eitaa logo
صالحین پرند
229 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
408 ویدیو
96 فایل
کانال اطلاع رسانی صالحین ناحیه حیدر کرار شهر پرند استان تهران ارتباط با ما 📌ایدی ؛ @tarbiat_heydarkarar
مشاهده در ایتا
دانلود
✴ برگزاری آنلاین حلقه نوجوان سطح ۲ با محوریت در روز جمعه ۲۹ فروردین ماه ۹۹ . ✴ ابتدای جلسه با قرائت سوره ای از قرآن کریم و دعای فرج آغاز شد ، در ادامه سرگروه محترم بر اساس کتاب طرح صراط روخوانی و مفاهیم سوره مبارکه مسد را با متربیان کار کردند ، و با توجه به کتاب نهج البلاغه و صحیفه سجادیه مباحثی در ارتباط با مفاهیم سوره بیان نمودند . ✴ با تشکر از سرگروه محترم خواهر ولدخانی . ۲
موضوع: توضیح آیه ۱۷۷ سوره بقره در مورد انفاق شروع جلسه باقرائت قرآن واینکه به چه کسانی باید انفاق کنیم با توجه به نیاز جامعه امروز (کمک مومنانه )و در پایان با قرائت دعای فرج جلسه به پایان رسید تاریخ :پنج شنبه ۹۹/۱/۲۸
_سلاااااام😊 _ مسابقه داریم،عجب مسابقه ای🤩 _ یه اتفاق خووووب... + چه اتفاقی؟؟🤔 _ میخواهیم مسابقه کتابخوانی بزاریم📚📚 + واااااای نههههه😬😏تو رو خدا کتاب نههههه😒کی حالشو داره آخه🙄 _ عه اینجوری نگوووو اتفاقا ما اومدیم ساده اش کردیم تنبل خان😃🤓 + ساااااده!!!؟😳 یعنی چجوری؟🧐 _ یعنی روزانه هفت دقیقه⏰وقت بزار متن توی کانال رو مطالعه کن 📚اخرش مجازی تو مسابقه شرکت کن☺️🎁🎊 +اینکه خیلی راحته😊 هفت دقیقه چیزی نیست که... _ اره...تازه میتونی برای پاسخ به سوالات مسابقه به متن ها هم رجوع کنی...🚚🚚📚😃 با ما همراه باشید... 🔴اولین کتاب هر شب ساعت 22 ما را در پیام رسان ایتا دنبال کنید @salehin_parand
سلام از همه عزیزان بابت تاخیر پیش اومده عذرخواهی میکنم🙏🙏 با قسمت هفتم کتاب سه دقیقه در قیامت همراه ما باشید🌹🌹🌹 👇👇👇👇👇
🌸🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🌸 🔴 . . 👇👇👇👇👇👇👇 ✍پایان عمل جراحی . احساس کردم آنها کار را به خوبی انجام دادند. دیگر هیچ مشکلی نداشتم.آرام و سبک شدم. چقدر حس زیبایی بود. درد از تمام بدنم جدا شد. یکباره احساس راحتی کردم.سبک شدم.با خودم گفتم خدا رو شکر از این همه درد چشم و سردرد راحت شدم. چقدر عمل خوبی انجام شد. با این که کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم. برای یک لحظه زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم! از لحظه کودکی تا لحظه‌ای که وارد بیمارستان شدم برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت. چقدر حس و حال شیرینی داشتم. در یک لحظه تمام زندگی و عالم را دیدم. در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباسی سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم. او بسیار زیبا و دوست داشتنی بود. نمی دانم چرا این قدر او را دوست داشتم. می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم. او کنار من ایستاده بود و به صورت من لبخند می زد. محو چهره او بودم .با خودم می گفتم چقدر چهره اش زیباست چقدر آشناست. من او را کجا دیده ام. سمت چپم را نگاه کردم.عمو و پسر عمه، آقاجان سید و...ایستاده بودند. عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام نیز از شهدای دوران دفاع مقدس بود. از اینکه بعد از سال ها آن ها را می دیدم خیلی خوشحال شدم. زیر چشمی به جوان زیبارویی که در کنارم بود دوباره نگاه کردم. من چقدر او را دوست دارم چقدر چهره اش برایم آشناست... یکباره یادم آمد.حدود ۲۵ سال پیش. شب قبل از سفر مشهد . عالم خواب . حضرت عزرائیل... با ادب سلام کردم.حضرت عزرائیل جواب دادند.محو جمال ایشان بودم که با لبخندی بر لب به من گفتند: برویم؟؟ با تعجب گفتم: کجا؟؟ بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر جراح، ماسک روی صورتش را درآورد و به اعضای تیم جراحی گفت: مریض از دست رفت دیگر فایده ندارد... بعد گفت : خسته نباشید شما تلاش خودتون رو کردین اما بیمار نتونست تحمل کنه. یکی دیگر از پزشک ها گفت: دستگاه شوک رو بیارین... نگاهی به دستگاه ها و مانیتور اتاق عمل کردم همه از حرکت ایستاده بودند. عجیب بود که دکتر جراح من پشت به من قرار داشت. اما من می توانستم صورتش را ببینم.حتی می فهمیدم که در فکرش چه میگذرد. من افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم می فهمیدم. همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. من پشت درب اتاق را می‌دیدم. برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود کنار درب اتاق عمل و ذکر می گفت. خوب به یاد دارم که چه ذکری می گفت. اما از آن عجیب تر این که ذهن او را می‌توانستم بخوانم. او با خودش می گفت.... 🌸🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🌸 ما را در پیام رسان ایتا دنبال کنید @salehin_parand
🌻🌸🌻🌸🌻🌸🌻🌸🌻🌸🌻 🔴ادامه قسمت هفتم 👇👇👇👇👇👇 . . با خودش میگفت: خدا کند که برادرم برگرده.دو فرزند کوچک دارد. و سومی هم در راه است... اگر اتفاقی برایش بیفتد ما با بچه هایش چه کنیم؟؟ یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه های من چه کند؟؟ کمی آن طرف تر در داخل یکی از اتاق های بخش، یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد! من او را هم می دیدم.داخل بخش آقایان یک جانباز بود که روی تخت خوابیده و برایم دعا می کرد. او را میشناختم.قبل از اینکه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظی کردم و گفتم که شاید برنگردم. این جانباز خالصانه می گفت :خدایا من را ببر. اما او را شفا بده او زن و بچه دارد اما من نه... یک بار احساس کردم که باطن تمام افراد را متوجه می‌شوم. نیت‌ها و اعمال آنها را می‌بینم و... بار دیگر جوان خوش سیما به من گفت: برویم؟؟ از وضعیت به وجود آمده و راحت شدن از درد و بیماری خوشحال بودم. فهمیدم که شرایط خیلی بهتر شده اما گفتم: نهههه!! خیلی زود فهمیدم منظور ایشان مرگ من و انتقال به آن جهان است.مکثی کردم و به پسر عمه ام اشاره کردم. بعد گفتم من آرزوی شهادت دارم.من سالها به دنبال جهاد و شهادت بودم حالا اینجا و با این وضع بروم!؟؟ اما انگار اصرارهای من بی فایده بود. باید می رفتم. همان لحظه دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند برویم. بی اختیار همراه با آنها حرکت کردم. لحظه‌ای بعد خود را همراه با این دو نفر در یک بیابان دیدم! این را هم بگویم که زمان اصلا مانند اینجا نبود. من در یک لحظه صد ها موضوع را می فهمیدم و صدها نفر را می‌دیدم. آن زمان کاملاً متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده. اما احساس خیلی خوبی داشتم. از آن درد شدید چشم راحت شده بودم.پسرعمه و عمویم در کنارم حضور داشتند و شرایط خیلی عالی بود. در روایات شنیده بودم که دو ملک از سوی خدا همیشه با ما هستند.حالا داشتم این دو ملک را می دیدم. چقدر چهره آنها زیبا و دوست داشتنی بود. دوست داشتم همیشه با آنها باشم. ما با هم در وسط یک بیابان کویری و خشک و بی‌آب و علف حرکت می‌کردیم. کمی جلوتر چیزی را دیدم! به اطراف نگاه کردم.سمت چپ من در دوردست ها چیزی شبیه سراب دیده می شد. اما آنچه می دیدم سراب نبود.شعله های آتش بود حرارتش را از راه دور حس میکردم. به سمت راست خیره شدم.در دوردستها یک باغ بزرگ و زیبا یا چیزی شبیه جنگلهای شمال ایران پیدا بود. نسیم خنکی از آن سو احساس می کردم. به شخص پشت میز سلام کردم.با ادب جواب داد. منتظر بودم.می‌خواستم ببینم چه کار دارد. این دو جوان که در کنار من بودند هیچ عکس العملی نشان ندادند. حالا من بودم و همان دو جوان که در کنارم قرار داشتند.جوان پشت میز یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد!! 🌸🌻🌸🌻🌸🌻🌸🌻🌸🌻🌸🌻🌸 ما را در پیام رسان ایتا دنبال کنید @salehin_parand
💢 اولین حلقه ی سرگروه ها به صورت آنلاین در گروه ایتا برگزار شد . 💢 مباحث خوبی پیرامون : 🍃 امیدواری و غلبه بر ترس و استرس در شرایط کرونایی 🍃 و راهکارهایی برای غلبه بر این ترس 🍃 و همچنین پیشنهاداتی برای برگزاری حلقات به صورت آنلاین در گروه ها توسط اعضا مطرح شد . 💢 با تشکر از حضور گرم سرگروه های محترم و همچنین مربی پایگاه خواهر شاهپروری .
. سپردن ڪارهای ڪوچڪ و ساده به فرزندان سبب می شود فرزندان بر حسب توانمندی خود با افراد خانواده همڪاری ڪنند و از این امر رضایت داشته باشند، داشتن رضایت خاطر از انجام ڪارهای ساده باعث شڪل گیری اعتماد به نفس در آنها شده و آنها را در قبال پذیرش مسئولیت ها و وظایف بیشتر آماده تر می ڪند. •┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈آ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ما را در پیام رسان ایتا دنبال کنید @salehin_parand
🌻🌷🌻🌷🌻🌷🌻🌷🌻🌷 . . 🔴:حسابرسی . جوان پشت میز، به آن کتاب بزرگ اشاره کرد. وقتی تعجب من را دید، گفت: این کتاب خودت هست، بخوان. امروز برای حسابرسی همین که خودت آن را ببینی کافی است. چقدر این جمله آشنا بود. در یکی از جلسات قرآن، استاد ما این آیه را اشاره کرده بود:( اقرا کتابک، کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا.)این جوان درست ترجمه همین آیه را به من گفت.نگاهی به اطرافیانم کردم. کمی مکث کردم و کتاب را باز کردم.بالای سمت چپ صفحه اول با خطی درشت نوشته شده بود:۱۳ سال و ۶ ماه و ۴ روز. از آقایی که پشت میز بود پرسیدم: این عدد چیه؟گفت: سن بلوغ شماست. شما دقیقاً در این تاریخ به بلوغ رسیدی. توی ذهنم بود که این تاریخ یک سال از ۱۵ سال قمری کمتر است. اما آن جوان که متوجه ذهن من شده بود،گفت:نشانه های بلوغ فقط این نیست که شما در ذهن داری.من هم قبول کردم. قبل از آن و در صفحه سمت راست،اعمال خوب زیادی نوشته شده بود.از سفر زیارتی مشهد تا نمازهای اول وقت و هیئت و احترام به والدین.پرسیدم: این ها چیست؟گفت: این‌ها اعمال خوبی است که قبل از بلوغ انجام دادی.همه این کارهای خوب برایت حفظ شده. قبل از اینکه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شویم، جوان پشت میز نگاهی کلی به کتاب من کرد و گفت: نمازهایت خوب و مورد قبول است. برای همین وارد بقیه اعمال می شویم. یاد حدیثی افتادم که پیامبر(ص) فرمودند: نخستین چیزی که خدای متعال در امتم واجب کرد،نماز های پنجگانه است و اولین چیزی که از کارهای آنان به سوی خدا بالا می رود نماز های پنجگانه است. ونخستین چیزی که درباره آن از امتم حسابرسی می شود،نماز های پنجگانه میباشد. من قبل از بلوغ نمازم را شروع کرده بودم و با تشویق های پدر و مادرم همیشه در مسجد حضور داشتم. کمتر روزی پیش می‌آمد که نماز صبحم قضا شود. اگر یک روز خدای ناکرده نماز صبحم قضا می شد،تا شب خیلی ناراحت و افسرده بودم.این اهمیت به نماز را از بچگی آموخته بودم و خدا را شکر همیشه اهمیت می دادم. وقتی آن ملک،یعنی جوان پشت میز به عنوان اولین مطلب، این گونه به نماز اهمیت داد و بعد به سراغ بقیه اعمال رفت، یاد حدیثی افتادم که معصومین فرمودند: اولین چیزی که مورد محاسبه قرار می گیرد، نماز است. اگر نماز قبول شود،بقیه اعمال قبول می شودو اگر نماز رد شود.... خوشحال شدم.به صفحه اول کتابم را نگاه کردم.از همان روز بلوغ تمام کارهای من با جزئیات نوشته شده بود.کوچک ترین کارها حتی ذره ای کار خوب و بد را دقیق نوشته بودند و صرفه نظر نکرده بودند. تازه فهمیدم که(( فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره ))یعنی چه. هر چی که ما اینجا شوخی حساب کرده بودیم آنها جدی جدی نوشته بودند.در داخل این کتاب در کنار هر کدام از کارهای روزانه من چیزی شبیه یک تصویر کوچک وجود داشت، که وقتی به آن خیره می شدیم مثل فیلم به نمایش در می آمد. درست مثل قسمت ویدئو در موبایل های جدید،فیلم آن ماجرا را مشاهده می‌کردیم. آن هم فیلم سه بعدی با تمام جزئیات!! یعنی در مواجهه با دیگران حتی فکر افراد را هم می‌دیدیم. لذا نمی شد هیچ کدام از آن کارها را انکار کرد. غیر از کارها حتی نیت های ما ثبت شده بود. آنها همه چیز را دقیق نوشته بودند. جای هیچگونه اعتراضی نبود.تمام اعمال ثبت بود. هیچ حرفی هم نمیشد بزنیم. اما خوشحال بودم که از کودکی همیشه همراه پدرم در مسجد و هیئت بودم. از این بابت به خودم افتخار میکردم.خودم را از همین حالا در بهترین درجات بهشت می دیدم.همینطور که به صفحه اول نگاه می‌کردم و به اعمال خوبم افتخار می کردم، یک دفعه دیدم یکی یکی از اعمال خوبم در حال محو شدن است. صفحه پر از اعمال خوب بود. اما حالا تبدیل به کاغذ سفید شده بود.با عصبانیت به آقایی که پشت میز بود،گفتم :چرا اینها محو شد؟؟مگه من این کارهای خوب را نکردم؟؟ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ما را در پیام رسان ایتا دنبال کنید @salehin_parand
🌸🏵🌸🏵🌸🏵🌸🏵🌸🏵🌸🏵 🔴ادامه قسمت هشتم . . گفت:بله درسته،اما همان روز غیبت یکی از دوستانت رو کردی. اعمال خوب شما به نامه عمل او منتقل شد. با عصبانیت گفتم :چرا؟ همه ی اعمال من؟او هم غیرمستقیم اشاره کرد به حدیثی از پیامبر(ص) که میفرماید: سرعت نفوذ آتش در خوردن گیاه خشک به پای سرعت اثر غیبت در نابودی حسنات یک بنده نمی رسد !!رفتم صفحه بعد.آن روز هم پر از اعمال خوب بود.نماز اول وقت، مسجد، بسیج ،هیئت و رضایت پدر و مادر و.... فیلم تمام اعمال موجود بود،اما لازم به مشاهده نبود. تمام اعمال خوب مورد تایید من بود. آن زمان دوران دفاع مقدس بود و خیلی ها مثل من بچه مثبت بودند. و خیلی از کارهای خوبی که فراموش کرده بودم تماما برای من یادآوری می شد. اما با تعجب دوباره مشاهده کردم که تمام اعمال من در حال محو شدن است. گفتم: این دفعه چرا؟؟ من که در این روز غیبت نکردم.جوان گفت:یکی از رفقای مذهبی ات را مسخره کردی.این عمل زشت باعث نابودی اعمالت شد.و بعد بدون اینکه حرفی بزند آیه سی ام سوره یس برایم یادآوری شد: روز قیامت برای مسخره کنندگان روز حسرت بزرگی است.(( یا حسره علی العباد ما یاتیهم من رسول الا کانوا به یستهزئون)) خوب به یاد داشتم که به چه چیزی اشاره دارد. من خیلی اهل شوخی و خنده و سرکار گذاشتن رفقا بودم. با خودم گفتم اگه اینطور باشه که خیلی اوضاع من خرابه. رفتم صفحه بعد. روز بعد هم کلی اعمال خوب داشتم. اما کارهای خوبه من پاک نشد با اینکه آن روز هم شوخی کرده بودم.اما در این شوخی ها با رفقا گفتیم و خندیدیم اما به کسی اهانت نکردیم. غیبت نکرده بودم .هیچ گناهی همراه با شوخی های من نبود. برای همین شوخی ها و خنده های من به عنوان کار خوب ثبت شده بود.با خودم گفتم خدا را شکر.یاد حدیثی افتادم که امام حسین (ع )می فرماید :برترین اعمال بعد از اقامه نماز، شاد کردن دل مومن است.البته از طریقی که گناه در آن نباشد. خوشحال شدم و رفتم صفحه بعد. با تعجب دیدم که ثواب حج در نامه ی عمل من ثبت شده. به آقایی که پشت میز نشسته بود با لبخندی از سر تعجب گفتم :حج؟؟! من در این سن کی مکه رفتم که خبر ندارم ؟؟گفت: ثواب حج ثبت شده،برخی اعمال باعث می‌شود که ثواب چندین حج در نامه عمل شما ثبت شود. مثل این که از سر مهربانی به پدر و مادرت نگاه کنی،یا مثلاً زیارت با معرفت امام رضا و ... اما دوباره مشاهده کردم که یکی یکی از اعمال خوب من در حال پاک شدن است. دیگر نیاز به سوال نبود. خودم مشاهده کردم که آخر شب با رفقا جمع شده بودیم و مشغول اذیت کردن یکی از دوستان بودیم. یاد آیه ۶۵ سوره زمر افتادم که می فرمود:برخی اعمال باعث نابودی اعمال خوب انسان می‌شود.به دو نفری که در کنارم بودند گفتم: شما یک کاری بکنید؟! همینطور اعمال خوب من نابود می شود. سری به نشانه ناامیدی و اینکه نمی توانند کاری انجام دهند برایم تکان دادند. همینطور ورق می‌زدم و اعمال خوبی را می دیدم که خیلی برایش زحمت کشیده بودم اما یکی یکی محو می شد. فشار روحی شدیدی داشتم. کم مانده بود دق کنم. نابودی همه ثروت معنوی ام را به چشم می دیدم. نمی دانستم چه کنم. هر چه شوخی کرده بودم اینجا جدی جدی ثبت شده بود. اعمال خوب من همه از پرونده ام خارج می شد و به پرونده دیگران منتقل می‌شد. نکته دیگری که شاهد بودم اینکه: هر چه به سنین بالاتر می‌رسیدم، ثواب کمتری از نمازهای جماعت و هیئت ها در نامه عملم می‌دیدم. به جوانی که پشت میز نشسته بود گفتم: در این روزها من همگی نمازهایم را به جماعت خواندم. من در این شبها هیئت رفته ام. چرا اینها در نامه ی عملم نیست ؟؟رو به من کرد و گفت: خوب نگاه کن. هر چه سن و سالت بیشتر می‌شد، ریا و خودنمایی در اعمالت زیاد می‌شد. اوایل خالصانه به مسجد و هیئت می‌رفتی اما بعدها،مسجد میرفتی تا تو را ببینند. هیئت میرفتی تا رفقایت نگویند چرا نیامدی!اگر واقعا برای خدا بود،چرا به فلان مسجد یا هیئت که دوستانت نبودند نمیرفتی؟؟؟ . 🏵🌸🏵🌸🏵🌸🏵🌸🏵 ما را در پیام رسان ایتا دنبال کنید @salehin_parand
سلام شبتون بخیر بعضی از عزیزان نسبت به طولانی بودن متن ها نقدهایی داشتند عارضم که متن های بلند ما مربوط به بحث کتاب هست که از این مسئله حرجی نیست چون بایستی متن هر قسمت رو کامل قرار بدیم و اگر بخواهیم کوتاه بکنیم هر متن رو زمان بسیار زیادی طول خواهد کشید تا کتاب تمام بشه و این باعث سر رفتن حوصله همه مان خواهد شد به هرحال عذر مارو از همین جا پذیرا باشید و از نقد ها و پیشنهاد های شما خوشحال خواهیم شد ما را نقد کنید یاعلی