eitaa logo
صالحین دامغان
337 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
603 فایل
ارتباط با ادمین @a_mohammadi61
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷چهل سالگی دفاع مقدس گرامی باد. ❤️دیدار با همسر شهید سید یحیی شعنی 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
🇮🇷چهل سالگی دفاع مقدس گرامی باد ✅ دیدار با دو تن از یادگاران جبهه و تجلیل از آن ها 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
🌹چهل سالگی دفاع مقدس گرامی باد 💢چهارمین روز حضور کاروان روایت ماندگار در روستاهای شهرستان دامغان و این بار در روستای کلاته ملا با همکاری حوزه کربلا و پایگاه امام موسی کاظم(ع) 🇮🇷 تصاویری از فضاسازی پارک روستای کلاته ملا برای روایتگری رزمنده دوران دفاع مقدس جناب آقای خراسانی 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹چهل سالگی دفاع مقدس گرامی باد نمایش پرده خوانی ویژه کودکان ونوجوانان صالحین (س) (س) 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
rafiee_nasser-۲۰۲۰۰۹۲۷-0001.mp3
2.16M
💠 مبغوض ترین انسان ها❗️ 🎤حجت الاسلام 🇮🇷 📢 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📢 با ارسال حداقل برای 👆 نفر مُبَلِّغ امام زمان(عج)باشیم. ┄┅═✧◾️یازهرا◾️✧═┅┄ 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
هدایت شده از صالحین دامغان
📚 رمان قشنگه، عاشقانش هم که قشنگ تر 🍃🍃 ✅خبر ،خبر قراره باهم یه رمان خاص بخونیم .... رفقاتونو دعوت کنید 😊 💢واما... با رمان شیرین و جذاب ♥️ ♥️ در کنارتون هستیم . هر شب راس ساعت ۲۳ با ما همراه باشید😊 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
🌸 خدیجه با شیرین زبانی؛ خودش را توی دل همه جا کرده بود. حاج آقایم هلاک بچه ها بود. اغلب آن ها را برمی داشت و با خودش می برد این طرف و آن طرف. خدیجه از بغل شیرین جان تکان نمی خورد. نُقل زبانش «شینا، شینا» بود. شینا هم برای خدیجه جان نداشت. همین شینا گفتن خدیجه باعث شد همه فامیل به شیرین جان بگویند شینا. حاج آقا مواظب بچه ها بود. من هم اغلب کنار صمد بودم. یک بار صمد گفت: «خیلی وقت بود دلم می خواست این طور بنشینم کنارت و برایت حرف بزنم. قدم! کاشکی این روزها تمام نشود.» من از خداخواسته ام شد و زود گفتم: «صمد! بیا قید شهر و کار را بزن، دوباره برگردیم قایش.» بدون اینکه فکر کند، گفت: «نه... نه... اصلاً حرفش را هم نزن. من سرباز امامم. قول داده ام سرباز امام بمانم. امروز کشور به من احتیاج دارد. به جای این حرف ها، دعا کن هر چه زودتر حالم خوب بشود و بروم سر کارم. نمی دانی این روزها چقدر زجر می کشم. من نباید توی رختخواب بخوابم. باید بروم به این مملکت خدمت کنم.» دکتر به صمد دو ماه استراحت داده بود. اما سر ده روز برگشتیم همدان. تا به خانه رسیدیم، گفت: «من رفتم.»
🌹🌹
🌸 اصرار کردم: «نرو. تو هنوز حالت خوب نشده. بخیه هایت جوش نخورده. اگر زیاد حرکت کنی، بخیه هایت باز می شود.» قبول نکرد. گفت: «دلم برای بچه ها تنگ شده. می روم سری می زنم و زود برمی گردم.» صمد کسی نبود که بشود با اصرار و حرف، توی خانه نگهش داشت. وقتی می گفت می روم، می رفت. آن روز هم رفت و شب برگشت. کمی میوه و گوشت و خوراکی هم خریده بود. آن ها را داد به من و گفت: «قدم! باید بروم. شاید تا دو سه روز دیگر برنگردم. توی این چند وقتی که نبودم، کلی کار روی هم تلنبار شده. باید بروم به کارهای عقب افتاده ام برسم.» آن اوایل ما در همدان نه فامیلی داشتیم، نه دوست و آشنایی که با آن ها رفت و آمد کنیم. تنها تفریحم این بود که دست خدیجه را بگیرم، معصومه را بغل کنم و برای خرید تا سر کوچه بروم. گاهی، وقتی توی کوچه یا خیابان یکی از همسایه ها را می دیدم، بال درمی آوردم. می ایستادم و با او گرم تعریف می شدم. یک روز عصر، نان خریده بودم و داشتم برمی گشتم. زن های همسایه جلوی در خانه ای ایستاده بودند و با هم حرف می زدند. خیلی دلتنگ بودم. بعد از سلام و احوال پرسی تعارفشان کردم بیایند خانه ما. گفتم: «فرش می اندازم توی حیاط. چایی هم دم می کنم و با هم می خوریم.» قبول کردند.
مداحی آنلاین - نماهنگ شهید - پرویز سرمیلی.mp3
5.57M
🍃هر کی حسینی باشه 🍃باید یه روز شهید شه 🎤 👌بسیار شنیدنی 🌷 🌷 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
🕊 ورحمتي وسعت كل شيء و رحمتم همه چيز را فرا گرفته است. [ اعراف،۵۶ ] ✨رحمت الهى نامحدود است، اگر كسى به آن نرسيد، تقصير خود اوست. بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو ❤️ ⚜ قرارگاه یاوران ولایت دامغان @yavarane_velayat_damghan