eitaa logo
صالحین دامغان
338 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
603 فایل
ارتباط با ادمین @a_mohammadi61
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹بچه شیعه های حلقه کودک .شهید صرفی در شب عید غدیر بسیج جامعه زنان سپاه دامغان 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
🔹نوازندگی با غیرآالات موسیقی ⁉️آیا زدن بر ظرف‌ها و سایر وسایلی که جزء آلات موسیقی نیستند، در عروسی ها توسط زنان جایز است؟ اگر صدا به بیرون از مجلس برسد و مردان آن را بشنوند چه حکمی دارد؟ ✅ج: جواز این عمل بستگی به کیفیت نواختن دارد. اگر به شیوه متداول در عروسی های سنّتی باشد و لهو محسوب نشود و فسادی هم بر آن مترتّب نگردد، اشکال ندارد. 📕منبع: leader.ir 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
⁉️ مأموریت فرانسه و آمریکا در لبنان چیست؟ 🔻آیت الله حائری شیرازی: 🔹وقتی فرانسه و آمریکا و سایر کشورهای اروپای غربی مثل ایتالیا و انگلستان نیروهای خودشان را در لبنان آوردند، برای این است که مواظب باشند اسرائیل وقتی که دارد کشور لبنان را ذبح می کند، این زبان بسته، دست و پا نزند. 🔸کشور لبنان را مثل گوسفندی گیر آوردند که قصابش اسرائیل است، اما دست و پای این را باید ببندند تا دست و پا نزند. 🔹این سازمان ملل متحد و این کشورهای بزرگ شغلشان این است که دست و پای این زبان بسته ها را می بندند، سرش را می گیرند، بعد که خوب آرام شد، به اسرائیل می گویند، خب حالا عیبی ندارد، حالا چاقو را بکش و سر را ببر! 🔸اینها به اسم اینکه بیاییم تا حمام خون در لبنان واقع نشود، هدفشان چیز دیگری است 👈 هدفشان این است که مبادا در موقع ذبح گوسفند، گوسفند از زیر دست قصاب در برود، مبادا پای این گوسفند، دست این گوسفند به دست قصاب بخورد و چاقو از دستش بیافتد. این ها هدفشان این است. 🔹به اسم آشتی، به اسم صلح، به اسم مذاکره، می آیند دست و پاها را می بندند. 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
♦سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: هر كس به مدار مغناطيسی علی‌ بن‌ ابی‌طالب(ع) نزدیکتر شد، اين مدار بر او اثر می‌گذارد؛ او کمیل‌ بن‌ زیاد می‌شود، او ابوذر غفاری می‌شود، او سلمان پاک می‌شود. ۹۵/۲/۱۴ 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
🔺 پوستر انگلیسی معنی‌دار توئیتر سردار سلیمانی خطاب به ترامپ 🔹جمهوری اسلامی قطعاً ضربه‌ی متقابل را به آمریکایی‌ها خواهد زد. 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ 🌸 🌼وقتی وارد زندگی مشترک شدیم، بعضی چیزها باید تغییر کند و رضایت از زندگی مستقیما وابسته به میزان انعطاف‌پذیری زوجین است. 🌼باید یاد بگیریم که گاهی پای بگذاریم روی تمایلاتمان، آدم است دیگر، یک روز حالش خوش نیست، یک روز هورمونهایش تنظیم نیست، یک روز به هر دلیل خلقش پایین است! در اون روز طرف را با چراهای فراوان بازخواست نکنیم. 🌼️یاد بگیریم زندگی مشترک میدان جنگ نیست، ميدان همدلي و درك متقابل است، آدمی میخواهد که با هوشیاری وزیرکی تمام ازآن مواظبت کند تا در بحران ها دچار ویرانی هویتش نشود. که این هنر ارتباط میگیرد به درک شخصیت همدیگر واحترام متقابل. 👈زندگی مشترک ؛ يادگيری، انعطاف، بخشش و بزرگی می خواهد.... 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
هدایت شده از صالحین دامغان
📚 رمان قشنگه، عاشقانش هم که قشنگ تر 🍃🍃 ✅خبر ،خبر قراره باهم یه رمان خاص بخونیم .... رفقاتونو دعوت کنید 😊 💢واما... با رمان شیرین و جذاب ♥️ ♥️ در کنارتون هستیم . هر شب راس ساعت ۲۳ با ما همراه باشید😊 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
🌸 دویدم توی باغچه. زیر همان درختی که اولین بار بعد از نامزدی دیده بودمش، نشستم و گریه کردم. از فردای آن روز، مراسم ویژه قبل از عروسی یکی پس از دیگری شروع شد؛ مراسم رخت بران، اصلاح عروس و جهازبران. پدرم جهیزیه ام را آماده کرده بود. بنده خدا سنگ تمام گذاشته بود. سرویس شش نفره چینی خریده بود، دو دست رختخواب، فرش، چراغ خوراک پزی، چرخ خیاطی و وسایل آشپزخانه. یک روز فامیل جمع شدند و با شادی جهیزیه ام را بار وانت کردند و به خانه پدرشوهرم بردند. جهیزیه ام را داخل یک اتاق چیدند. آن اتاق شد اتاق من و صمد. شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه های شب چند بار به بهانه های مختلف به خانه ما آمد. فردای آن روز برادرم، ایمان، سراغم آمد. به تازگی وانت قرمز رنگی خریده بود. من را سوار ماشینش کرد. زن برادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم را پایین انداخته بودم، اما از زیر چادر و تور قرمزی که روی صورتم انداخته بودند، می توانستم بیرون را ببینم. 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
🌹🌹
🌸 بچه های روستا با داد و هوار و شادی به طرف ماشین می دویدند عده ای هم پشت ماشین سوار شده بودند. از صدای پاهای بچه ها و بالا و پایین پریدنشان، ماشین تکان تکان می خورد. انگار تمام بچه های روستا ریخته بودند آن پشت. برادرم دلش برای ماشین تازه اش می سوخت. می گفت: «الان کف ماشین پایین می آید.» خانه صمد چند کوچه با ما فاصله داشت. شیرین جان که متوجه نشده بود من کی سوار ماشین شده ام، سراسیمه دنبالم آمد. همان طور که قربان صدقه ام می رفت، از ماشین پیاده ام کرد و خودش با سلام و صلوات از زیر قرآن ردم کرد. از پدرم خبری نبود. هر چند توی روستا رسم نیست پدر عروس در مراسم عروسی دخترش شرکت کند، اما دلم می خواست در آن لحظاتِ آخر پدرم را ببینم. به کمک زن برادرم، خدیجه، سوار ماشین شدم. در حالی که من و شیرین جان یک ریز گریه می کردیم و نمی خواستیم از هم جدا شویم. خدیجه هم وقتی گریه های من و مادرم را دید، شروع کرد به گریه کردن. بالاخره ماشین راه افتاد و من شیرین جان از هم جدا شدیم. تا خانه صمد من گریه می کردم و خدیجه گریه می کرد. وقتی رسیدیم، فامیل های داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند. در را باز کردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم. بوی دود اسپند کوچه را پر کرده بود. 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
چشم خود را به جمال تو منور کردم از علی هرچه تو گفتی همه از بر کردم وصله ی کفش علی را ندیدم اما... وصله ی کفش تو را دیدم و باور کردم ! 📲 ارسالی خانم خراسانی از پایگاه عطیه 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan