برگزاری حلقه صالحین شهید ابراهیم هادی در محل مسجد صاحب الزمان(عج)
پایگاه شهید رجائی سه قلعه-حوزه مقاومت بسیج مالک اشتر سه قلعه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#شجره_طیبه_صالحین
#تربیت_بصیرت_معنویت_مهارت
💫دیدار با خانواده محترم شهید علی اصغر اخوت
⚡صالحین پایگاه حضرت معصومه (س)سه قلعه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#ناحیه_سرایان
#حوزه_بیت_الزهرا_س_سه_قلعه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#شجره_طیبه_صالحین
#تربیت_بصیرت_معنویت_مهارت
💫برگزاری جشن میلاد با سعادت امام محمد باقر(ع)
⚡صالحین پایگاه حضرت معصومه (س)سه قلعه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#ناحیه_سرایان
#حوزه_بیت_الزهرا_س_سه_قلعه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#شجره_طیبه_صالحین
#تربیت_بصیرت_معنویت_مهارت
#مسجد_محوری
💫برگزاری کلاس های علمی ویژه دانش آموزان در محل مسجد جامع
🌿آموزش درس زبان انگلیسی
⚡صالحین پایگاه حضرت معصومه (س)سه قلعه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#ناحیه_سرایان
#حوزه_بیت_الزهرا_س_سه_قلعه
ايسنا/ شهيد قاسم سليماني در نامهي خود به فرزندش که براي نخستين بار منتشر شده است از چگونگي انتخاب شغل خود ميگويد. در بخشي از اين نامه آمده است: اولين بار است که به اين جمله اعتراف ميکنــم؛ هرگز نمي خواســتم نظامي شــوم، هرگز از مدرج شــدن خوشــم نميآمد. من کلمهي زيباي قاسم را که از دهان پاک آن بسيجي پاسدار شهيد برمي خاست بر هيچ منصبي ترجيح نمي دهم. دوست داشتم و دارم قاسم بدون پسوند يا پيشوندي باشم. لذا وصيت کردم روي قبرم فقط بنويسيد سرباز قاسم، آن هم نه قاسم سليماني که گندهگويي است و بار خورجين را سنگين مي کند.
متن نامه شهيد حاج قاسم سليماني به فرزندش به اين شرح است:
«بسم الله الرحمن الرحيم
آيا اين آخرين سفر من است يا تقديرم چيز ديگري است که هر چه باشد در رضايش راضيام. در اين سفر براي تو مي نويسم تا در دلتنگيهاي بدون من يادگاري برايت باشد. شايد هم حرف به درد بخوري در آن يافتي که به کارت آيد.
هر بار که ســفر را آغاز ميکنم احساس مي کنم ديگر نمي بينمتان. بارها در طول مســير چهرههاي پر از محبتتان را يکي يکي جلوي چشمانم مجسم کردهام و بارها قطرات اشکي به يادتان ريختهام. دلتنگتان شدهام، به خدا ســپردمتان. اگر چه کمتر فرصت ابراز محبت يافتهام و نتوانستم آن عشق دروني خودم را به شما برسانم. اما عزيزم هرگز ديدهاي کسي جلوي آيينه خود را ببيند و به چشمان خود بگويد دوستتان دارم، کمتر اتفاق ميافتد اما چشمانش برايش باارزشترينند. شما چشمان منيد. چه بر زبان بياورم و چه نياورم برايم عزيزيد. بيش از بيست سال است که شما را هميشه نگران دارم و خداوند تقدير کرده اين جان پايان نپذيرد و شما هميشه خواب خوف ببينيد. دخترم هر چه در اين عالم فکر مي کنم و کردهام که بتوانم کار ديگري بکنم تا شما را کمتر نگران کنم، ديدم نمي توانم و اين به دليل علاقهي من به نظاميگري نبوده و نيست. به دليل شغل هم نبوده و نخواهد بود. به دليل اجبار يا اصرار کسي نبوده است و نيست. نه دخترم من هرگز حاضر نيستم به خاطر شغل، مسئوليت، اصرار يا اجبار حتي يک لحظه شما را نگران کنم، چه برسد به حذف يا گرياندن شما.
من ديدم هرکس در اين عالم راهي براي خود انتخاب کرده است يکي علم ميآموزد و ديگري علم ميآموزاند. يکي تجارت مي کند کسي ديگر زراعت مي کند و ميليونها راه يا بهتر است بگويم به عدد هر انسان يک راه وجود دارد و هر کس راهي را براي خود برگزيده است. من ديدم چه راهي را مي بايست انتخاب کنم. با خود انديشيدم و چند موضوع را مرور کردم و از خود پرسيدم اولا طول اين راه چقدر است انتهاي آنها کجاست، فرصت من چقدر است. و اساساً مقصد من چيست. ديدم من موقتم و همه موقت هستند. چند روزي مي مانند و مي روند. بعضيها چند سال برخيها ده سال اما کمتر کسي به يک صد سال مي رسد. اما همه مي روند و همه موقتند. ديدم تجارت بکنم عاقبت آن عبارت است از مقداري سکه براق شده و چند خانه و چند ماشين. اما آنها هيچ تأثيري بر سرنوشت من در اين مسير ندارد. فکر کردم براي شــما زندگي کنم ديدم برايم خيلي مهمايد و ارزشمنديد به طوري که اگر به شما درد برسد همهي وجودم را درد فرا ميگيرد. اگر بر شما مشکلي وارد شود من خودم را در ميان شــعلههاي آتش مي بينم. اگر شما روزي ترکم کنيد بند بند وجودم فرو مي ريزد. اما ديدم چگونه مي توانم حلال اين خوف و نگرانيهايم باشم. ديدم من بايد به کسي متصل شوم که اين مهم مرا علاج کند و او جز خدا نيست. اين ارزش و گنجي که شما گلهاي وجودم هســتيد با ثروت و قدرت قابل حفظ کردن نيست. وگرنه بايد ثروتمندان و قدرتمندان از مــردن خود جلوگيــري کنند و يا ثروت و قدرتشــان مانع مرضهاي صعبالعلاجشان شود و از در بسترافتادگي جلوگيري نمايد. من خدا را انتخاب کرده ام و راه او را. اولين بار است که به اين جمله اعتراف ميکنــم؛ هرگز نمي خواســتم نظامي شــوم، هرگز از مدرج شــدن خوشــم نميآمد. من کلمهي زيباي قاسم را که از دهان پاک آن بسيجي پاسدار شهيد برمي خاست بر هيچ منصبي ترجيح نمي دهم. دوست داشتم و دارم قاسم بدون پسوند يا پيشوندي باشم. لذا وصيت کردم روي قبرم فقط بنويسيد سرباز قاسم، آن هم نه قاسم سليماني که گندهگويي است و بار خورجين را سنگين مي کند.
عزيزم از خدا خواستم همهي شريانهاي وجودم را و همهي مويرگهايم را مملو از عشق به خودش کند. وجودم را لبريز از عشق خودش کند. اين راه را انتخاب نکردم که آدم بکشم، تو ميداني من قادر به ديدن بريدن سر مرغي هم نيستم. من اگر سلاح به دست گرفتهام براي ايستادن در مقابل آدمکشان است نه براي آدم کشتن. خود را سرباز در خانه هر مسلماني مي بينم که در معرض خطر است و دوست دارم خداوند اين قدرت را به من بدهد که بتوانم از تمام مظلومان عالم دفاع کنم. نه براي اسلام عزيز جان بدهم که جانم قابل آن را ندارد، نه براي شيعهي مظلوم که ناقابلتر از آنم، نه نه... بلکه براي آن طفل وحشتزده
بيپناهي که هيچ ملجأيي برايش نيست، براي آن زن بچهبهسينه چسبانده هراسان و براي آن آواره در حال فرار و تعقيب، که خطي خون پشت سر خود بر جاي گذاشته است مي جنگم.
عزيزم من متعلق به آن سپاهي هستم که نمي خوابد و نبايد بخوابد. تا ديگران در آرامش بخوابند. بگذار آرامش من فداي آرامش آنان بشود و بخوابند. دختر عزيزم شما در خانه من در امان و با عزت و افتخار زندگي مي کنيد. چه کنم براي آن دختر بي پناهي که هيچ فريادرسي ندارد و آن طفل گريان که هيچ چيز... که هيچ چيز ندارد و همه چيز خود را از دست داده است. پس شما مرا نذر خود کنيد و به او واگذار نماييد. بگذاريد بروم، بروم و بروم. چگونه مي توانم بمانم در حالي که همه قافله من رفته است و من جا ماندهام.
دخترم خيلي خستهام. سي سال است که نخوابيدهام اما ديگر نمي خواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک مي ريزم که پلکهايم جرأت بر هم آمدن نداشته باشــد تا نکند در غفلت من آن طفل بيپناه را سر ببرند. وقتي فکر مي کنم آن دختر هراسان تويي، نرجس اســت، زينب است و آن نوجوان و جوان در مسلخ خوابانده که در حال سربريده شدن است حسينم و رضايم است از من چه توقعي داريد؟ نظارهگر باشم، بيخيال باشم، تاجر باشم؟ نه من نمي توانم اينگونه زندگي بکنم.
والسلام عليکم و رحمت الله»
برگزاری حلقه سرگروههای شهید شریف زاده
پایگاه شهید شوشتری
حوزه مالک اشتر سه قلعه
موضوع:عیار معنویت و اخلاق در بیانیه گام دوم انقلاب از منظر رهبری عزیز
برگزاری حلقه سرگروههای شهید حسینیان
پایگاه شهید رجائی
حوزه مالک اشتر سه قلعه
موضوع:عیار معنویت و اخلاق در بیانیه گام دوم انقلاب از منظر رهبری عزیز