🌹یلدای مهربانی
🌹 لبخند ماندگار
🌹اهداء سبد یلدای😊
🌺آماده سازی وبسته بندی وتوزیع سبد های یلدایی
برآن شدیم دوباره لبخندی ماندگار برلبان عزیزانمان ببینیم لبخندی ازجنس محبت، ایثار و مهربانی درشب میلاد حضرت زینب سلام الله علیها
#پایگاه_نرجس
#حوزه_حضرت_زینب_س
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
به مناسبت شب یلدا توزیع میوه و اجیل بین نیازمندان 🌸
#بسیج_جامعه_زنان
#حوزه_مقاومت_کوثر
#پایگاه_قهرمان_کربلا
#حلقه_شهیدالماسی
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🦋 #مدافعان_سلامت🦋
📽 کاری از حلقه پیشگامان شهید فهمیده
#بسیج_جامعه_زنان
#حوزه_مقاومت_کوثر
#پایگاه_توحید
هدایت شده از صالحین دامغان
🕗 #ساعت_عاشقی
ای کاش دلم شبیه گنبد میشد
عالم همگی شبیه مشهد میشد
ای کاش دلم شبیه یک کبوتر فقط
از داخل صحنهای او رد میشد
✨ #آقا_سلام ✋
🍃صلوات خاصه امام رضا علیه السلام🍃
✨اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.✨
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🔰امروز پرستاران در چشم مردم از همیشه عزیزترند
🔺 رهبر انقلاب: امروز بحمداللّه پرستاران در چشم مردم ما از همیشه عزیزتر و شرافتمندترند؛ و این لطف خدا و نعمت خدا است... در این قضیّهی کرونا مردم فهمیدند که پرستاری چه کار بزرگ و مهمّی است. چه ارزشهای والایی در درون آن وجود دارد.
🌷سخنرانی تلویزیونی به مناسبت ولادت حضرت زینب (س) و روز پرستار
۹۹/۹/۳۰
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#روزپرستارمبارک
🍃دیداربا خانواده معززشهداو دوخواهرایثارگرهشت سال دفاع مقدس
🔹پایگاه سمیه(س)روستای وامرزان
حوزه مقاومت بسیج ریحانه النبی(س)
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🔴حذف بودجه سند ۲۰۳۰ از لایحه بودجه
🔹سخنگوی کمیسیون آموزش: با رأی قاطع اعضا، بند مربوط به اجرای سند ۲۰۳۰ از لایحه بودجه ۱۴۰۰ حذف شد.
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🎊 #میلاد_حضرت_زینب_مبارک 🎊
🍃 به مناسبت تولد حضرت زینب (س)و روز پرستار تجلیل از پرستاران زحمتکش در بیمارستان ولایت و درب منازل توسط خواهران پایگاه صدیقه
#بسیج_جامعه_زنان
#حوزه_مقاومت_کوثر
#پایگاه_حضرت صدیقه(س)
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#دختر_شینا🌸
#قسمت_دویست_وپنجاه_وچهارم
پدرشوهرم با تعجب نگاهم کرد و گفت: «کی گفته؟!»
یک دفعه برادرم زد زیر گریه.
من هم به گریه افتادم. قرآن را باز کردم. وصیت نامه را برداشتم.
بوسیدم و گفتم: «صمد جان! بچه هایت هنوز کوچک اند، این چه وقت رفتن بود. بی معرفت، بدون خداحافظی. یعنی من ارزش یک خداحافظی را نداشتم.»
دستم را روی قرآن گذاشتم و گفتم: «خدایا! تو را قسم به این قرآنت، همه چیز دروغ باشد. صمدم دوباره برگردد. ای خدا! صمدم را برگردان.»
پدرشوهرم سرش را روی دیوار گذاشت. گریه می کرد و شانه هایش می لرزید. خدیجه و معصومه هم انگار فهمیده بودند چه اتفاقی افتاده. آمدند کنارم نشستند.
طفلی ها پا به پای من گریه می کردند. سمیه روی پاهایم نشسته بود و اشک هایم را پاک می کرد. مهدی خیره خیره نگاهم می کرد. زهرا بغض کرده بود.
پدرشوهرم لابه لای هق هق گریه هایش صمد و ستار را صدا می زد.
مهدی را بغل کرد. او را بوسید و شعرهای ترکی سوزناکی برایش خواند؛ اما یک دفعه ساکت شد و گفت: «صمد توی وصیت نامه اش نوشته به همسرم بگویید زینب وار زندگی کند.
نوشته بعد از من، مرد خانه ام مهدی است.»
#دختر_شینا🌸
#قسمت_دویست_وپنجاه_وپنجم
و دوباره به گریه افتاد.
برادرم رفت قاب عکس صمد را از روی طاقچه پایین آورد. بچه ها مثل همیشه به طرف عکس دویدند. یکی بوسش می کرد.
آن یکی نازش می کرد. زهرا با شیرین زبانی بابا بابا می گفت.
برادرم دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: «خدایا! صبرمان بده. خدایا! چطور طاقت بیاوریم؟! خدایا خواهرم چطور این بچه های یتیم را بزرگ کند؟!»
کمی بعد همسایه ها یکی یکی از راه رسیدند. با گریه بغلم می کردند. بچه هایم را می بوسیدند.
خانم دارابی که آمد، ناله ام به هوا رفت.
دست هایش را توی هوا تکان می داد و با حالت مویه و عزاداری می گفت: «جگرم را سوزاندی قدم خانم. تو و بچه هایت آتشم زدید قدم خانم. غصه تو کبابم کرد قدم خانم.»
زار زدم: «تو زودتر از همه خبر داشتی بچه هایم یتیم شدند.»
خانم دارابی گریه می کرد و دست ها و سرش را تکان می داد. بنده خدا نفسش بالا نمی آمد. داشت از هوش می رفت.
آن شب تا صبح پرپر زدم.
همین که بچه ها می خوابیدند. می رفتم بالای سرشان و یکی یکی می بوسیدمشان و می نالیدم. طفلی ها با گریه من از خواب بیدار می شدند.