15.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 استاد عباسی و روایت سلطه انگلستان
#استعمار
#بصیرت
#دشمن_شناسی
📲 ارسالی خانم نفری فرمانده پایگاه الزهرا
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
❇گواهی دوره آموزشی
✅صرفی مسئول آموزش دوره اورژانس یار در سطح استان سمنان
گواهی دوره آموزشی اورژانس یار بعد از پیگیری های متعدد از تهران صادر و تحویل دانش آموختگان این دوره شد.
کانون بسیج جامعه پزشکی
#حلقه_شهیدرهنمون
#من_ماسک_میزنم
#فاصله_گذاری_پویا
#هرخانه_یک_پایگاه_سلامت
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
💬 #ساعت_عاشقی
تو انيس خلوت دل، تو پناه قلب خسته
تو طبيب چارهسازى، تو كريم روزگاران
دل دردمند ما را، تو شفايى و تو درمان
به تو مبتلا و محتاج، نه منم، كه صد هزاران
✨ #سلام_آقا✋
🍃صلوات خاصه امام رضا علیه السلام🍃
✨اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.✨
🔰برگزاری جلسه مرکز خیریه شهدای گمنام شهر کلاته با حضور نماینده محترم شهر دامغان سردارعلیزاده و کلیه اعضا مرکز در محل مسجدجامع شهرکلاته
#حوزه_مقاومت_بسیج_صاحب_الزمان
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
هرچه میگذرد خط انحراف ظریف تر و باریک تر میشود .
باریک تر از مو....😑
#اسلامآمریکایی 🇺🇸
#تشیع_انگلیسی 🇬🇧
📲 ارسالی سرگروه حلقه شهید مشهد _ پایگاه عطیه
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🌷◾️جان پدر کجاستی◾️🌷
♥️ابراز همدردی دانش آموزان بسیجی♥️
🧕مدارس دخترانه شهرستان دامغان🧕
◾️با ملت افغانستان در حادثه تروریستی دانشگاه کابل
#ایران
#افغانستان
#دانش_آموز_انقلابی
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
#تعلیم_تربیت_حوزه_مقاومت_بسیج_دانش_آموزی_حضرت_مریم_س_دامغان
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
هدایت شده از صالحین دامغان
#داستان_شب📚
رمان قشنگه، عاشقانش هم که قشنگ تر 🍃🍃
✅خبر ،خبر قراره باهم یه رمان خاص بخونیم ....
رفقاتونو دعوت کنید 😊
💢واما...
با رمان شیرین و جذاب ♥️ #دختر_شینا ♥️
در کنارتون هستیم .
هر شب راس ساعت ۲۳ با ما همراه باشید😊
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#دختر_شینا🌸
#قسمت_صدوهفتاد_وششم
بغلش کردم و شیرش دادم. مهدی کنارم خوابیده بود و خدیجه و معصومه هم کمی آن طرف تر کنار هم خوابیده بودند.
دلم برایشان سوخت. چه معصومانه و مظلومانه خوابیده بودند. طفلی ها بچه های خوب و ساکتی بودند.
از صبح تا شب توی خانه بودند. بازی و سرگرمی شان این بود که از این اتاق به آن اتاق بروند. دنبال هم بدوند.
بازی کنند و تلویزیون نگاه کنند. روزها و شب ها را این طور می گذراندند. یک لحظه دلم خواست زودتر هوا روشن شود.
دست بچه ها را بگیرم و تا سر خیابان ببرمشان، چیزی برایشان بخرم، بلکه دلشان باز شود. اما سمیه را چه کار می کردم.
بچه چهل روزه را که نمی شد توی این سرما بیرون برد. سمیه به سینه ام مک می زد و با ولع شیر می خورد.
دستی روی سرش کشیدم و گفتم: «طفلک معصوم من، چقدر گرسنه ای.»
صدای در آمد. انگار کسی پشت در اتاق بود. سینه ام را به زور از دهان سمیه بیرون کشیدم. سمیه زد زیر گریه.
با ترس و لرز و بی سر و صدا رفتم توی راه پله. گفتم: «کیه... کیه؟!»
صدایی نیامد. فکر کردم شاید گربه است. سمیه با گریه اش خانه را روی سرش گذاشته بود.
پشت در، میزی گذاشته بودم. رفتم پشت در و گفتم: «کیه؟!»
کسی داشت کلید را توی قفل می چرخاند. صمد بود، گفت: «منم. باز کن.»
با خوشحالی میز را کنار کشیدم و در را باز کردم.
#دختر_شینا🌸
#قسمت_صدوهفتاد_وهفتم
خندید و گفت: «پس چه کار کرده ای؟! چرا در باز نمی شود.»
چشمش که به میز افتاد، گفت: «ای ترسو!»
دستش را دراز کرد طرفم و گفت: «سلام. خوبی؟!»
صورتش را آورد نزدیک که یک دفعه مهدی و خدیجه و معصومه که از سر و صدای سمیه از خواب بیدار شده بودند، دویدند جلوی در.
هر دو چند قدم عقب رفتیم. بچه ها با شادی از سر و کول صمد بالا می رفتند. صمد همان طور که بچه ها را می بوسید به من نگاه می کرد، می گفت: «تو خوبی؟! بهتری؟! حالت خوب شده؟!»
خندیدم و گفتم: «خوبِ خوبم. تو چطوری؟!»
مهدی بغلش بود و معصومه هم از یونیفرمش بالا می کشید.
گفت: «زود باشید. باید برویم. ماشین آورده ام.»
با تعجب پرسیدم: «کجا؟!»
مهدی را گذاشت زمین و معصومه را بغل کرد: «می خواهم ببرمتان منطقه. دیشب اعلام کردند فرمانده ها می توانند خانواده هایشان را مدتی بیاورند پادگان. شبانه حرکت کردم، آمدم دنبالتان.»
بچه ها با خوشحالی دویدند. صورتشان را شستند. لباس پوشیدند. صمد هم تلویزیون را از گوشه اتاق برداشت و گفت: «همین کافی است. همه چیز آنجا هست.
فقط تا می توانی برای بچه ها لباس بردار.»
وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا
| طور ۴۸ |
تو فقط کمی صبر کن
و بدان جلوی چشمهای منی...😍
#خدامیگه
آغاز میکنیم با نام زیبایش
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو ❤️
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan