تنهاترین بهانه ی دنیای من تویی
در رو بروی آینه زیبای من تویی
وقتی که از تمام جهان خسته می شوم
آغوش دلنشین و پذیرای من تویی
وقتی که زیر گوش خدا حرف می زنم
راز و نیاز و ناله و نجوای من تویی
مجنون ترین حماسه ی دنیای تو منم
شیرین ترین غزل شیوای من تویی
🌘 @Salehe_keshavarz 🌒
#شبتان_بخیر_حضرت_آرامش_دلم
فرقی نمیکند ز کجا میدهی سلام
او میدهد جواب سلام تو را...
🌤#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#سلام_علی_آل_یاسین
@Salehe_keshavarz
سلام روزتون بخیر و نورانی
ان شاءالله که حالتون خوب و احوالتون عالی باشه
عزیزانم این دوره رایگان هست و مجازی
توصیه میکنم همه شرکت کنید 👇👇
نقش و سهم بانوان در نظام، یک نقش فوقالعاده و ممتاز است؛ همچنان که در اصل انقلاب، نقش بانوان ممتاز بود.
🔸مقام معظم رهبری
🔹سومین نشست اندیشه های راهبردی با موضوع زن و خانواده ۱۳۹۰/۱۰/۱۴
❇️ بنیاد ملی خانواده با همکاری دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری برگزار میکند :
🍀 ➕ بر مدار زندگی 🍀
✅ دوره تربیت کنشگر در عرصه زن و خانواده با روش مسئله محوری مبتنی بر اندیشه مقام معظم رهبری
🧕«ویژه بانوان»
✅ دوره رایگان و به صورت مجازی و حضوری برگزار خواهد شد.
✅ با حضور اساتیدی همچون
▫️حجت اسلام زیبایی نژاد
▪️آقای دکتر طالبی
◽️آقای دکتر یاوری
▪️خانم دکتر اردبیلی
▫️خانم دکتر آیت اللهی
▪️خانم دکتر علاسوند
▫️آقای دکتر علیپور و...
✅ علاقه مندان با ارسال عدد ۱ به سامانه 50002040006236 جهت کسب اطلاعات بیشتر و یا ثبت نام اقدام فرمایند.
📲 eitaa.com/roshd_bkhanevade
‼️‼️‼️‼️
#کرمانشاه
سلام خوبید
عمری باشه چهارشنبه میرم کرمانشاه
بچه های کرمانشاه اگه اکیپ هستید یا مجموعه دارید پنجشنبه میتونم بیام پیشتون هم آموزش و هم دیدار 😍
پی وی با خانم فلاح هماهنگ کنید لطفا
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_سی_و_ششم
📚شبهای پاییز با داستان حضرت دلبر
✍صالحه کشاورز معتمدی
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
InShot_۲۰۲۲۱۱۱۴_۲۱۵۵۰۸۲۸۴_۱۴۱۱۲۰۲۲.m4a
11.64M
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_سی_و_ششم
📚داستان حضرت دلبر
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍صالحه کشاورز معتمدی
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_سی_و_ششم
قوی بودم ...
چاره ای جز قوی بودن نداشتم ...
موقع تشییع تمام حواسم را جمع کردم که اعمال به خوبی انجام شود .
در قبرستان روستا کنار بقیه عزیزانم امیر هم به خاک سرد سپرده شد .
حیدر و عموها و دایی هایم ، خانواده امیر همگی سنگ تمام گذاشتند تا مراسم به خوبی برگزار شود.
سر مزار ، محمد در آغوش مرتضی بود ...
همه می دانستیم با بودن سید محمد آرام است ...
عمه و هدیه دخترها را گرفته بودند ...
ولی من محکم ایستاده و مراقب امیرم بودم تا در آخرین سفر زندگیش به خوبی بدرقه شود.
پسر عمو برایش زیارت عاشورا خواند .
رفتم کنارش و ازش خواستم تا از همه حلالی بگیرد ، برایم مهم بود که امیر سبک بار باشد.
بعد از تدفین مهمانها را به عمه و حیدر سپردم و خودم و بچه ها ساعتها سر مزار نشستیم و اعمال بعد از تدفین را به جا آوردیم.
چقدر این ماندن بعد از تدفین همه را آرام کرد .
می دانستم این ماندن و خلوت برای همه ما لازم است .
دخترها و محمد چشمهایشان باز شده بود
نماز میخواندند و از من سوال میپرسیدند که برای بابایشان چه کاری انجام دهند .
بعد از اذان مغرب نماز شب اول را همانجا خواندیم و برگشتیم خانه .
تمام شد ...
زندگی من و امیر بعد از ۲۵ سال تمام شد
انگار همین دیروز بود که رنج هم آغوشی او را پذیرفتم و حالا در رنج دوری اش در غم نشسته بودم.
آن شب از خدا صبر خواستم و مسافرم را به خودش سپردم تا خوب میزبانی کند .
از اینکه امیر مشروب خوار رقاص به حاج امیر و پدر ۳ حافظ قرآن و مرد معتبر و خیر محله و روستا تبدیل شده بود خدا را شاکر بودم.
بعد از مراسم من یک روز زودتر با همراهی هدیه و جمیله برگشتیم کرج ...
وسایل امیر را خودم جمع کردم ...
نگذاشتم بچه ها با دیدن وسایل پدرشان اذیت شوند .
اولینها بعد از رفتن امیر سخت بود:
اولین شبها
اولین روزهای کاری
اولین تولدها
و ...
اما زندگی ادامه داشت ...
کم کم روال زندگی به دستم آمد.
بچه ها هم به لطف امام زمان فهیم و دانا بودند .
باز هم سخت کار میکردم .
کار زیاد درمان دردهایم بود .
توانسته بودم اوضاع مالی را سامان بدهم .
محمد بیشتر وقتها نبود ، با مرتضی و رسول بین سوریه ، عراق و ایران در حرکت بودند.
۶ ماه از فوت امیر که گذشت مهدا سر صحبت را باز کرد :
_ پسر خوبیه ، تو دهات چند بار دیدیم همو ، اتفاقی تو دانشگاه تهران با هم برخورد داشتیم ...
شبیه خودمونن ...
ته دلم خوشحال بودم از اینکه مهدا به فکر سامان گرفتن افتاده ...
+ اسم پدر و مادرشو بگو تا ببینم میشناسمشون ...
با محمد تحقیق کردیم
پسر خانواده دار و از اقوام دور مادر مرحومم بودند ، آمدند و صحبت کردیم ...
+ با اجازه آقا محمد و برادرم حیدر و عموهای مهدا باید عرض کنم که ما از آقا داماد نه طلب جنس می کنیم و نه رسم شیربها رو اجرا ، هر چه مقدور بود جهیزیه مهدا میشه و بقیه زندگیشون رو هم خودشون میسازن ان شاالله...
مهریه هم حق مهداس که خودش ۱۴ عدد سکه نیت کرده ...
مبارک باشه
سر همین تصمیم خانوادگی کلی حرف شنیدیم از فامیل ، که دخترت را از سر راه آورده ای !!!
اما من درگیر رسومات اشتباه نمیشدم
در عوض داماد ، پسرم شد...
بعد از محرمیت وقتی صورتش را بوسیدم با همه ادب دستم را بوسید و همیشه قدر دان همین حمایت ابتدای زندگی بود.
مراسم عروسی آبرومندی گرفتند و بچه ها زندگی تمیز و به دور از چشم و هم چشمی خود را شروع کردند.
نزدیک عید بود به اصرار مهدا و هدا آرایشگاه رفتم و موهایم را رنگ کردم ، عروسی مهدا چون خانم ها و آقایان با هم در تالار بودند و مولودی خوانده میشد آرایشگاه نرفتم .
جلوی آینه آرایشگاه به خودم نگاه کردم
چون لاغر شده بودم سن و سالم زیاد به چشم نمیآمد اما موهایم حسابی سفید شده بود
چند ساعت آنجا ماندم ...
من کتاب صوتی گوش میدادم و آرایشگر کارش را میکرد ...
بعد از اتمام کار جلوی آینه لبخند زدم
تغییر کرده بودم.
زندگی بدون همسرم ادامه داشت ...
هر دو هفته در میان به روستا میرفتم و برای امیر و جمیع رفتگان خیرات میدادم ...
پنجشنبه غروب یک هفته پیش از نوروز ۱۳۹۷ سر مزار بابا نشسته بودم که مرتضی آمد ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤
💌 انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال#صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است💌
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
شاید من نفهمم
شاید من نبینم
شاید من درک نکنم
اما
نگاهم میکنید
همیشه ، هر جا ...
شاید آدمی خبر دار نشود
اما عالمی خبر دارد ...
🌘 @Salehe_keshavarz 🌒
#شبتان_بخیر_حضرت_آرامش_دلم
گل نرگس!
نمیدانیم چه شد این همه عطر نرگس را از یاد بردیم. شما دعایی کن، شاید به حرمت دعایت ماهم برگشتیم.
🌤#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#سلام_علی_آل_یاسین
♥️ @Salehe_keshavarz ♥️
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
تا این غزل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است
🌘 @Salehe_keshavarz 🌒
#شبتان_بخیر_حضرت_آرامش_دلم
🌸«وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ»
🌐تاریخ انقضایِ تمام غمهایِ عالم لحظهی ظهور توست!
🌤#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#سلام_علی_آل_یاسین
@Salehe_keshavarz
نکات کارگاه پیشگیری از آسیب های اجتماعی برای مادران اسلام آباد:
🔅 آسیب رو کسی میزنه که خودش آسیب دیده
🔅 هر انسانی بزرگترین آسیب ها رو تو خانواده میخورده
🔅 مادر در کنار نقش موثری که داره ولی میتونه بیشترین آسیب رو به بچه بزنه
🔅 همینکه ندونیم حرف زدن با بچه ۴ ساله و ۷ ساله باید فرق کنه یعنی آسیب
🔅همینکه دستتو بردی بالا و بچت لرزید یعنی امنیت رو ازش گرفتی ، پس منتظر باش این بچه در آینده کلی آسیب ببینه
🔅همینکه دعوای روزگار رو جلوی بچه مطرح کنی یعنی آسیب
🔅قدیم مادرها اطلاعات نداشتند و حرجی هم نبود ، ولی الان چه بهانه ای داری برای اینکه شونه خالی کنی و بگی بلد نبودم
🔅مادری که خودش حالش بده به بچه آسیب میرسونه
🔅برای داشتن نور دیده و باقی صالح باید رابطه با همسر عالی بشه
و ...
راجع به این نکات دوست دارم نظراتتونو بخونم
لطفا برای ادمین ارسال کنید
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کم زیبایی جاده ببینیم 😍