ع) دیدم... رفتم داخل و زیارت کردم ، از این لرزش دل به خدا پناه بردم دلم سبک شد ... 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️ هوا تاریک شده بود با عجله به خانه برگشتم ماشین امیر داخل پارکینگ تعجبم را برانگیخت در را باز کردم چراغ‌ها خاموش بود ، درون تاریکی تشخیصش دادم که روی مبل نشسته بود کلید برق را زدم ... چشم‌هایش را فشار داد ... دستش ... دستش شیشه‌ی الکل بود ... نمیدانم چرا ترسیدم ... سلام دادم با حالت مستی گفت: _ کدوم قبرستون بودی ... دل‌شوره گرفتم ... رفتم به سمت آشپزخانه + پیش عمه بودم بعدش رفتم زیارت ... با صدای بلند داد زد : _غلط کردی.. دروغ‌گو... از ترس وسط آشپزخانه ایستادم... تلوتلوخوران به سمتم آمد ... چشم‌هایش سرخ سرخ بود ... صورتش برافروخته... +امیر جان تو مستی ... ول‌کن بعداً صحبت می‌کنیم ... می‌خواستم از کنارش رد شوم که بازویم را گرفت و به گوشه آشپزخانه پرتم کرد. روی زمین افتاده بودم بالای سرم ظاهر شد با تمام قوا به صورتم سیلی زد: _ غلط کردی فاحشه... خودم دیدم با اون مرتضای عوضی لاس می‌زدی بعدشم که سه ساعت معلوم نیست کدام گوری رفتید ... زیر مشت و لگدهایش حرفی برای گفتن نداشتم... فقط با تمام توانم صدایش زدم ... یا امام‌زمان (عج) ... ✍ صالحه کشاورز معتمدی ... ❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤ 💌 انتشار بدون لینک کامل کانال جایز است💌 ✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀ 🏖 @salehe_keshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق‌آن‌دارم‌ڪه‌تا‌آید‌نفـس از‌جماݪ‌دلبـرم‌گویم‌فقط حـق‌پرستم،مقتدایم‌مهـدۍ‌است تا‌ابد‌ازسرورم‌گویم‌فقــط‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌤 ♥️ @Salehe_keshavarz ♥️
📢📣📢📣📢📣📢📣 🌸ارگانیکا تقدیم میکند🌸 *هدیه ویژه * عطرهای طبیعی ودرمانی برای ۲۰ نفر اولی که خریدشون ثبت بشه🎁🎁🎁 زود خریدتو ثبت کن تا جزو ۲۰ نفراول باشی😉 یه عطر طبیعی به عنوان هدیه همراه وسایلت میرسه دستت😍 علاوه براین 💥زبان شناسی💥 به صورت رایگان برای اعضای محترم کانال انجام میشه👌 🆔 ادمـین ثبـت سفـارش 🦋@Yase_Sefid_313 کانال رضایت مندی ولیست قیمت ها 👇 https://eitaa.com/joinchat/2956853473Ccaf23fe59d لینک کانال اصلی ارگانیکا 👇 https://eitaa.com/joinchat/1635385398C40e7e1a757
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ممنون از لطفتون ... بله قلبی که عشق مولا در اون ورود کنه غبطه خوردن هم داره ❤️