#دختر_شینا🌸
#قسمت_صدویکم
دو تا کیسه نایلونی دادند دستم و دستور و ساعت مصرف داروها را گفتند و رفتند.
آن ها که رفتند، صمد گفت: «بچه ها را بیاور که دلم برایشان لک زده.»
بچه ها را آوردم و نشاندم کنارش. خدیجه و معصومه اولش غریبی کردند؛ اما آن قدر صمد ناز و نوازششان کرد و پی دلشان بالا رفت و برایشان شکلک درآورد که دوباره یادشان افتاد این مرد لاغر و ضعیف و زرد پدرشان است.
از فردای آن روز، دوست و آشنا و فامیل برای عیادت صمد راهی خانه ما شدند.
صمد از این وضع ناراحت بود. می گفت راضی نیستم این بندگان خدا از دهات بلند شوند و برای احوال پرسی من بیایند اینجا.
به همین خاطر چند روز بعد گفت: «جمع کن برویم قایش. می ترسم توی راه برای کسی اتفاقی بیفتد. آن وقت خودم را نمی بخشم.»
ساک بچه ها را بستم و آماده رفتن شدم. صمد نه می توانست بچه ها را بغل بگیرد، نه می توانست ساکشان را دست بگیرد.
حتی نمی توانست رانندگی کند. معصومه را بغل کردم و به خدیجه گفتم خودش تاتی تاتی راه بیاید.
ساک ها را هم انداختم روی دوشم و به چه سختی خودمان را رساندیم به ترمینال و سوار مینی بوس شدیم.
به رزن که رسیدیم، مجبور شدیم پیاده شویم و دوباره سوار ماشین دیگری بشویم.
تا به مینی بوس های قایش برسیم، صد بار ساک ها را روی دوشم جا به جا کردم.
#دختر_شینا🌸
#قسمت_صدودوم
معصومه را زمین گذاشتم و دوباره بغلش کردم، دست خدیجه را گرفتم و التماسش کردم راه بیاید.
تمام آرزویم در آن وقت این بود که ماشینی پیدا شود و ما را برساند قایش.
توی مینی بوس که نشستیم، نفس راحتی کشیدم. معصومه توی بغلم خوابش برده بود، اما خدیجه بی قراری می کرد.
حوصله اش سر رفته بود. هر کاری می کردیم، نمی توانستیم آرامَش کنیم. چند نفر آشنا توی مینی بوس بودند.
خدیجه را گرفتند و سرگرمش کردند. آن وقت تازه معصومه از خواب بیدار شده بود و شیر می خواست.
همین طور که معصومه را شیر می دادم، از خستگی خوابم برد.
فامیل و دوست و آشنا که خبردار شدند به روستا رفته ایم، برای احوال پرسی و عیادت صمد به خانه حاج آقایم می آمدند.
اولین باری بود که توی قایش بودم و نگران رفتن صمد نبودم. صمد یک جا خوابیده بود و دیگر این طرف و آن طرف نمی رفت.
هر روز پانسمانش را عوض می کردم. داروهایش را سر ساعت می دادم. کار برعکس شده بود.
حالا من دوست داشتم به این خانه و آن خانه بروم، به دوست و آشنا سر بزنم؛ اما بهانه می گرفت و می گفت: «قدم! کجایی بیا بنشین پیشم. بیا با من حرف بزن. حوصله ام سر رفت.»
بعد از چند سالی که از ازدواجمان می گذشت، این اولین باری بود که بدون دغدغه و هراس از دوری و جدایی می نشستیم و با هم حرف می زدیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح آمده دفتر زندگى را باز کن🌸
زيستن را با سلام تازهاى آغاز کن🌸
گل بخند و گل شنو در گلشن اين بوستان🌸
زندگی را با کلام عشق آغاز کن🌸
سلام صبحتون بخیر 🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو ❤️
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#روزمان_را_با_قرآن_شروع_کنیم
💠 آیات ۸۲ و ۸۳ سوره هود
🍃فَلَمَّا جَآءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَلِیَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهَا حِجَارَةً مِّن سِجِّیلٍ مَّنضُودٍ 🍃
🍃مُّسَوَّمَةً عِندَ رَبِّکَ وَمَا هِىَ مِنَ الظَّلِمِینَ بِبَعِیدٍ🍃
🔹ترجمه
✨پس هنگامى که فرمان (قهر) ما آمد، آن سرزمین را زیر و رو کردیم و بارانى از سنگهایى از گِلهاى لایه لایه بر آنها فرو ریختیم.✨
✨(سنگهایى که) نزد پروردگارت نشاندار بودند، و این (کیفر سنگباران) از (سایر) ستمگران (و فاسدانى که در خط قوم لوط باشند،) دور نیست.✨
♻️«سِجّیل» به معناى کلوخ است، چیزى نه مثل گِل، نرم و نه مثل سنگ، سفت، و «مَنضود» یعنى رویهم و پى در پى. منظور از سنگ نشاندار، یا این است که هر سنگ براى شخص خاصّى در نظر گرفته شده بود و یا اینکه آن سنگها با سنگهاى زمینى فرق داشته است.
♻️این آیه، پایان کار قوم لوط را بیان مى فرماید. در یک جمع بندى باید گفت که حضرت لوط علیه السلام پیامبر قوم لوط بود و در زمان حضرت ابراهیم علیه السلام مى زیست و دین او را تبلیغ مى کرد.
♻️به همراه حضرت ابراهیم علیه السلام عازم فلسطین شد و سپس به طرف سرزمینى به نام مؤتفکات رفت که مردم آن منطقه، بت پرست بودند و علنى لواط مى کردند. حضرت لوط علیه السلام به مبارزه با این فساد و آفت بزرگ پرداخت، امّا هر چه تلاش نمود، تأثیرى نبخشید، تا جایى که او را تهدید به اخراج کردند.
♻️ آنها مى گفتند: «لئن لم تنته یا لوط لتکوننّ من المخرجین»(۱۱۵) اى لوط! اگر موعظه را قطع نکنى، تو را تبعید مى کنیم. سرانجام فرشتگان مأمور عذاب نازل شدند و پس از در جریان قرار دادن حضرت ابراهیم و سپس حضرت لوط علیهما السلام، مأموریّتشان را انجام داده و منطقه ى این قوم فاسد را زیر و رو کردند.
♻️در آیه ى ۷۳ سوره ى حجر آمده است که قوم لوط را صیحه فرا گرفت. شاید به واسطه ى همین صداى مهیب که منطقه را زیر و رو کرده، سنگهایى از درون زمین به طرف آسمان پرتاب شده و سپس بر سر آنها فرود آمده است، نظیر آتشفشان و انفجارهایى که به دنبال آن واقع مى شود. و شاید هم در حین باریدن سنگ، صیحه ى آسمانى نیز منطقه را فرا گرفته باشد.
📝پیام ها
۱- کیفر کسانى که فطرت انسانى را واژگون مى کنند آن است که شهر بر سرشان واژگون شود. «جعلنا عالیها سافلها»
۲- قدرت الهى مى تواند به جاى باران، سنگباران کند. «امطرنا ...حجارة»
۳- انحرافات اخلاقى و جنسى، ظلم است. «من الظالمین»
۴- هر کس همچون دنیاى غرب، همجنس بازى را جایز و آزاد بداند، باید منتظر قهر خدا و زیر و رو شدن منطقه ى فساد باشد. «و ما هى من الظالمین ببعید»
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#سلام_مولای_مهربانم ❤️
🌼مهدی جان (عج)
🍂ای زیباترین فصل
🌼فصل ظهور تــو
🌼پاییز هم آمد
🍂برگها بر سرم باریدند
🌼اما تــــو باز نیامدی
🌼ای غائب از نظر!
🍂پاییز را با ظهور تــــو
🌼دوست تر می دارم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
به عالَم تا ندای یا علی هست
برای شیعیان او ولی هست
برای یاریِ دین محمد (ص)
عَلمداری چنان #سید_علی هست
#من_فدای_سیدعلی
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
25.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸پایگاه بسیج الزهرا تقدیم می کند:
🏵هفته دفاع مقدس گرامی باد🏵
#مهر_ماه_99
#حوزه_مقاومت_کوثر
#پایگاه_بسیج_الزهرا
غبارروبی مزارشهدا
اهداف:گرامی داشتن نام وخاطره شهیدان،تجدید پیمان دختران با شهدا
#دفاع_مقدس
#شهدا
#ما_قوی_هستیم
#حلقه_صالحین
#متربیان_صالحین
#دختران_حاج_قاسم
#روستای_حسن_آباد
#بسیج_جامعه_زنان
#حوزه_مقاومت_حضرت_زینب_س
#پایگاه_راضیه_س
18.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وصیت نامه خوانی شهدای روستای حسن آباد
کاری ازنیلوفررضاییان متربی پایگاه راضیه «س»
اهداف:گرامی داشتن یاد نام وخاطره شهیدان،تجدید پیمان دختران با شهدا
#وصیت_نامه_خوانی_شهدا
#شهید_سید_حسن_شاهچراغ
#دفاع_مقدس
#شهدا
#ما_قوی_هستیم
#حلقه_صالحین
#متربیان_صالحین
#دختران_حاج_قاسم
#روستای_حسن_آباد
#بسیج_جامعه_زنان
#حوزه_مقاومت_حضرت_زینب_س
#پایگاه_راضیه_س
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan