eitaa logo
صالحین دامغان
335 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
603 فایل
ارتباط با ادمین @a_mohammadi61
مشاهده در ایتا
دانلود
آبروی محله. یادواره شهدای والامقام شهرک گلستان و گرامیداشت شهدای دانش آموز مقاومت بسیج ساجده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹چهل سالگی دفاع مقدس گرامی باد 💢چهارمین روز حضور کاروان روایت ماندگار در روستاهای شهرستان دامغان و این بار در روستای کلاته ملا با همکاری حوزه کربلا و پایگاه امام موسی کاظم(ع) 🇮🇷 تصاویری از حضور گرم مردم و بسیجیان روستای کلاته ملا در برنامه روایتگری توسط جناب آقای خراسانی 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
🇮🇷چهل سالگی دفاع مقدس گرامی باد. ❤️دیدار با همسر شهید سید یحیی شعنی 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
🇮🇷چهل سالگی دفاع مقدس گرامی باد ✅ دیدار با دو تن از یادگاران جبهه و تجلیل از آن ها 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
🌹چهل سالگی دفاع مقدس گرامی باد 💢چهارمین روز حضور کاروان روایت ماندگار در روستاهای شهرستان دامغان و این بار در روستای کلاته ملا با همکاری حوزه کربلا و پایگاه امام موسی کاظم(ع) 🇮🇷 تصاویری از فضاسازی پارک روستای کلاته ملا برای روایتگری رزمنده دوران دفاع مقدس جناب آقای خراسانی 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹چهل سالگی دفاع مقدس گرامی باد نمایش پرده خوانی ویژه کودکان ونوجوانان صالحین (س) (س) 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
rafiee_nasser-۲۰۲۰۰۹۲۷-0001.mp3
2.16M
💠 مبغوض ترین انسان ها❗️ 🎤حجت الاسلام 🇮🇷 📢 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📢 با ارسال حداقل برای 👆 نفر مُبَلِّغ امام زمان(عج)باشیم. ┄┅═✧◾️یازهرا◾️✧═┅┄ 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
هدایت شده از صالحین دامغان
📚 رمان قشنگه، عاشقانش هم که قشنگ تر 🍃🍃 ✅خبر ،خبر قراره باهم یه رمان خاص بخونیم .... رفقاتونو دعوت کنید 😊 💢واما... با رمان شیرین و جذاب ♥️ ♥️ در کنارتون هستیم . هر شب راس ساعت ۲۳ با ما همراه باشید😊 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
🌸 خدیجه با شیرین زبانی؛ خودش را توی دل همه جا کرده بود. حاج آقایم هلاک بچه ها بود. اغلب آن ها را برمی داشت و با خودش می برد این طرف و آن طرف. خدیجه از بغل شیرین جان تکان نمی خورد. نُقل زبانش «شینا، شینا» بود. شینا هم برای خدیجه جان نداشت. همین شینا گفتن خدیجه باعث شد همه فامیل به شیرین جان بگویند شینا. حاج آقا مواظب بچه ها بود. من هم اغلب کنار صمد بودم. یک بار صمد گفت: «خیلی وقت بود دلم می خواست این طور بنشینم کنارت و برایت حرف بزنم. قدم! کاشکی این روزها تمام نشود.» من از خداخواسته ام شد و زود گفتم: «صمد! بیا قید شهر و کار را بزن، دوباره برگردیم قایش.» بدون اینکه فکر کند، گفت: «نه... نه... اصلاً حرفش را هم نزن. من سرباز امامم. قول داده ام سرباز امام بمانم. امروز کشور به من احتیاج دارد. به جای این حرف ها، دعا کن هر چه زودتر حالم خوب بشود و بروم سر کارم. نمی دانی این روزها چقدر زجر می کشم. من نباید توی رختخواب بخوابم. باید بروم به این مملکت خدمت کنم.» دکتر به صمد دو ماه استراحت داده بود. اما سر ده روز برگشتیم همدان. تا به خانه رسیدیم، گفت: «من رفتم.»