eitaa logo
صالحین پرند
228 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
408 ویدیو
96 فایل
کانال اطلاع رسانی صالحین ناحیه حیدر کرار شهر پرند استان تهران ارتباط با ما 📌ایدی ؛ @tarbiat_heydarkarar
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻 برگزاری حضوری حلقه جوان روز پنجشنبه ۹۹.۸.۲۲ . 🌻 موضوع : آثار و برکات مسجد هدف : آشنایی با فواید و آثار مسجد در دنیا و آخرت . 🍃 جلسه با خواندن دعای فرج و تلاوت یک صفحه از قرآن آغاز شد . 🍃 بیان یک نکته احکامی در مورد شکیات نماز . 🍃 در ادامه اهمیت مسجد در قرآن و در روایات گفته شد . 🍃 اشاره به بیانات حضرت آقا از فواید مسجد . 🍃 فایده مسجد از دیدگاه حضرت علی (علیه السلام ) . 🍃 آثار حضور در مسجد در ابعاد : ۱. آثار عبادی ۲. آثار علمی ۳. آثار اجتماعی ۴. آثار سیاسی ۵. آثار روحی و اخلاقی توضیح داده شد . 🍃 و در پایان مطالب فوائد مسجد در عالم برزخ و قبر ارائه گردید . 🌻 با تشکر از سرگروه محترم خواهر فلاح . و مسئول تعلیم و تربیت پایگاه خواهر قبادی .
🌻 برگزاری آنلاین حلقه نوجوان سطح ۲ روز پنجشنبه ۹۹.۸.۲۲ . 🌻 مباحث مطرح شده در حلقه : 🍃 ادامه تمرین روخوانی و ترجمه و تامل در سوره مبارکه علق 🍃 آشنایی با شهیده صدیقه رودباری 🍃 حلقه با تلاوت دعای سلامتی امام زمان عج آغاز شد . 🍃 سپس دلاوری ها و رشادت های شهیده رودباری بیان گردید . 🍃 روخوانی آیات ۵ تا ۱۰ سوره مبارکه علق انجام شد که اشکالات متربیان از طریق صوت هایی که ارسال شد برطرف گردید . 🌻 با تشکر از سرگروه محترم خواهر اسدی .
💢 برگزاری آنلاین حلقه جوان در پیام رسان ایتا روز پنجشنبه ۹۹.۸.۲۲ . 💢 موضوعات مطرح شده در حلقه : 🔸️ با سوره ای از قرآن شروع شد 🔸️ کنترل خشم 🔸️ عوامل غضب و راه درمان 🔸️ روایتی پیرامون موضوع 🔸️ بیان احکام 💢 با تشکر از سرگروه محترم خواهر بهارلو .
✴ برگزاری آنلاین حلقه میانسال . ✴ مباحث مطرح شده در حلقه : 🔹️ موضوع بحث : محاسبه ی نفس 🔹️ جلسه با قرائت قرآن و دعای سلامتی امام زمان (عج) آغاز گردید . 🔹️ در مورد احکام سجده سهو (یکی از موارد) صحبت و پرسش شد . 🔹️ در ادامه‌ی بحث های گذشته در مورد بالا بردن ظرفیت روحی به موضوع محاسبه نفس پرداخته شد . 🔹️ در آخر هم در مورد مسائل روز کشور و مشکلات اقتصادی کمی صحبت شد که به خاطر ضعیف بودن بسیار نت موضوع به هفته بعد موکول شد . ✴ با تشکر از سرگروه محترم خواهر فرهادی و مسئول تعلیم و تربیت پایگاه خواهر پورزرگر .
بسمه تعالی گزارش حلقه صالحین برگزاری حلقه صالحین پایگاه شهدای گمنام، سر گروه شیشه گر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از معارج
از این سفر خاطراتی دارم که خوب است بیان کنم؛ زیرا جایگاه مرا در جامعه‌ی ایرانی پیش از ششمین بازداشت نشان میدهد. در ساری اندکی مانده به مغرب،با پسرم مجتبی که کودکی خردسال بود،وارد مسجد جامع شدیم. در انتظار فرا رسیدن وقت نماز، در یکی از شبستانهای مسجد نشستم.جوانی به من نزدیک شد،مرا به دقّت نگاه کرد،سلام داد و بدون آنکه حرفی بزند،نزدیک من نشست. بعد جوان دیگری آمد و در کنار اوّلی نشست.همین طور سوّمی و چهارمی ... و همین که مغرب نزدیک شد، تعداد آن جوانها به ببست نفر رسید. من از آنها بیمناک شدم و از ترس آنکه مبادا مأموران ساواک باشند،چیزی از آنها نپرسیدم. یکی از آنها مبادرت به سؤال کرد و پرسید:شما فلانی هستی؟ گفتم:بله. و بعد، از من خواستند پیش‌نمازشان بشوم. گفتم: در شبستانهای مسجد چند جا نماز جماعت خوانده میشود(که البتّه این چندگانگی،پدیده‌ای تأسّف‌آور است.) چرا در آنها شرکت نمیکنید؟ گفتند: ما هیچ‌یک از این پیش‌نمازها را قبول نداریم! وضع همه‌ی جوانان باایمان ایران این‌گونه بود. آنها علمای انقلابیِ فداکاری را که رویاروی قدرت حاکمه با پایداری می‌ایستادند،دوست میداشتند و از کسی که مطابق دلخواه آنها نمی‌اندیشید و یا آن‌گونه که آنها دوست داشتند، دست به تحرّک نمیزد... خوششان نمی‌آمد.جوانان،تنها به احساسات و عواطف علما قانع نمیشدند،بلکه از آنها توقّع تحرّک،فداکاری و ایستادگی داشتند. @salehinhoze فصل سیزدهم : کُد رمز
هدایت شده از معارج
به آنها گفتم: شما هر شب چه میکنید؟ گفتند: ما پشت سرفلانی(نام یکی از دوستانم را بردند.) نماز میخوانیم و او در حال حاضر به تهران رفته و شبستانش خالی است.به من اصرار کردند که به آن شبستان بروم.نماز را اقامه کردم، و تعداد دیگری نیز به گروه پیوستند.پس از نماز، رو به نمازگزاران کردم و درباره‌ی سوره‌ی حمد برایشان صحبت کردم... بعد کلام را به پایان رساندم و برخاستم که با آنها خداحافظی کنم. آنها اصرار کردند که چند روز نزدشان بمانم. گفتند:روحانی ما به تهران رفته و ما کسی را نداریم که ما را ارشاد کند و نمازمان را امامت کند. گفتم: من باید بروم تا به جلسه‌ی شب شنبه برسم. با آه و افسوس گفتند: کاش روحانی ما هم به همان‌گونه که شما به مسجد خود توجّه دارید، به ما توجّه میکرد؛چون خیلی وقتها ما را اینجا رها میکند و برای برخی امور خود به تهران میرود.... به مشهد بازگشتیم و چند ماهیِ دریا را هم با خود آوردیم.این ماهی‌ها را ماهیگیرانی که در ساحل دریا به آنها برخوردیم،به ما هدیه دادند...اصرار کردیم بهای آن را بدهیم، امّا نپذیرفت.... زیرا ماهیگیران اینکه یک فرد《سیّد》 با آنها مواجه شود و در حاصل صیدشان شریک شود را به فال نیک میگیرند. @salehinhoze فصل سیزدهم : کُد رمز
حلقه صالحین نوجوانان و جوانان پایگاه مقاومت بسیج شهید همت سر حلقه: محمدرضا شیخ بهایی جمعه ۹۹/۸/۲۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از معارج
در اواخر شب جمعه به مشهد رسیدیم.صبح روز بعد،همسرم به خانه‌ی مادر خود رفت که مصطفی را آنجا گذاشته بودیم.من هم ظهر رهسپار آنجا شدم،چون برای ناهار مهمان آنها بودیم.سپس به خانه برگشتم تا برای سخنرانیِ شب شنبه آماده شوم. من در نماز جماعت،در هر رکعتی پس از حمد،یکی از سوره‌های جزء سی‌ام قرآن را میخواندم؛چون بنا بر فقه اهل بیت(علیهم‌السّلام)،نمازگزار پس از حمد،یک سوره‌ی کامل میخواند... من پس از حمد،سوره‌هایی را انتخاب میکردم که دارای جنبه‌های انقلابی و جنبشی است و در جهت شکل‌دهی محتوای درونی و ساختن شخصیّت اسلامی قرار میگیرد.در عصر آن روز جمعه، آیات سوره‌ی مطفّفین را با خود تکرار میکردم تا برای خواندن آن در نماز آماده شوم،که ناگهان زنگ درِ خانه به صدا درآمد.در را که باز کردم،با همان چهره‌های کاملاً آشنایی روبرو شدم که همواره در هر بار به خانه میریختند.بدون اجازه وارد خانه شدند و یک راست به سمت کتابخانه‌ام رفتند...شروع کردند به جمع کردن هر چیزی که تصوّر میکردند میتواند دستاویزی برای محکومیّت باشد. @salehinhoze فصل سیزدهم : کُد رمز
هدایت شده از معارج
اذان مغرب شد...به مأموران ساواک گفتم:وقت نماز فرا رسیده، و من باید در مسجد باشم تا نماز مردم را امامت کنم. اگر دیر به نماز برسم،برای شما بد خواهد شد. با خونسردی پاسخ دادند:سیّد!نگران ما نباش. در این اثنا یکی از برادران همسرم که دیده بود برای رفتن به مسجد دیر کرده‌ام،آمد.به او گفتم: من امروز نمیتوانم به مسجد بیایم.و او همه چیز را فهمید. مرا در اتومبیلی نشاندند.به یاد ندارم که چشمهایم را بستند یا نه.سپس مرا به همان زندان قبلی(سال ۱۳۵۰)بردند... طبق معمول،مرا در یکی از این سلّولها جای دادند. در سلّول نشستم و خاطرات روزهای گذشته و اصرار خود بر بازگشت به موقع به مشهد را مرور کردم. کاش درخواست جوانان مازندرانی را میپذیرفتم و چند روزی نزد آنها میماندم. @salehinhoze فصل سیزدهم : کُد رمز