eitaa logo
به عشق دیدنت❣
35 دنبال‌کننده
188 عکس
101 ویدیو
2 فایل
قرار است اینجا از او و برای او بگوییم. هم‌او که همه در انتظارش لحظه شماری می‌کنند.
مشاهده در ایتا
دانلود
اردیبهشت عجب ماهی ست✨️🍃 شروع و پایانش با ابراهیم است...
10.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖊️ چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت مدینه‌ای که شب پیش، صبح صادق داشت اگرچه شمس وجودش به سمت مغرب رفت هزار قلهٔ پر نور در مشارق داشت چه باشکوه، غم خود به دل نهان می‌کرد چه شِکوه‌ها که از آن فرقهٔ منافق داشت به غیر داغ محرم، گلی ز باغ نچید چقدر روضهٔ گودال در دقایق داشت خلیل بود ولی آتشش سلام نشد همان‌که در نفسش عطری از حدائق داشت هزار طائفه آمد هزار مکتب رفت و ماند شیعه که "قال الامام صادق" داشت @sindokht_ir
*قاب خاطره* مثل همین عکس رو تو خونه داشتیم. یه قاب بزرگ روی دیوار. سن دوازده سالگی واسه مصیبت دیدن زیاد نیست. برای داغ‌های پشت سر هم! خرداد ۶۸ تازه دوسال از شهادت کاظم گذشته بود که امام. من پدربزرگ‌هامو ندیده بودم. مادرم تو بچه‌گی پدرش رو از پست داده بود و بابای بابام، من دنیا نیومده بودم که به رحمت خدا رفته بود. این چهره مهربون با اون نگاه عمیق برای من حکم پدربزرگ داشت. برای همین وقتی صبح چهاردهم مامان بیدارم کرد که:« پا‌ شو. خاک بر سر شدیم.» دنیام تاریک شد. شب قبل با مامان برای سلامتی امام زیارت عاشورا خونده بودیم. ولی از صبح صدای قران رادیو قطع نمی‌شد. چند دقیقه بعد اخبار ساعت هشت بود. من و‌ مامان ناامیدانه به رادیو چسبیدیم. منتظر بودیم اخبار چیز دیگه‌ای بگه و ما رو از نگرانی دربیاره. منتظر بودیم آقای حیاتی بیاد بگه حال امام بهتر شده. ولی دنیا جور دیگری چرخید. آقای حیاتی با صدایی که می‌لرزید و پر از بغض بود، گفت:« انا لله و انا الیه راجعون. روح بلند رهبر آزادگان و پیشوای مسلمانان جهان به ملکوت اعلی پیوست.» دیگر چیزی نشنیدم. تو دنیای نوجوانی خودم، فکر می‌کردم پدربزرگ مهربونی رو از دست دادم. کارم شده بودگریه. هیچ جوری دلم آروم نمی‌شد. یه روبان مشکی زدم بالای قاب. گاهی می‌ذاشتمش روی زمین، کنار دیوار. خودم دو زانو جلوش می‌نشستم. به چشماشون نگاه می‌کردم و حرف می‌زدم. از خواب و‌خوراک افتاده بودم. تا یه شب خوابشون رو دیدم. توی دیدار عمومی وقت نماز بودیم. پشت سر امام تو صف نشستم. بهشون اقتدا کردم. بعد نماز آقا رفت بالکن طبقه بالا. یهو صدا زدن خانواده شهید سالکی بیاد. چادر مشکی‌مو زدم زیر بغلم و دویدم جلو. گفتم:«من خواهرشم.» بردنم بالا پیش امام. گریه‌م بند نمی‌اومد، خودم رو انداختم روی پای امام. همین‌طور داشتم گریه می‌کردم، شروع کردن به نوازش سرم. دو تا جمله گفتن که شد آرامش همه این سال‌ها. هر وقت فشار داخلی و خارجی و مشکلات زیاد می‌شه، تا میام ناامید بشم و کم بیارم، یاد حرف‌های امام می‌افتم و دلم آروم می‌گیره. امام گفت: «از این به بعد خیلی سختی تو راهه. باید قوی باشی و صبر کنی.» سی و شش سال گذشته و من هر وقت شدت مشکلات می‌خواد نفسم رو بگیره، به خودم می‌گم: «یادت رفته امام چی گفت‌؟ باید صبر داشته باشی.» ،حادثه‌هامی‌آیند 🛎🖤@loghmeiaghahi
*قاب خاطره* مثل همین عکس رو تو خونه داشتیم. یه قاب بزرگ روی دیوار. سن دوازده سالگی واسه مصیبت دیدن زیاد نیست. برای داغ‌های پشت سر هم! خرداد ۶۸ تازه دوسال از شهادت کاظم گذشته بود که امام. من پدربزرگ‌هامو ندیده بودم. مادرم تو بچه‌گی پدرش رو از پست داده بود و بابای بابام، من دنیا نیومده بودم که به رحمت خدا رفته بود. این چهره مهربون با اون نگاه عمیق برای من حکم پدربزرگ داشت. برای همین وقتی صبح چهاردهم مامان بیدارم کرد که:« پا‌ شو. خاک بر سر شدیم.» دنیام تاریک شد. شب قبل با مامان برای سلامتی امام زیارت عاشورا خونده بودیم. ولی از صبح صدای قران رادیو قطع نمی‌شد. چند دقیقه بعد اخبار ساعت هشت بود. من و‌ مامان ناامیدانه به رادیو چسبیدیم. منتظر بودیم اخبار چیز دیگه‌ای بگه و ما رو از نگرانی دربیاره. منتظر بودیم آقای حیاتی بیاد بگه حال امام بهتر شده. ولی دنیا جور دیگری چرخید. آقای حیاتی با صدایی که می‌لرزید و پر از بغض بود، گفت:« انا لله و انا الیه راجعون. روح بلند رهبر آزادگان و پیشوای مسلمانان جهان به ملکوت اعلی پیوست.» دیگر چیزی نشنیدم. تو دنیای نوجوانی خودم، فکر می‌کردم پدربزرگ مهربونی رو از دست دادم. کارم شده بودگریه. هیچ جوری دلم آروم نمی‌شد. یه روبان مشکی زدم بالای قاب. گاهی می‌ذاشتمش روی زمین، کنار دیوار. خودم دو زانو جلوش می‌نشستم. به چشماشون نگاه می‌کردم و حرف می‌زدم. از خواب و‌خوراک افتاده بودم. تا یه شب خوابشون رو دیدم. توی دیدار عمومی وقت نماز بودیم. پشت سر امام تو صف نشستم. بهشون اقتدا کردم. بعد نماز آقا رفت بالکن طبقه بالا. یهو صدا زدن خانواده شهید سالکی بیاد. چادر مشکی‌مو زدم زیر بغلم و دویدم جلو. گفتم:«من خواهرشم.» بردنم بالا پیش امام. گریه‌م بند نمی‌اومد، خودم رو انداختم روی پای امام. همین‌طور داشتم گریه می‌کردم، شروع کردن به نوازش سرم. دو تا جمله گفتن که شد آرامش همه این سال‌ها. هر وقت فشار داخلی و خارجی و مشکلات زیاد می‌شه، تا میام ناامید بشم و کم بیارم، یاد حرف‌های امام می‌افتم و دلم آروم می‌گیره. امام گفت: «از این به بعد خیلی سختی تو راهه. باید قوی باشی و صبر کنی.» سی و شش سال گذشته و من هر وقت شدت مشکلات می‌خواد نفسم رو بگیره، به خودم می‌گم: «یادت رفته امام چی گفت‌؟ باید صبر داشته باشی.» ،حادثه‌هامی‌آیند 🛎🖤@loghmeiaghahi
ایستگاه: اول (خلیفة الله) مبدا: کره خاکی، سال ۱۴۰۰ شمسی مقصد: ۸۵۰۰ سال پیش ⛰ تا لحظاتی دیگر در لحظه هبوط حضرت آدم بر کوه صفا فرود خواهیم آمد. 🍎 کمربندهای خود را محکم ببندید و در مقصد از خوردن هرگونه گندم، سیب یا گلابی جدا پرهیز بفرمایید. 🆔️ @Revayate_ensan_home
«موقف اول _ ایستگاه اول» 📍در ایستگاه اول ابتدا سری به دوران حضرت آدم علیه السلام می‌زنیم. از رازهای آغاز تقابل حق و باطل می‌شنویم و با معنای خلیفه الله آشنا می‌شویم. 🐪سپس با کاروان شترهای سریع السیر همراه با حضرت آدم به بین النهرین مهاجرت می‌کنیم و با حضرت ادریس هم کلام می‌شویم. 📻محتوای کامل اتفاقات جاری در این مسیر را در فصل اول روایت انسان به طور کامل می‌توانید بشنوید. 🔻اطلاعات بیشتر و ثبت نام فصل اول: 🔗https://mabnaschool.ir/landing-revayat-department 🆔️ @Revayate_ensan_home
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
اکیدا توصیه می‌کنم، با روایت انسان همراه بشید. ضمن این‌که با زوایای پنهان داستان انبیاء الهی آشنا می‌شید، با تبیین حقایق از اول خلقت تا الان، یک منظومه فکری مستحکم و مستدل پیدا می‌کنید. برای شناخت حقیقت برای درک واقعیت روایت انسانی شو.... فرصت ثبت‌نام تا ۱۵ مرداد هست. پس عجله کنید😊🌸
زمان: حجم: 2M
🚨فوری | مهم🔻اتّحاد مقدّس🔻 احمال فاز بعدی هست همراه با ضدانقلاب. شرایط، است. میخوان مثل ، امام را بی‌اثر کنند. . با و ، خواص جبهه انقلاب را به میدان بیارید. با اعتماد به ، نصرت خدا رو جلب کنیم. ❗ 🔹 جهاد تبیین🎙استاد تقویمنتشر بفرمایید | رسانه باشید