eitaa logo
صالحه کشاورز معتمدی
6.3هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
10 فایل
کمکتون میکنم تا حال خانواده شما بهتر بشه دبیر خانواده استان البرز در جبهه فرهنگی و قرارگاه تحول ادمین : @Admiin114 ثبت نام دوره: @Sabte_name_doreh واحد مشاوره https://eitaa.com/joinchat/4035444855C167ad52bed
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ☘️ سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... پدرمهربانم، سلام ... @salehe_keshavarz اُمید تنها وَ فقط شماييد و دیگر هیچ... 💢اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما...
࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐ سلام روز امام زمانی تون بخیر باشه ان شاءالله✋ 😇👈امروز یه موضوعی رو براتون انتخاب کردم که خیلی هاتون براتون سخته و دوست دارید بیشتر در موردش اطلاعات کسب کنید👌👌 خب بریم سراغ یه بانوی بیست با برنامه😍👏⤵️ نازنینانم! ⚖برقراری تعادل میان وظایف و کارهای گوناگون در زندگی‌ مون آسون نیست. 👩‍🍳کار ... 👩‍🎓درس ... 💁‍♀خرده‌کاری‌های هر روزه‌ی زندگی ... در حالی ‌که باید هوای دوستان و خانواده را هم داشته ‌باشید!😉⤵️ به همه‌ی اینها زمانی را که نیاز دارید به خودتون برسید هم اضافه کنید.☺️⤵️ در چنین معرکه‌ای بی‌شک برنامه ریزی روزانه به شما کمک می‌کنه.🙃🌺🔰 👈با برنامه ریزی 👈مدیریت 👈و کنترل کارها آسون‌تر می‌شه ، می‌تونید میون اهداف کوتاه‌مدت و بلند‌مدت تعادل برقرار و کارها رو بر اساس اهمیتی که براتون داره اولویت‌بندی کنید.✅🌺👌 🔖🔍اینم یه چکیده از شرط مهم امروزمون ...🤗⤵️ 😎👈این مورد رو گذاشتم امروز ، چون خودمم جمعه ها برای هفته آتی برنامه ریزی می کنم✔️💐 اما شما اگه سختت میشه ، روزانه برنامه ریزی کن تا کم کم عادی بشه و راحت بتونی برای یک سال پیش رو هم برنامه بریزی🤩🤩 ࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐ 💭 @salehe_keshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┄┄┅═✧❁✦﷽✦❁✧═┅┄┄┄ بانو بیست تو در برنامه ریزی بی بدیلی ...😍😍 📌الحمدلله که با برنامه ای که از ۲۳ ماه مبارک با هم صحبتش رو کردیم خیییلی راحت تونستی انجام بدید✅ نهادینه کنید🌺 و در اون موفق شدی ، میدونم که اینطوری بوده👏👏👏👏 🖇بارالها! امروز با تو شرط می گذارم که از این هفته با برنامه ، منظم ، دقیق به تمام اونچه باید برسم ان شاءالله ...☺️ خدااایا شکرت که امروزم بهم فرصت دادی تا مشارطه ای دیگه رو تمرین کنم ...🤲🌹 برای این کار تمام نکات رو دقیق و مویرگی دقت می کنم از همین الان از همین امروز ...🤝 💬 @salehe_keshavarz ❁✦✨❅ೋ❅📝❅ೋ❅✨✦❁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ا📝ꕥ🗂ꕥ🔍ꕥ اꕥ🗂ꕥ ا🔍ꕥ اꕥ 🧕بانو بیست و ⚜بانو بیستی ها ... میدونن که باید مشخص باشه روزشون رو چطور می گذرونن ...!!!🌺👌 یعنی چی🤔🔰 ✔️عزیزم برای این کار یه هفته وقت بگذار ، تمام ریز کارهایی که انجام میدی رو یادداشت کن و زمانی که نیازه اون کار انجام بشه رو جلوش مشخص کن اینطوری دستت میاد که هر کاری چقدر زمان نیاز داره ...🖍📋 ⚜بانو بیستی ها ... 📊می دونند که چه زمانی بیشترین بهره‌ور‌ی رو براشون داره ... آفرین دقیق متوجه شدی👏👏 📉برای یه بانوی بیست یه سری از زمان ها در طول روز بهره وری بیشتری داره ؛ در واقع میشه گفت ساعات طلایی شما محسوب میشه ...⏳⚙👇 🔅ساعت بین الطلوعین ... 🔅ساعت ۷ الی ۹ صبح ... 🔅ساعت ۱۵ الی ۱۷ عصر ... 🔅ساعات پایانی شب ... گرفتی چی شد🙃👇 🌺✔️تو این ساعت ها اهل منزل کاری به شما ندارند ، پس می تونی کارهاتون رو تو این زمانها پی ریزی کنید ان شاءالله ...👌👌 ⚜بانو بیستی ها ... 😎↩️می دونند که از وقت‌های تلف‌شده باید بکاهند و استفاده مفید ببرن🔛🔺 🔴مثلا چه زمانی به نظرتون وقت تلف شده هست ...!!! 🔄اگه شاغلی زمان بین منزل تا محل کار 🔄اگه دانشجویی زمان بین منزل تا دانشگاه 🔄اگه خانه داری زمان هایی مثل 🔺غذا درست کردن 🔺شستن ظروف 🔺مرتب کردن منزل 🔺و ... بارک الله دقیقا همینه😌👏🔰 🌹✔️هر موقعی که بشه دو تا کار رو در آن واحد انجام بدیم اما اگر استفاده نکنیم وقتمون رو تلف کردیم😕🚫 🎯💯⚠️پس دقت کنید چه کارهایی رو میشه تو این زمانها ادغام کرد و با یه تیر دو هدف رو نشونه بگیریم ان شاءالله ... ⚜بانو بیستی ها ... 📝🙇‍♂می دونند که برنامه‌ هر روز رو شب قبل خوبه بنویسند و مکتوب کنند ... 🗃📥📑برای این کار هم ابتدا ببین کدوم کارها رو باید فردا حتما انجام بدید اونها رو لیست کن 📤🔍📝بعد بیا از سخت ترین اونها الویت بندی کن ⛓⚙🔑اون کار سخته رو حتما لطفا بزار تو اولین فرصت و ساعت طلایی روزتون چراااا🤔⁉️🔰 الان میگم‌⤵️ 💯اولا که سخته 💯دوما اگه انجام بدی خیالتون تا آخر شب راحت میشه 💯سوما انگیزه ای بهتون میده که نگو و نپرس حله الان😉✋ 🖇📌🔍مابقی کارها رو هم حتما در ساعت های مابقی بزارید⤵️⤵️ و در آخر هم تمام اونچه از ذهنتون گذراندید تو یه برگه یا دفترچه برنامه ریزی بنویسید تا راحت قابل دسترسی باشه براتون تا بتونید ببینید که بدونید کدوم ها رو انجام دادید و کدوم ها هنوز مونده ...📝📝 🎯 @salehe_keshavarz 💎════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✿ ◦•●⊙◎-3⃣8⃣🌹
سلام روزتون بخیر عذرخواهی میکنم جایی بودم که نت نداشتم و ادمین عزیز هم گویا مشکلی براشون پیش آمده و پیام‌های انتخاباتی رو ارسال نکردن عزیزانم میدونم همگی به سید ابراهیم رای داده یا خواهید داد ، مبادا سید تنها بمونه هنوز فرصت باقیه لیست انتشار واتساپ درست کنید و همه مخاطبین خودتونو دعوت کنید این هم یک امتحانه
اینم رای من به سید ابراهیم 💚
📣📣📣📣📣📣 الهی! الحمدلله رب العالمین🤲🌹 🌒رسیدیم به آخر شب و زمان محاسبه اعمال روزانه ... سلام‌ شبتون نورانی رسیدیم به محاسبه📝👇 نوشتن برنامه چه حس و حالی داشت براتون ؟!! فکر می کنید چقدر می تونه تو انسجام کارها و زندگی تون کمک بده ؟!! حتما اثراتش رو‌ یادداشت کنید که پیشرفت لحظه لحظه ها رو حس کنید ان شاءالله ... 📝 میتونید گزارش کارتون رو هم برامون ارسال کنید. برای ارسال گزارش به ادمین ایتا مراجعه کنید😊↙️ 💬 @Admiin114@salehe_keshavarz ⚜ ⤴️💯🔅💯⏺💯🔅💯⤵️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ @salehe_keshavarz ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 ۱ ... ریحانه پنج ساله بود و من برای جشن تولدش آماده می شدم . یک آپارتمان بزرگ خریده بودیم با وسایل جدید. شرکت هم بزرگتر شده بود و کارمندان بیشتری از زن و مرد آنجا کار می کردند. طبق قرارداد عاطفه امسال آخرین سالی بود که در شرکت ما کار می کرد. خودش هم تصمیم داشت برای ادامه ی زندگی به هلند برود ، یکسری از کارهایش را هم انجام داده بود. من تحصیلاتم را در مقطع کارشناسی رها کردم و با همه ی قوا به کار مشغول شدم ، البته این همه تلاش فقط به دلیل شوق نبود بلکه وجود عاطفه باعث شده بود تا دست از تلاش بر ندارم. مسعود سال به سال کم حرف تر و تر می شد ، طوری که عملا بیشتر کار شرکت روی دوش من بود و او بیشتر به امور کارمندان رسیدگی می کرد. همین موضوع هم باعث شده بود احساس بیشتری کنم. از هر لحاظ خودم را ی رقابت با عاطفه می دانستم. عاطفه تقریبا همسن و سال مسعود بود ، حدودا هشت سال از من بزرگ تر ، و من به خاطر جثه ی ظریفی‌که داشتم کمتر هم دیده می شدم ، از نظر آرایش و استایل هم فوق العاده به روز و شیک شده بودم. در این مدت عاطفه یک بار تا نامزدی هم پیشرفت اما خودش نامزدی اش را به هم زد. مطمئن بودم هنوز مسعود را بسیار دوست‌دارد ... از نوع نگاهش مشخص بود ... اما هیچ وقت از طرف مسعود چیزی ندیدم ... عاطفه در چند ماه گذشته خیلی بی حوصله تر بود. نه مثل قبل به خودش می رسید و نه چندان با کارمندان گرم می گرفت... او هم مثل مسعود ساکت و کم حرف شده بود. شب تولد ریحانه مادر و‌ پدرم کادوی خودشان را با تاکسی فرستادند ، مادرم با گلایه پشت تلفن گفت : _اونجوری که تو مراسم می گیری جای ما نیست. با اینکه از نیامدن آن ها دلگیر بودم اما چیزی نمی توانست در من تاثیر بگذارد. من باید طوری زندگی می کردم که دوست دارد و باید مطابق میل می شدم تا شوهرم به سمت میل نکند. هرکاری می کردم برای زندگی ام بود. کار آرایشگرم عالی شده بود ، موهایم را شرابی براق کرده بودم با گل های سفید لای پیچ و تاب موهای پرپشتم. آرایشم هم عالی بود ، لباسم را هم یک مزون مطرح برایم دوخته بود که از پشت تا نزدیک کمر باز بود. یک گروه از صبح تا غروب خانه را دیزاین کردند . همه ی غذاها و خرید ها هم تا قبل از غروب رسیدند. مسعود که رسید خانه کشیدمش داخل اتاق تا جواهراتم را برایم ببندد. جلوی چشمان مسعود چرخ می زدم _مسعود ببین چه خوشگل شدم... +خوب شدی عشقم... فقط ... شیرین نیستی... انگار یه غریبه جلومه چشمکی زدم _بهتر یه تنوعی هم میشه برات ... اخمی کرد و گفت : +من شیرین خودمو می خوام ، خیلی هم این کار هاتو درک نمی کنم... مثل همیشه لباس پوشید. موهایش کاملا جو گندمی شده بود اما هنوز هم به چشم من مرد عالم می آمد. دست هایش را گرفتم _ اگر بدونی چقدر دوستت دارم... +می دونم خانومم .. _نمیدونی... اگر می دونستی حال منو درک می کردی ... ... ✍صالحه کشاورز معتمدی 📤( انتشار بدون لینک کامل کانال جایز است ) ═══••••••○○✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا