🌾 #بهشت_خانواده
🌳 نکات مهم برای پدران و مادران جدید!
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🌾 #بهشت_خانواده
🌳 نکات مهم برای پدران و مادران جدید!
💬 شرح در تصویر ۱
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🌾 #بهشت_خانواده
🌳 نکات مهم برای پدران و مادران جدید!
💬 شرح در تصویر ۲
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🌾 #بهشت_خانواده
🌳 نکات مهم برای پدران و مادران جدید!
💬 شرح در تصویر ۳
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🌾 #بهشت_خانواده
🌳 نکات مهم برای پدران و مادران جدید!
💬 شرح در تصویر ۵
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🌾 #بهشت_خانواده
🌳 نکات مهم برای پدران و مادران جدید!
💬 شرح در تصویر ۶
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🌾 #بهشت_خانواده
🌳 نکات مهم برای پدران و مادران جدید!
💬 شرح در تصویر ۷
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🌾 #بهشت_خانواده
🌳 نکات مهم برای پدران و مادران جدید!
💬 شرح در تصویر ۸
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🌾 #بهشت_خانواده
🌳 نکات مهم برای پدران و مادران جدید!
💬 شرح در تصویر ۹
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 ببخشید شخصیت مهمی رو پامه
🔹فیلمی از مهر و محبت شهید حاج قاسم سلیمانی نسبت به یک نوزاد
+ ببخشید شخصیت مهمی رو پامه!
بسیج جامعه زنان سپاه دامغان
هدایت شده از صالحین دامغان
#داستان_شب📚
رمان قشنگه، عاشقانش هم که قشنگ تر 🍃🍃
✅خبر ،خبر قراره باهم یه رمان خاص بخونیم ....
رفقاتونو دعوت کنید 😊
💢واما...
با رمان شیرین و جذاب ♥️ #دختر_شینا ♥️
در کنارتون هستیم .
هر شب راس ساعت ۲۳ با ما همراه باشید😊
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#دختر_شینا🌸
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
بعد هم که برمی گشتیم خانه خودمان، صمد می نشست برای من حرف می زد.
می گفت: «این مهمانی ها باعث شده من تو را کمتر ببینم. تو می روی پیش خانم ها می نشینی و من تو را نمی ببینم. دلم برایت تنگ می شود.
این چند روزی که پیشت هستم، باید قَدرَت را بدانم. بعداً که بروم، دلم می سوزد. غصه می خورم چرا زیاد نگاهت نکردم. چرا زیاد با تو حرف نزدم.»
این خوشی یک هفته بیشتر طول نکشید. آخر هفته صمد رفت. عصر بود که رفت. تا شب توی اتاقم ماندم و دور از چشم همه اشک ریختم.
به گوشه گوشه خانه که نگاه می کردم، یاد او می افتادم. همه چیز بوی او را گرفته بود. حوصله هیچ کس و هیچ کاری را نداشتم.
منتظر بودم کسی بگوید بالای چشمت ابروست تا یک دل سیر گریه کنم. حس می کردم حالا که صمد رفته، تنهای تنها شده ام.
دلم هوای حاج آقایم را کرده بود. دلتنگ شیرین جان بودم. لحافی را روی سرم کشیدم که بوی صمد را می داد.
دلم برای خانه مان تنگ شده بود. آی... آی... حاج آقا چطور دلت آمد دخترت را این طور تنها بگذاری؟! چرا دیگر سری به من نمی زنی.
آی... آی... شیرین جان چرا احوالم را نمی پرسی؟!
آن شب آن قدر گریه کردم و زیر لحاف با خودم حرف زدم تا خوابم برد.
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan