eitaa logo
صالحین دامغان
338 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
603 فایل
ارتباط با ادمین @a_mohammadi61
مشاهده در ایتا
دانلود
جلسه اول(مانورتجمل انقلابیون در دهه هفتاد).pdf
447.9K
ویژه ایام محرم و صفر ✴️ موضوع: مانور تجمل انقلابیون در دهه هفتاد 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
✅ با توجه به وضعیت قرمز کرونا در اکثر شهرستانها ، سرگروه های یکی از پایگاه ها برای عدم قطع ارتباط با متربیان ، شماره تلفن متربیان یا والدین را جمع آوری کرده و هر هفته دقیقا در روز و ساعت برگزاری حلقه ، سوالاتی را برای متربیان پیامک کرده و متربیان جواب سوالات را با ذکر نام و نام خانوادگی برای سرگروه ها ارسال میکنند . که نیاز به داشتن گوشی هوشمند هم نیست . بدینوسیله هم ارتباط با متربیان را حفظ کرده اند و هم خوده متربی و خانواده ها را درگیر یک سری معارف و مسائل و احکام مبتلا به می کنند . هر ماه هم به نفرات برتر که بیشترین پاسخ صحیح را داشته اند یا مستقیم یا به صورت قرعه کشی جوایزی اهدا می شود . 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
🕊️دهه اول محرم ۹۹ پایگاه قهرمان کربلا 🏴 شامل: تقسیم بسته معیشتی و خرید لوازم تحریر وتهیه دارو وتقسیم غذا وقربانی گوسفند🏴 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
🕊️دهه اول محرم ۹۹ پایگاه قهرمان کربلا🏴 شامل: تقسیم بیسکویت در شب ۷ محرم و هدیه کتاب به دختران چادری ومحجب و پرداخت قصد نیازمند و تقسیم حلوا و تقسیم غذا🏴 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
🕊️دهه اول محرم ۹۹🏴 پایگاه قهرمان کربلا شامل: تقسیم غذادر شب عاشورا و سفره علی اصغر (س) و پرداخت هزینه شیر خشک و پوشک و تسویه سوپر مارکت و پول نان 🏴 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
32.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای رای دادن به تولید محتوای فرمانده واحد خوبمون خانم فتحی از دامغان لینک زیر را کلیک کنید EitaaBot.ir/poll/5foe
هدایت شده از صالحین دامغان
📚 رمان قشنگه، عاشقانش هم که قشنگ تر 🍃🍃 ✅خبر ،خبر قراره باهم یه رمان خاص بخونیم .... رفقاتونو دعوت کنید 😊 💢واما... با رمان شیرین و جذاب ♥️ ♥️ در کنارتون هستیم . هر شب راس ساعت ۲۳ با ما همراه باشید😊 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
🌸 کم کم در و همسایه و دوست و آشنا به حرف درآمدند که: «خوش به حالت قدم. چقدر صمد دوستت دارد.» دلم غنج می رفت از این حرف ها؛ اما آن دو سه روز هم مثل برق و باد گذشت. عصرِ روزی که می خواست برود، مرا کشاند گوشه ای و گفت: «قدم جان! من دارم می روم؛ اما می خواهم خیالم از طرفت راحت باشد. اگر اینجا راحتی بمان؛ اما اگر فکر می کنی اینجا به تو سخت می گذرد، برو خانه حاج آقایت. وضعیت من فعلاً مشخص نیست. شاید یکی دو سال تهران بمانم. آنجا هم جای درست و میزانی ندارم تو را با خودم ببرم؛ اما بدان که دارم تمام سعی ام را می کنم تا زودتر پولی جمع کنم و خانه ای ردیف کنم. من حرفی ندارم اگر می خواهی بروی خانه حاج آقایت، برو. با پدر و مادرم حرف زده ام، آن ها هم حرفی ندارند. همه چیز مانده به تصمیم تو.» کمی فکر کردم و گفتم: «دلم می خواهد بروم پیش حاج آقایم. اینجا احساس دلتنگی می کنم. خیلی سخت می گذرد.» بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، گفت: «پس تا خودم هستم، برو ساک و رخت و لباست را جمع کن. با خودم بروی، بهتر است.» ساکم را بستم و با صلح و صفا از همه خداحافظی کردم و رفتیم خانه پدرم. 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
🌹🌹
🌸 صمد مرا به آن ها سپرد. خداحافظی کرد و رفت. با رفتنش چیزی در وجودم شکست. دیگر دوری اش را نمی توانستم تحمل کنم. مهربانی را برایم تمام و کمال کرده بود. یاد خوبی هایش می افتادم و بیشتر دلم برایش تنگ می شد. هیچ مردی تا به حال در روستا چنین رفتاری با زنش نداشت. هر جا می نشستم، تعریف از خوبی هایش بود. روزبه روز احساس علاقه ام نسبت به او بیشتر می شد. انگار او هم همین طور شده بود. چون سر یک هفته دوباره پیدایش شد. می گفت: «قدم! تو با من چه کرده ای! پنج شنبه صبح که می شود، دیگر دل توی دلم نیست. فکر می کنم اگر تو را نبینم، می میرم.» همان روز با برادرم رفت و اسباب و اثاثیه ام را از خانه مادرش آورد و خالی کرد توی یکی از اتاق های پدرم. آن شب اولین شبی بود که صمد در خانه پدرم خوابید. توی روستای ما رسم نبود داماد خانه پدرزنش بخوابد. صبح که از خواب بیدار شدیم، صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامد. صبحانه و ناهارش را بردم توی اتاق. شب که شد، لباس پوشید و گفت: «من می روم. تو هم اسباب و اثاثیه مان را جمع کن و برو خانه عمویم. من اینجا نمی توانم زندگی کنم. از پدرت خجالت می کشم.» همان روز تازه فهمیدم حامله ام. چیزی به صمد نگفتم. 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا